سمیع ناظری ازجمله اسرای دربند فرقه رجوی است. وی هنگام انجام وظیفه درخدمت سربازی برای وطن به اسارت دشمن بعثی درمی آید. بستگانش چشم به دردوخته بودند که بسان سایر اسرای جنگی درلباس آزاده به وطن بازگردد. گویی سرنوشتش طوردیگری رقم خورد وبی آنکه بخواهد و بفهمد به اسارت دیگری گرفتار می شود و پس از آن غم سنگینی در دل خانواده اش خصوصا همسر و تنها فرزند دلاورش آقا نیما مستولی میشود.
همین چندی پیش نامه سراسر درد و هجران تنها فرزند سمیع بنام نیما را درسایت نجات مشاهده کردیم که طبعا هر انسان آزاده و شریف با خواندن سطرسطرآن دردنامه تنش به لرزه افتاده و قلبش آکنده ازدرد میشد. پیشتر از آن نیز نامه یکی ازبرادرانش بنام طهمورث درسایت منعکس شد تا با اطلاع رسانی بیشترشاید که سران سازمان که تمامیت طلب وشیفته قدرت هستند اندکی به رحم آمده و درصدد برقراری ارتباط اعضای در بند خود با خانواده شان باشند.
این خانواده برای رهایی عزیزشان چیزی کم نگذاشتند طوری که مدتی پیشتر احمد از برادران سمیع با تحمل رنج و مشقات فراوان خود را به پشت درب اسارتگاه اشرف رساند تا به یک دیدارساده با سمیع نائل آید ولیکن با سنگ اندازیهای سازمان موفق به دیدار برادرش نشد و پس از یک ماه بست نشستن درمقابل درب اشرف ناکام و نا امید به خانه بازگشت ولیکن این خانواده بزرگوارعزم جزم دارند تا دستیابی به عزیز گمشده شان گامی واپس ننهند وهمین چند روز پیش بود که مجددا فرهنگی ومعلم فهیم آقای طهمورث ناظری با دردست داشتن نامه ای دیگر برای برادرش به دفتر انجمن مراجعه کرد و ضمن قدردانی ازدست اندرکاران انجمن خواستارآن شد که نامه اش درسایت نجات درج و اطلاع رسانی شود و یادآورشد که نقش خانواده های حاضردرمقابل اسارتگاه اشرف با مطالبات به حق و مشروع سرانجام به بازشدن درب اشرف و رهایی تمام اعضای دربند و ناراضیان سازمان خواهد شد وعمیقا بدان ایمان داشت.
با هم آخرین نامه معلم آزاده آقای طهمورث ناظری را مشاهده می نمائیم.
روز یکشنبه ساعت 23 شب 16/8/89 بنام خدا
خدمت برادر بزرگوارم آقای سمیع ناطری سلام وعرض و ادب و احترام
برادر جان من طهمورث هستم و از استان سرسبز گیلان شهر رشت برای شما نامه می نویسم.
زیرا بنده ساکن رشت هستم. مدتی است جهت سفر به عراق و امید دیدار با شما اقدام به اخذ گذرنامه نمودم ولی متاسفانه نوبت سفربه آبانماه افتاد که با توجه به اینکه بنده معلم هستم آن هم معلم پایه اول ابتدایی نتوانستم افتخارسفربه امید دیداربا شما را داشته باشم حالا قسمت نبود انشاءالله قسمت بشود دراولین فرصت به خدمتتان خواهم رسید وانشاءالله شما نیزهرچه زودترازآنجا نجات پیدا می کنید. ولی حالا که من نتوانستم به خدمت شما برسم تعدادی ازخانواده ها که عازم سفربه عراق بودند وبه امید ملاقات می آمدند تصمیم گرفتم برایتان نامه بنویسم وازاوضاع واحوال خودمان واطرافیان برای شما بنویسم. سمیع جان. پجان و دد خیلی برایت بی قراری میکنند. ازفراق شما آنقدراشک ریختند دیگربینایی شان خیلی کم شده است و هر روز منتظرند شما دربزنید ویا شب هرکسی درخانه را می زند فکرمیکنند که شما هستید.
سمیع جان. نبی، ولی، نیما، احمد و راشید وسکینه ومریم خدمتتان سلام دارند وآرزوی دیدارشما را دارند وهمه افراد خانواده عروسها وبرادرزاده ها وخواهرزاده ها علی الخصوص همسرمکرمه اینجانب و پسرهایم علیرضا وعرفان خیلی برای شما بی قراری میکنند.
سمیع جان. احمد آمده بود با شما ملاقات کند ولی موفق نشد یک ماه تمام هم پشت درمنتظرملاقات با شما بود ولی حیف که نشد.
الحمدالله همه صحیح وسالم هستیم ودرزندگی هیچ مشکلی نداریم وتنها مشکل ما دوری شما وحسرت دیدارشما میباشد.
سمیع جان. میدانم آنجا برایتان خیلی سختگیری می کنند وامکان جداشدن ویا فراررا نداری ولی هروقت خودت تصمیم بگیری میتوانی ازآنها جدا شوی وخودت را به خارج ازاشرف برسانی چون خیلی ازدوستانت ازآنجا جدا شدند ویا اینکه فرارکردند مثل محمدباقرکشاورز، اکبرمحبی، حاجی پور، عینکیان، رفیعی وغیره وخیلی ازافراد دیگر…
ما پیش آقای اکبرمحبی رفتیم وجویای حال شما شدیم وایشان شما را خیلی خوب می شناختند ومشخصات شما را به ما گفتند وازخاطرات آنجا برای ما تعریف کردند وما را راهنمایی کردند وایشان نیزحالا درمحل خودش مشغول به کاراست وهیچ مشکلی ندارد وبه زندگی اش ادامه میدهدوهمچنین بقیه دوستان شما که به حضورشان رسیدیم وجویای حال شما شدیم وآنها
می گفتند که خودت باید تصمیم بگیری وترس و دلهره را کناربگذاری وهرچه زودترتصمیم بگیری به نفع خودت هست. سمیع جان. ما چندین نامه برایت ارسال کردیم نمی دانم بدستت میرسد یا نه اگراین نامه ها بدست شما میرسد وامکان نوشتن جواب نامه را داری حتما جواب نامه را برایمان بفرست ومارا ازنگرانی بیرون بیار.
سمیع جان خواهش میکنم تورا به جان فرزند چشم براهت نیما جان وبه جان پدرومادرعزیزمان ما را ازچشم انتظاری بیرون بیار.
سمیع جان آمدنت دیرشده بخدا عاشق تو پیرشده
به امید روزی که شما را درآغوش بگیرم ونمازشکر بجا آورم انشاءالله
شمارا به خدای بزرگ ومهربان می سپارم. خدانگهدار- طهمورث ناظری