مصاحبه با آقای عبدالله نیکبخت از بازگشتی های اخیر به ایران – قسمت دوم

سوال: در سال 1370 مجددا از آلمان به اشرف آمدید و این بار که با واقعیات روبرو شدید خواستید برگردید آیا فکر نکردید به زندان منتقل تان کنند یا اصلا سربه نیست شوید؟
ج: بلی. این موضوعی بود که از ذهن همه می گذشت و من ماجرای چک امنیتی تمامی افراد مظنون را که بالغ بر 700 نفر میشد و دستگیر و آزار و اذیت شدند را شنیدم. من خاطرم هست در سال 74 پایم از زانو در مسابقه فوتبال آسیب دید و پزشک اشرف تشخیص داد عمل شود ولیکن زن فرمانده مرکز از انجام عمل خودداری و خطاب به همان دکتر باپررویی گفت این نیاز به عمل جراحی ندارد. با یکی از بچه ها محفلی داشتم با او درددل کردم که میخواهم در نشست جمعی و پیش مسعود رجوی پشت میکروفون رفته و حرفم را بزنم که ما از حداقل توجهات پزشکی نیز باید محروم باشیم که این حرف بطرقی به گوش همان مسئول زن رسیده و او مرا بازخواست کرد و وقتی دید من به جد این کار را انجام خواهم داد به لحاظ حفظ رده و رتبه ترتیب عمل جراحی مرا داد. هکذا در نشستهای عملیات جاری توهین و تلقین حقارت برای افرد کم نبود و به هر نحوی انسانها را سرکوب می کردند. راستی و درستی در اشرف پیدا نمی شد. اینها باعث انگیزه های اولیه مان کم شود و حتی نابود شود. سوال: در سازمان یکسری خودکشی ها انجام شد تشکیلات رجوی می گفت آنها سکته کرده بودند آیا خاطره ای در این مورد دارید؟
ج: در مرکز ما در اشرف فردی بنام احمد رضا پور بود او ورزشکار بود ودر پدافند کار میکرد و وضعیت روحی نامناسبی داشت. یک روز بعد ازتنظیف سلاح صدای گلوله ای شنیدیم که به بیرون دویدیم دیدیم موضع نگهبانی وی را عوامل رجوی مسدود کرده اند و نمی گذارند کسی نزدیک شوند بعدها سازمان گفت وی کمبود خواب داشته ولذا دستش ناخودآگاه روی ماشه رفته و کشته شده است. که علتش نشستهای تحقیر آمیز روزانه سازمان بود که وی مرتبا درآنها سوژه می شد. سازمان بشدت در صدد ماسمالی کردن بود تا صدایی بلند نشود. فرد دیگری نیز بنام رضا نباتی بود که در همان مرکز بود که در اوج سلامتی یک روز گفتند مرده و سکته کرده است باور کردنش مشکل بود مگر اینکه مردنش را به سوژه شدنش درروزقبل مرتبط کنیم. اصلا ما علایم سکته را درهمان شب از وی نمی دیدیم. یا فردی بنام مالک که در آشپزخانه کار میکرد و یک روز همان جور ناباورانه گفتند سکته کرده است. از زنها هم بود مثلا آلان محمدی دختری کم سن و سال که بخاطر فشار های تشکیلات سرنگهبانی خودکشی کرد. عامل اش فشار های عملیات جاری بود که فرد با فشار روحی و روانی مواجه بود اورا بی غیرت می خواندند یا بی ناموس خطاب می کردند و این فشارها روزانه تکرار میشد. فردی به نام سیاوش هم بود که در نشست مسعود رجوی و در حضور وی اورا کتک زدند تا از رفتن به ایران توبه کند. وی از فرط فشارها در پایان شش ساعت نشست راضی شد در حضور جمع توبه نامه بنویسد ولی فردا صبح دوباره گفت میخواهم به ایران بروم و باز اجرای همان فشارها تکرار گردید. بعدها سازمان حتی به این افراد کتک خورده چنان فشارهایی وارد می کرد تا حرفی علیه سازمان نزنند که در مواجهه با دوستانشان اگر فردی علت کبود شدن صورت و وضع بد جسم اش را می پرسید فرد مجبور می شد از ترس جانش جواب های دروغ بگوید.
سوال: شما فردی داوطلب در پیوست به مجاهدین در آلمان بوده و شبانه روز در خدمت سازمان بودید چگونه این انگیزه را از دست دادید و بفکر جدایی افتادید؟
ج: من در سال 78 این بار مصمم به سازمان گفتم می خواهم به آلمان بازگردم آنها گفتند امکان خروج نیست چون هرکی روانه میشود بلافاصله بعنوان دشمن علیه ما حرف میزند. و توهم اگر بخواهی میتوانی به ایران بروی و آنهم از طریق ریل عبور غیرقانونی به عراق و 8 سال زندان عراق. من حتی به عمد این را هم پذیرفتم این مسائل در دیگی که برایم گذاشته بودند مطرح شد. بعد از نشست وسایلم را به همراه خودم در ماشینی گذاشته و به نقطه نامعلومی بردند نزدیک منطقه مین گذاری شده بود. در آنجا گفتند صبر کن بما تلفنی شده است از ماشین پیاده شدند. برگشتند و گفتند خانم مژگان پارسایی ما را خواسته و برمی گردیم به قرارگاه و دوباره تورا برمی گردانیم. دو سه روزی با من کاری نداشتند. روز بعدش من خواستم مرا به مرز ببرند گفتند به جهت محدودیت نفر نمی توانیم فعلا تو را ببریم. در هرحال با آن انگیزه ای که به سازمان رفته بودم در عمل دیدم به سرابی بیش نرسیده ام و همه چیز وارونه است. در جنگ امریکا با صدام از مسئولان خواستم مرا به ایران بفرستند. ولی به دلایلی وقت کشی می کردند. در روز صدور کارت شناسایی در سالن امریکاییان از سر ناچاری خودم را ناخواسته به فرمانده امریکایی رسانده و شکسته و بسته و بعدا توسط مترجم زن شان خانم پری به آنها فهماندم که مرا از مجاهدین نجات دهید آنان گفتند به مرکز برمی گردی و نگران نباش و ما اسم ات را نوشتیم و فرا می خوانیم و دو روز بعد اینگونه به لطف خدا سازمان از روی استیصال مرا تحویل امریکاییان داد. و این سازمان بود که شکست خورد و نتوانست نفرات هواداری مثل مرا حفظ کند.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا