قتل ها و مرگهای مشکوک تشکیلاتی در فرقه رجوی – قسمت اول

اخیرأ در یکی از سایت های روشنگری مربوط به جداشدگان از فرقه ی تروریستی رجوی ها مطلبی را خواندم. این مطلب از طرف جدا شده ای بنام خانم بتول سلطانی است. نامبرده در این مطلب افشاگرانه در خصوص فوت شده ای بنام معصومه غیبی پور نوشته. او اشاره کرده که معصومه دارای دوفرزند بوده که فرزندانش بلاجبار توسط رجوی به اروپا اعزام و خودش هم برخلاف خواسته اش در قبرستان مردگان اشرف محصور شده و به دلیل قبول نداشتن بندهای انسان کش انقلاب درونی رجوی تحت فشار بود و به دلیل تقابل با این استراتژی و تاکتیک ها مستمرأ‌ از سوی تشکیلات مورد برخورد بود. تا اینکه در تاریخ 16/6/1372 یعنی یک روز پس از سالگرد تاسیس فرقه با روسری اش در اسایشگاه خفه می شود و رها شده است. با تأسف از زنده شدن این گونه مرگ های مشکوک در ذهن من و سایر جداشدگان از این فرقه ضد بشری وظیفه ی خود دیدم بعنوان پاره ای از شنیده ها و مشاهدات در درون تشکیلات نکاتی را در خصوص این قتل و سایر مرگها و قتل های مشکوک مکتوب کنم.
شب قبل از مرگ معصومه من در قسمت مخابرات فرماندهی 12 بودم که جهت کار خدماتی به مجموعه ی اسکان در شرق اشرف رفته بودم. در همان ساعت در سالن اجتماعات قرارگاه اشرف مراسم هنری و جشن به مناسبت تأسیس فرقه بود. آخرهای مراسم بود که ما از اسکان به سالن اجتماعات آمدیم. من معصومه را دیدم از آنجایی که قبلا در قرارگاه جلولا (‌انزلی) تحت مسئول وی بودم و می دانست من مسئله دار و بلاجبار در فرقه هستم با من بحث شخصی می کرد و از زاویه اش با دیکتاتوری رجوی خصوصأ در مورد به هم ریختن خانواده ها و جدایی جگرگوشه هایش و اعزام به آنسوی دنیا مستمرا می گفت نمی دانم بچه هایم با آن سن و سال اکنون زیر دست چه کسی هستند و جای محبت مادر را چگونه پر می کنند.
معصومه در هم شکسته بود ولی از لحاظ بیماری و مریضی اساسأ مشکلی نداشت اما او در همان شب نکاتی را در قالب درد دل اما مشابه وصیت به من گفت که قبلا بعنوان ادای دین برای یکی از این سایت ها ارسال کردم.
او می گفت چند بار به دفتر مسئولین و ستاد پرسنلی قرارگاه احضار شده و او را تهدید به مرگ کرده اند و آن شب این مطلب را با عدم تمرکز خاصی بیان کرد. روز بعد هیچ کس تا روزهای متعدد از او خبر نداشت. تا اینکه در یک مناسبت همه به سر خاک رفته بودیم که با قبر و عکس او مواجه شدم. من در همانجا قفل کردم وتا مدتها در کمای صامت ذهنی بسر می بردم همه اش درد دل و صحت حرفهای او را در ذهن مرور می کردم و به دنائت رجوی فکر می کردم.
البته مورد دیگری هم بود بنام هما بشردوست از زنان سوخته در فرقه. او همسر ثامر مهدوی بود که به دلیل مخالفت با طرح عشق ممنوع و خانواده ممنوع یک روز وقتی همه از تنظیف سلاح به سالن غذاخوری می روند نامبرده را در بنگال چوبی تنظیف سلاح به عنوان نگهبان سلاح ها می گذارند. از آنجایی که بنگال پر از بنزین و مایعات تنظیف بوده درب بنگال را از بیرون چفت می کنند و بنگال به شکل غیر طبیعی طعمه ی حریق می شود و نکته ی قابل توجه این است که تشکیلات مانع از نزدیک شدن افراد به بنگال می شود تا وقتی که هما بشر دوست دربنگال کاملأ جزغاله می شود و می سوزد. و برخی بچه ها می گفتند حتی هما قصد خروج از پنجره ی بنگال را داشته متاسفانه نتوانسته و گویا به دلیل شعله ی آتش در صورتش نتوانسته خود را نجات دهد.
این مرگها و سایر قتل هایی که بعدا به آنها اشاره خواهد شد مسئول مستقیم آنها شخص مریم رجوی است بلاخص مرگ زنان مربوط به مریم قجر است.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا