مجاهدین خلق سازمانی است که همه این سالها نقش مخربی در صحنه سیاسی و اجتماعی ایران بازی کرده است. آنها گفته اند و نشان داده اند که خمار و تشنه قدرت هستند و بس ؛ دفاع از خلق ؛ امپریالیسم ؛ جنگ ؛ صدام ؛ شیوخ متزلزل منطقه ؛اسلام ؛ مارکسیسم ؛همجنسگراو حتی قاتلین و جنایتکاران همه و همه برای دفع این خماری است. سازمان مجاهدین نه معتقد و نه خواهان هیچ تغییری در راستای دمکراسی در ایران است ؛ و این را در مناسبات داخلی وبیرونی خود بخوبی نشان داده اند ؛ آنها میخواهند به قدرت برسند و آنهم یکشبه ؛ با یک مثال مع الفارق میتوان به جوان جویای نامی فکر کرد که آرزوی پولدار شدن در سر میپروارند و چون پولدارشدن کار وسرمایه و تلاش و رنج لازم دارد و او چندان اهلش نیست به راهی که سریعتر است و راحت تر روی می آورد که شاید سرقت و کلاهبرداری و …. باشد. برای هر خواسته ای باید راه درستش را پیمود ؛ برای اینکه یک سازمان بتواند تاثیر متقابلی درمردم داشته باشد لازمه اش کار روشنگرانه ؛سابقه نیک ؛ آگاهی بخشی ؛و سیاست های مردمی و درست است. اما سازمان به ناچار نمیتواند این راه را برود چرا که فاقد همه این پارامترها و هزاران پارامتر دیگر است. برای همین به شیوه های دیگری دست میزند ؛ انفجار حزب جمهوری و دفتر نخست وزیری برای کسب یکشبه قدرت ؛ سفارش پذیری از دشمنان ملت و میهن مثل صدام و امریکا و اسرائیل و …. و البته مهم تر از همه ایجاد جرقه. برای توضیح سیاست ایجاد جرقه مثال میزنم: در دولت هاشمی رفسنجانی به دلیل شکل گیری نرم روابط ایران و عراق ؛ صدام اجازه عملیات مسلحانه در خاک ایران را از مجاهدین خلق گرفت ؛ امن شدن نسبی مناطق مرزی برای مجاهدین مثل مرگ بود ؛ اگر دیگر عملیات نمیکردند طبعا دیگر هم صدام نیازی به آنها نداشت و رویای قدرت از بین میرفت ؛ چاره کار در چیزی بود که مسعود رجوی جرقه جنگ میگفت او معتقد بود با یک جرقه این روابط نه جنگ و نه صلح تبدیل به جنگ خواهد شد و البته برای او کشته شدن مردم و خراب شدن شهرها مهم نبود او در پی این جرقه بود , تاجایی که تیمهایی مخفیانه به اسم تمرین به مناطق مرزی ارسال شدند که ماموریتشان شلیک به دیدبانان و برجهای طرف ایرانی و مین گذاری در جاده های مرزی بود که شاید مرزبانان ایرانی هم به سوی عراقی آتش باز کنند و دوباره جنگ شعله بکشد. در دوران خاتمی هم که فضای اجتماعی آرام شده بود و از خشونت ها رو به فروکش گذاشته بود باز مجاهدین چاره را جرقه میدیدند ؛ تیمهایی به ایران اعزام شد که ماموریتشان شلیک بود و انفجار به چه کسی و به کجا مهم نبود ؛ طبق نظریه مسعود و مریم رجوی هر صدای انفجاری و هر کشته شدنی در اثر انفجار دولت را به خشونت سمت و سو خواهد داد و باعث دستگیری ها و اعدام ها خواهد شد , چیزی که میتوان روی آن تبلیغات کرد و چه در خارج و چه در داخل عملیات مسلحانه را مشروع و به حق جلوه داد و چیزی که میتوانست حیات سازمان را تضمین کند. از خصوصیات جرقه این بود که نیاز به نیرو و تسلیحات و مجبوبیت و پایگاه اجتماعی نداشت. و طبق مثالهای رجوی بسیاری از جنگ ها هم در تاریخ با یک جرقه شروع شده بود مثلاجنگ جهانی اول با کشته شدن ولیعهد امپراتوری اطریش آرشیدوک فرانتس فردیناند شروع شد کاری که دولت اطریش به صربستان نسبت داد. در شرایط کنونی هم که مجاهدین قبل از هرچیز نگران موقعیت خودش بعنوان یگانه آلترناتیو جمهوری اسلامی است و میبیند که دنیا و رسانه ها از یک آلترناتیو دیگری صحبت می کنند و نیز میبیند که برخلاف تلاش چندین و چند ساله اش مردم به دنبال آرامش و مسالمت هستند و از طرفی برای تغییر این شرایط نیرو و هوادار کافی ندارد باز چاره را جرقه دیده است. شاید با خودش فکر کرده وقتی یک جرقه مثل خودسوزی یک جوان باعث این همه تغییر در کشورهای عربی میشود پس در ایران هم نتیجه خواهد داد. اما سازمان در ایران کسی را ندارد که برای این تئوری اش دست به خودسوزی بزند. رهبرانشان هم نه اهل این کارند و نه خودسوزی شان چنان نقشی خواهد داشت. پس باید جرقه در شلیک باشد. کشتن موسوی و کروبی کاری است که به زعم آنها باعث تشدید خشونت و گل آلود شدن محیط اجتماعی برای ماهیگیری خواهد شد و اگر امکانش نباشد شلیک به هرکس در راهپیمایی و تظاهرات ها به همان نسبت باعث تشدید خشونت ها خواهد شد هرکس میخواهد باشد از سبز تا هواداران جمهوری اسلامی واین خطری است که از طرف مجاهدین در کمین است و باید نسبت به آن هوشیار بود.یادمان باشد که نقش و خواست مجاهدین از ابتدا بدل سرخ با سبز بود و در اور سوراز طبق اخبار شبکه های تلفنی برای این منظور ایجاد کرد ه بود و نیز پولهای زیادی هزینه کرده بود که کسانی در ایران با انداختن کوکتل مولوتف و سه راهی و آتش زدن این عمل را پیش ببرند.