محسن شعبانی
- خانواده ها
نامه خواهر محسن شعبانی اسیر در فرقه رجوی
سلام محسن جانم. من خواهرت صبورا هستم. امیدوارم که حالت خوب باشد. در این روزها بسیار دلتنگت هستم و دوست داشتم تو نازنین برادرم در کنار ماباشی. این عکس یادگاری با نوه هایم را برایت می فرستم تا بدانی همیشه در کنار عزیزانم به یادت…
- خانواده ها
پای صحبت های تعدادی از خانواده های شرکت کننده در همایش از تیرانا تا تهران
مستند “از تیرانا تا تهران” با روایتی از چشم انتظاری خانوادههای اسرای دربند سازمان مجاهدین، به بررسی تلاشهای چندساله خانواده قربانیان برای ارتباط با اعضای خانوادهشان که در پایگاه سازمان مجاهدین خلق در تیرانای آلبانی اسیر هستند، میپردازد. مستند “از تیرانا تا تهران” به تهیهکنندگی…
- انجمن نجات مازندران
پیام تسلیت انجمن نجات به مناسبت درگذشت مادر محسن شعبانی
انا لله و انا الیه راجعون درگذشت مادر چشم انتظار حاجیه خانم بلقیس سحر خیز مادر محسن شعبانی (اسیر در فرقه رجوی) را به خانواده محترم شعبانی تسلیت عرض می کنیم. خانم شعبانی تا آخرین لحظه حیات دنبال دیدن فرزندی بود که صدام او را…
- خانواده ها
پای درد دلهای مادر محسن شعبانی
محسن شعبانی در جنگ ایران و عراق سرباز که در سال 67 به اسارت در آمد. خانواده او بارها و بارها برای دیدنش به اشرف رفتند. اما نتیجه ای نگرفتند و مجاهدین با فحش و ناسزا از آنها استقبال کردند. مادر محسن خطاب به او…
- خانواده ها
خواهر محسن شعبانی: برادرم را به ما برگردانید
خانم صبورا شعبانی خواهر محسن شعبانی عضو گرفتار در فرقه مجاهدین در روز سوم همایش سراسری انجمن نجات بیان کرد: با سلام و عرض تشکر از کلیه برادران زحمتکش. من صبورا شعبانی خواهر محسن شعبانی فرزند غلامعلی. داداشم اسیر فرقه رجوی است. داداشم سرباز بود.…
- خانواده ها
32 سال است خبری از برادرم محسن شعبانی نداریم
درخواست خانم صبورا شعبانی خواهر محسن شعبانی گرفتار در فرقه رجوی، از شهرستان آمل استان مازندران از دولت آلبانی جهت ملاقات یا تماس تصویری با عزیزشان در آلبانی.
- انجمن نجات مازندران
خانم شعبانی: رجوی ها باعث نابودی خانواده ما شدند.
رجوی خیلی فریب کار است. او با دروغ هایش تعداد زیادی را گرفتار کرد و یا به کشتن داد. او خانواده های زیادی را از بین برد. رجوی در حالی که فرقه اش نفس های آخر را می کشد و با خفت اشرف را تخلیه…
- جلوگیری از ملاقات خانواده ها
خانواده شعبانی: صدام، پسرم را به رجوی لعنتی فروخت
پیرزن آه کشید و گفت: خدا صدام را لعنت کند. من زحمت کشیدم و پسرم را بزرگ کردم ولی پس از اسارت او در جنگ، صدام، پسرم را به رجوی لعنتی فروخت». او ادامه داد «ای کاش درد ما فقط اسارت او در جنگ بود،…