خاطرات سفر به اشرف – قسمت دوم

وقتی به حال و گذشته مجاهدین نگاه می کنم و خاطراتم را مرور می کنم به جلسات و نشست هایی که با مسعود داشتیم به دریوزگی های او برای صدام که چگونه در مزدوری برای سران اطلاعاتی و امنیتی رژیم جنایتکار بعثی سر از پا نمی شناخت ماهیت کثیف رهبر عقیدتی مجاهدین بیش از پیش برایم آشکار می شود؟
مسعود رجوی به چه کسانی خیانت نکرده است؟ از وطن فروشی در زمان جنگ ایران و عراق و حمله ارتش صدام به سرزمین ایران تا وقتی که تعدادی از بچه های اسیر ایرانی در اردوگاههای صدام را فریب داد و همه را به جهنم اشرف برد یا زمانی که رابطین او جوانان ایرانی ساده دل جویای کار را در کشورهایی مثل ترکیه فریب دادند و به بهانه اخذ پناهندگی از کشورهای اروپایی به اسارتگاه اشرف بردند و صدها نمونه ی دیگر پلیدی و مزدوری مسعود رجوی را اثبات می کند او یک مزدور جنایتکار است. اما تلخ تر از همه اینها فریب دادن نیروهایش بود. وقتی آمریکا به عراق حمله کرد همه ما خلع سلاح شدیم سران سازمان به ما گفتند پرچم سفید به دست بگیرید. من و برخی از دوستانم که معنی پرچم سفید را می فهمیدیم به آنها گفتیم مگر ما اسیر شدیم؟ آنها گفتند نه، چون در عراق گروه های زیادی وجود دارند امریکائیها به این وسیله می خواهند تشخیص بدهند ما چه کسانی هستیم!! خیلی از نفرات این توجیه فرماندهان سازمان را باور کردند به آنها گفتیم چرا سلاح ها را تحویل می دهیم؟
به دروغ گفتند تا یک هفته ی دیگر خود آمریکائیها سلاح ها را به قرارگاه می آورند آنها نمی خواهند سلاح های روسی در عراق باقی بماند به دلیل اعتماد و ساده دلی نفرات کسی هیچ حرفی نزد. هر چند من به خوبی معنی پرچم سفید را می فهمیدم ولی به خودم گفتم شاید در جهان تغییرات زیادی شده و قوانین جدیدی تنظیم شده است تا اینکه مدتی بعد فهمیدیم کار از کار گذشته است و ما در قلعه اشرف گیر افتاده ایم. مسئولین اشرف بعد از خلع سلاح برای چک کردن نفرات پشت سر هم نشست می گذاشتند و فشار می آوردند تا افراد تناقض هایشان را بگویند!! چه فایده داشت؟ حال که در دنیای آزاد زندگی می کنم به این نتیجه رسیدم اگر تعدادی از پادشاهان ایران باستان به خاطر منافع خودشان ایران را دچار ضعف و پریشانی کردند رجوی خیلی کمتر از آنها است. او اطلاعات سری ایران را به صدام می داد افراد را به اردوگاه اشرف می برد و عمرشان را تلف می کرد تعدادی را نیز به کشتن داد.
در قلعه اشرف رجوی افراد را مورد شستشوی مغزی قرار می دهد تا برده او باشند. خیلی از نفرات بی آنکه اراده تصمیم گیری و انتخاب داشته باشند به عملیات فرستاده شدند و بیهوده کشته شدند. این مسائل دردناک است. از موقعی که رجوی نیروها را به عراق منتقل کرد تعداد زیادی مفت از بین رفتند حتی معلوم نیست جنازه یا قبر آنها کجا است؟ رجوی سالی یکبار اگر یادش بیفتد درود و سلامی بر آنها می کند و این همه ی داستان تلخ قلعه اشرف است. پس نتیجه می گیرم که به قول رجوی اگر کسی دنبال آمریکا برود عاقبت و سرانجامش نابودی است و حال رجوی دیوانه وار دنباله رو امریکائیها شده است برای آنها جاسوسی می کند و سرنوشت دردناکی در انتظارش خواهد بود همچنانکه خودش بدان اعتراف کرده است.
رجوی اطلاعات هسته ای ایران را به آمریکا و اروپائیان داد که یک روز به عمر کثیفش اضافه شود به صدام دیوانه اطلاعات ایران را می داد تا چند صباحی بیشتر آنجا بماند نیروها را به کشتن داد تا از خون آنها سو استفاده کند زنها را فرمانده کرد تا بدین طریق از آنها کام بگیرد و از آنان لذت ببرد و غیره…
وقتی برای بار دوم به اشرف رفتم همه این مسائل تلخ را در ذهنم مرور کردم به خیانت هایی که رجوی و دار و دسته اش کردند حال رجوی در باتلاق اشرف گیر افتاده است. مثل صدام که زمانی برای خودش ابهتی داشت و بعد از سوراخ موش بیرون کشیده شد. پشت بلندگو که می رفتم سعی داشتم از واقعیت ها برای افراد در اشرف سخن بگویم اینکه رجوی چگونه اطلاعات غلط به آنها می دهد.
ابتدا نمی خواستم خودم را معرفی کنم ولی به خودم گفتم باید دوستانم در اشرف بدانند که همرزم سابقشان به سراغشان آمده است تا پیام جدیدی به انها بدهد پیام رهایی از قلعه اشرف. چرا مایل نبودم خودم را معرفی کنم چون رجوی در نشست ها و پیام هایش گفته بود هر کسی به ما خیانت و یا از سازمان جدا شود باید حق آن فرد را کف دستش بگذارند و ترور کنند. این جمله ی رجوی یادم آمد کمی ترسیدم اما وقتی به اشرف رفتم متوجه شدم و برایم قطعی شد که دوران دارودسته ی رجوی تمام شده است آنها نه تنها هیچ چیزی ندارند و کاملا درمانده و ناتوان شده اند بلکه هیچ کس را هم ندارند که حامی آنها باشد به همین دلیل روزی چند بار پشت بلندگو می رفتم و پیام می دادم حرف های ناگفته خودم را به آنها می زدم آنها را به فرار از جهنم رجوی تشویق می کردم که وقت فرار است و ترس به خود راه ندهید رجوی خود از ترسوترین افراد است که حتی حاضر نیست خودش را نشان دهد. به آنها یادآوری کردم رجوی چگونه در سال شصت با چادر و لباس زنانه از ایران فرار کرد و شما نباید از چنین فرد بزدلی بترسید از اشرف فرار کنید و بیش از این برده ی چنین شخص ترسویی نباشید.
ادامه دارد… منصور تنهایی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا