یکی از پایه های اساسی و برجسته سازمان مجاهدین، دور نگه داشتن و سرکوب عواطف انسانی در کسانی بوده که با هدف آزادی موطن به این سازمان پیوسته بودند و در نهایت قربانی اهداف فرقه ای گشتند. علیرغم میل باطنی، تحت اجبار و در شرایط اسارت، مجبور به پذیرش تعهداتی گشتند که طی سالیان گذر عمر در سازمان مجاهدین، پرداخت غرامت سنگینی را برایشان رقم زد. این غرامت، از دست دادن روزگاران خوش بود. از دست دادن همسران، حسرت دیدن بزرگ شدن فرزندان، دستگیری از پدر و مادر در روزگار ناتوانی و پیری و… برنامه ریزی اینگونه بود که در بطن این سازمان شکل گرفته از جوانان آزادی خواه و بیخبر از خط مشی های سیاسی سران خودکامه آن، احساسات انسانی به شکل کاملاً حساب شده ای نابود گردد و فقط عشق به مسعود رجوی تبلور یابد تا فرمانبرداری به نهایت خود برسد. عشق به مادر، پدر، خانواده، همسر، فرزند و هر علاقه ای که از آن به عنوان عواطف انسانی یاد می گردد، باید فراموش میشد.
در سازمان مجاهدین فقط و فقط باید خودسازی آن هم از نوع خواست مسعود و مریم رجوی شکل می گرفت و رشد می کرد. خود سازی به تعبیر و تعریف آنان، یعنی "هم روح خود را از هر چیز فرعی جز اصل سازمان پاک می کردیم و هم جسم خود را خالی از غرائز انسانی مینمودیم". طبیعی است که در چنین خط مشی متحجرانه ای، وجود هر رابطه عاطفی و انسانی جایی ندارد و باید از بین برود. از این رو بود که در بدو ورود به سازمان، عکس، نامه و یا هر یادگاری که مسبب تداعی خاطرات خوش از کسی یا جایی قبل از ورود به سازمان بوده، باید معدوم می گشت.
ولی آیا می شد که عشق، این موهبت الهی که در درون انسان از بدو تولدش شکل می گیرد و در هر دوره از زندگی به اشکال مختلف بروز می کند را انکار و نابود نمود؟ آیا می شود دامان مادری را که در آن پرورش یافته ایم و دستان پرمهر پدری را که همواره حامی و سپر مشکلات مان بوده، عشق به فرزندی را که از گوشت و خون مان است و یا وفاداری و مهر همسری را که پا به پایمان زندگی را تجربه کرده، در دل به باد فراموشی بسپاریم؟؟
بعد از حمله نظامی آمریکا به عراق و سرنگونی صدام حسین، ایرانی ها اجازه ورود به کشور عراق را پیدا کردند. از همین رو، خانواده های اعضاء فرصت را غنیمت شمرده و برای دیدار عزیزانشان راهی کمپ اشرف در عراق گشتند. ولی، هنوز گرد سفر از رویشان پاک نشده بود که آتش خصم سران مجاهدین، دامنشان را گرفت و خستگی این راه طولانی را روی دوششان دوچندان کرد.
از طرف دیگر سران مجاهدین می دیدند آنچه که به عنوان نقطه قوت در دست خویش دارند، حال با حضور خانواده های اعضاء مجاهدین در چند قدمیشان، دچار لغزش گردیده است و همین امر شاید باعث گردد رشته هایشان پنبه شود. پس بیکار ننشسته و با اضافه شدن تعداد خانواده ها در جلو کمپ اشرف، جلسه ای برای اعضاء تشکیل داده و مواضع خود را در خصوص این خانواده های بی دفاع و مظلوم، با چسباندن برچسب وزارت اطلاعات به آنها اعلام داشتند و یا به تعبیری دیگر از سران کج خیال مجاهدین، هرکه با ما «مجاهدین»نیست، جزو وزارت اطلاعات است. در این جلسه توجیهی برای اعضاء، صراحتاً اعلام شد خانواده ها طعمه وزارت اطلاعات هستند و بین ما و آنها دریای خون است. به ما گفته شد به شما امکان ملاقات داده می شود اما نباید در طول ملاقات سخنی از مصائب و سختی های زندگی در اینجا بگویید و در عوض برایشان تعریف کنید که اینجا شرایط ایده آلی برای زندگی است تا نه تنها آنها از وضعیت زندگی شما خیالشان آسوده گردد، بلکه هم آنچه که وزارت اطلاعات به آنها گفته است، نقش برآب شود. البته این توجیه آنها بود برای اینکه به هر صورت زندگی در مجاهدین، برای همگان زندگی ایده آلی متصور شود. به ما گفته شد خارج از این چهارچوب تعیین شده صحبتی نشود.
همچنین، به ما گفته شد هرآنچه که در طول ملاقات در قالب کلام بین ما و خانواده ها رد و بدل می شود باید در نشست ها بیان گردد. آری، این شرط، مجوز ملاقات ما با خانواده هایمان بود.
به ما اجازه دادند با خانواده هایمان دیدار داشته باشیم. پایان چشم انتظاری را در چند قدمی درب پادگان می دیدیم، شیرینی این دیدار، سراب انتظارها را برایمان به چشمه آبی گوارا تبدیل کرده بود.
اما بشنوید از لحظه شیرین دیدار. پس از سالها دوری و فراغ، حال می شد عزیزان را در آغوش بکشیم. به اتاقی که بنا بود دیدارها در آنجا صورت گیرد رفتیم. از پشت شیشه، اندام تکیده پدران و مادرانی دیده می شد که اندوه سالهای دوری در خطوط چروکیده آنها هویدا بود. چهره همسرانی دیده می شد که فشار سالهای نبود همسرانشان آن ها را زرد و خمود کرده بود و فرزندان مشتاقی که حتی نمی دانستند پدرانشان چه شکلی هستند. تک تک وارد اتاق ملاقات می شدند و عزیزانشان را در آغوش می کشیدند. اشک هایی بود که از فرط شوق از چشمها سرازیر می شد. لحظات بسیار شیرینی بود. اما در همان حین باز هم دست اهریمنی سران مجاهدین اجازه نداد حلاوت این لحظات کمی بیشتر عمر کند. برای هر ملاقات کننده نگهبانی را گماشته بودند که به قول خودشان ازما در مقابل اعضاء وزارت اطلاعات دفاع کند و بتواند پاسخ آنها را برای دفاع از ما بدهد. کسانی که ملاقات داشتند طبق قرار باید از احساسات خود در لحظه دیدار و محاورات رد و بدل شده با خانواده هایشان در نشست عمومی صحبت می کردند.
بیاد دارم بعد از یک ملاقاتی، یکی از مسوولین ارشد سازمان که مادرش برای دیدن وی 30 سال چشم انتظاری کشیده بود و حال با تحمل سختی طاقت فرسای مسافرت زمینی به جلو کمپ اشرف رسیده بود تا فرزندش را ببیند، در یک نشست بعد از ملاقاتش، دیدار خود را اینگونه توصیف کرد: دیدم یک پیرزن چروکیده به همراه چند تن از اعضاء خانواده ام در اتاق ملاقات منتظر دیدن من هستند. هرآنچه که لایقشان بود بارشان کردم و از اتاق بیرون آمدم. این شخص آنقدر مسحور عقاید فرقه رجوی شده بود که به این راحتی مادر و خانواده اش را فدای این عقاید کرد و برای اینکه حسن نیت خود را به رئوسایش در سازمان ثابت کند، به راحتی حاضر شد این مساله را در نشستی که حداقل 200 نفر در آن بودند، بیان کند.
آنقدر عقاید تند و خشک فرقه رجوی در ذهن این شخص رخنه کرده بود که چشم خود را به روی مادر خود بست. مگر نه اینکه سران سازمان مجاهدین خود را مسلمانان واقعی می دانستند و آیا در این مکتب به احترام به پدر و مادر مؤکداً اصرار نشده، حتی اگر پدر و مادر انسانهایی باشند که خارج از فرامین دین اسلام عمل کنند. حال گناه نکرده این مادر و مادران چشم انتظار چه بوده که اینگونه مورد خشم و بی اعتنایی فرزندان خود قرار می گیرند.
آری این است نگرش سران سازمان مجاهدین به روابط انسانی و سرکوب آن چیزی که خداوند بزرگ آن را بی منت به انسان بخشیده است و آن عشق است. سران مجاهدین کسانی بودند که خود را محق می دانستند این نعمت بزرگ را با زور، به سمتی که خود می خواهند هدایت و کنترل کنند و برای رسیدن به این مقصود تا آنجا که می توانستند خفقان ایجاد کردند و معترضان را سرکوب کردند.
من به عنوان کسی که معترض به این بینش بودم، حال بعد از گذشت چند سال، جای زخمی بس عمیق را در قلب خود به همراه دارم. هرگز امکان ملاقات با مادرم را پیدا نکردم و حال روح او بعد از گذشت این همه سال، به جای اینکه حتی یک دقیقه فرصت در آغوش کشیدن یکدیگر را پیدا کنیم، از آسمان به من می نگرد.
علیرضا نصرالهی