جدای از تجربه تلخ و دردناک شخصی، تنها با نگاهی گذرا بر سیروقایع مکتوب شرایط عراق بعد ازصدام با توجه به گره خوردن سرنوشت آقای رجوی به سرنوشت ولینعمتش، نشان میدهد که چگونه برای نجات خویش و حفظ جایگاهی که بنا به اعتراف خودش پشتوانه ای جزخون ندارد. درامتداد همان ماجراجویی که از سال شصت به بهای خون دهها هزار و آوارگی هزاران نفردیگرکه آخرین ایام عمرشان را درغربت و آوارگی در حالی سپری می کنند که درافق بر باد داده شده آرزوها و آرمانها و اعتقادات و به غارت رفتن همه هستی شان بازهم دربیابانهای عراق بگروگان گرفته شده اند. در حالی که همچنان با کنترل بیمار گونه وانقلابات پی در پی به اصطلاح ایدئولوژیک، پاهای خود را همچون انبر دور گردن این مسخ شدگان پیچیده واجازه نمی دهد این نگون بختان لحظه ای آسوده به آنچه پیرامونش در جریان است بیندیشند. مثل جریان جیمز جونز رهبر یک فرقه مذهبی در آمریکا که جان نزدیک به هزار تن از پیروانش را با بی تفاوتی در اردوگاهش سال 1978 با خودکشی دسته جمعی گرفت. به قتلگاه فرستادن مردان و زنان پاکباز آرمان گرای سالهای چهل تا شصت که با سودای آزادی سالیان دراز خون دل خورده اند بی شک ننگین و سیاه وضد بشری است. البته باید اعتراف کرد! به تبع بیست سال کار مداوم مغز شویی که ازسال پنجاه و هشت ودرهمان جلسات آغاز «طلاقهای جمعی» و به تعبیر سازمانی «فدای عواطف خانوادگی »که اعلام کرد باید در من ذوب شوید با برخورداری از شرایط خاصی که درمحیط بسته عراق و کمپ ایزوله اشرف نصیب او شده بود توانست آنها را آماده ی مرگ کند. واین در حالی است که آقای رجوی در شرایط حاضرهم به هیچ قیمت حاضر نیست از نردبان خیالات واوهام خود فرود بیاید وازخیالات و ذهنیات ضد تاریخی خود دست بردارد. به همین دلیل با گروگان گیری در اشرف وفرو بستن موقت دهانها با دهان بند خون، می خواهد با به مسلخ فرستادن شماری دیگرچند صباحی برای حفظ خودش زمان بخرد. پس برماست که با هر آنچه در توان داریم اجازه ندهیم اینسان با رذالت اینان رابمثابه گوسفند قربانی به مسلخ ببرند، چرا که آزادی حیات و شرافت و کرامت انسانی برترین ارزش وفراتر از هر مکتب و مذهبی باید برسمیت شناخته شود.