آقای سربی:
بینندگان عزیز سلام امیدوارم تا این لحظه را بخوبی و خوشی پشت سر گذاشته باشید و اوقاتی را که امروز چهارشنبه بیستم فوریه دوهزارو سیزده برابر با دوم اسفند ماه هزار و سیصد و نود و یک با هم هستیم اوقات بهتری با هم داشته باشیم ومعمولا چهارشنبه ها ساعت دوازده ظهر با دوستانی هستیم که مجاهد بودند بعد از مجاهدین جدا شدند حالا بعضی ها بهشان میگن بریده و بعضی ها بهشان میگن جدا شده ها امروز شخصیت مهمی را داریم که این دوست عزیز مان قبلا تو رادیو تلویزیونها بوده اند و آشنا هستید با ایشان و در تلویزیون مردم هم فکر کنم نزدیک به دوسال پیش یک مصاحبه ای با ایشان داشتیم سلام می کنم خدمت آقای محمد حسین سبحانی و به ایشان خوش آمد میگم و ممنونم که باز هم با ما هستند آقای سبحانی چه حال چه خبر؟ آقای سبحانی:
منم سلام عرض می کنم خدمت شما جناب آقای سربی همینطور بینندگان و شنوندگان عزیز ما هم خوب هستیم، در خدمت شما هستیم تا در فرصتی که وجود دارد بتونیم کمک بکنیم به آگاهی بخشی به جامعه در رابطه با گروههای تروریستی و فرقه ها. آقای سربی:
خوب من از شما خواهش می کنم یک مقداری در رابطه با خودتان بگید برای دوستان که آقای محمد حسین سبحانی کی بوده چگونه با سازمان مجاهدین آشنا شده چند سال با آنها بوده بعد چی شده که تصمیم گرفته از آنها جدا بشه وبعد از جدایش داستان شما خیلی جالب هست میشه یک کتاب نوشت در زندان بوده و بعد آن ماجرا ها بعد چرا تصمیم گرفته که ساکت نباشد و صحبت کند یک مقداری برای دوستانی که احیانا شما را نمی شناسند یا اگر می شناسند به اصطلاح تجدید خاطره بشه که شما کی هستید و چی هستید تا بتونند رابطه شما را با صحبتها و سئوالاتی که بعدا ازشما می پرسیم بتونند ردیف کنند و بدونند که شما کی هستید و چرا امروز بنام یک مجاهد جدا شده هستید من در خدمت تانم بفرماید که این اوضاع از چه قراره و یک مقدار از بیوگرافی خودتا ن بگید. آقای سبحانی:
بله سپاسگزارم آقای سربی من در هر صورت تمام جوانی ام و گذشته ام را به پای سازمان مجاهدین گذاشتم. بطور کوتاه و مختصر توضیح می دهم چون می خواهم فرصت را در اختیار شما و بینندگان و شنوندگان بگذاریم و به بحثهای اساسی تر بپردازیم ولی در هر صورت من از سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت با سازمان مجاهدین آشنا شدم و فعالیت حرفه ای ام را در بخشهای دانشجویی و کارمندی سازمان ادامه دادم و سال شصت و دو به عراق رفتم و در زمانی که در ایران بودم فرماندهی چند تا هسته مقاومت را به عهده داشتم. در عراق که از سال شصت و دو حضور داشتم سال شصت و پنج به عضویت شورای مرکزی سازمان در آمدم و اسم مشخصاتم در لیست شورای مرکزی سازمان در سال هفتاد به عنوان معاون هیئت اجرایی سازمان در ردیف دویست و سی و دو قید شده است. من بدلیل مخالفتهایی که با سازمان مجاهدین و سیاستها و استراتژی آن داشتم ابتداء سئوالهایی داشتم و قصد جدایی از سازمان را نداشتم ولی با طرح سئوالاتی پیرامون انقلاب ایدوئولوژیک در سازمان و طلاقهای اجباری، و از اینجا در واقع یک تردید آغاز شد و راه برد به مسایل دیگر. نحوه برخورد سازمان مجاهدین با این اعتراضات من و انتقادات من باعث شد که در واقع من شناخت بیشتری نسبت به سازمان پیدا کنم سرانجام در هر صورت بعد از یک پروسه پنج و شش ماهه، سازمان بعد از اینکه دید من متقاعد نمی شوم و بعد از چند جلسه با خود مسعود رجوی و مریم رجوی و فهیمه اروانی مسئول اول آنوقت سازمان صحبتهایی که داشتم در هر صورت به این نتیجه رسیدند که مرا نمی توانند توجیه کنند. لذا در شهریور هفتاد ویک دقیقا ششم شهریور سال هفتاد و یک مرا به زندان انفرادی در داخل قرار گاه اشرف فرستادند من به مدت نزدیک به هشت سال تا دی ماه هفتاد ونه در این زندانها بودم در داخل اشرف البته یک فرجه ای مرا در یک فاصله ای از سال هزار وسیصد و هفتاد و شش بعد از چهار سال و نیم مرا به یک محلی که یک امکانات بیشتر و بهتری داشت فرستاده بودند ولی بدلیل اینکه قرار ما این بود که من بتوانم با دخترم صحبت بکنم تا دخترم را فریب ندهند و به داخل عراق نیاورند و متاسفانه این عهد و پیمانی را که داشتند شکستند در هر صورت من فرار کردم و دوباره توسط سازمان مجاهدین و سازمان اطلاعات و امنیت عراق دستگیر شدم و دوباره به زندان انفرادی در داخل قرارگاه اشرف برگردانده شدم که تا دی ماه هفتاد و نه سپس سازمان مرا تحویل صدام حسین داد و نیروهای صدام حسین حدودا سی پنج یا سی شش روز مرا به زندان اطلاعات و امنیت بغداد بردند و حدود یک سال و چند ماهی هم در زندان ابوغریب بودم و در هر صورت در پروسه ای نزدیک به ده سال حبس و زندانی و شکنجه آنهم فرد و نیرو و گروهی که شما همه عشقت را، و همه آنچه را که داشتی گذاشتی ولی بهت خیانت شده بنابر این از آن مقطع که من از سازمان جدا شدم و آزاد شدم و آمدم به اروپا. در هر صورت تصمیم گرفتم هر چیزی که دارم اطلاعات و اخبار و دانستنیها را که می تواند به جامعه ایرانی کمک بکند که اسیر فرقه سازمان مجاهدین یا هر گروه دیگری که به مشی مسلحانه و ساختار فرقه گرایانه اعتقاد دارد، نشوند. در هر صورت این تجربه را طرح کنم و در اختیار آنها بگذارم و خوشبختانه توانستم در این مدتی که در اروپا و آلمان زندگی می کنم. هم توی زندگی شخصی خودم و هم توی کار سیاسی و فعالیت حقوق بشری که دارم تونستم در هر صورت با النسبه موفق باشم و خودم از شرایطی که دارم بسیار بسیار راضی هستم. آقای سربی:
خوب بسیار خوشحالیم که شما از این شرایط جدید و زندگی جدید راضی هستید و امیدواریم که هر روز راضی تر و موفق تر باشید در کار هایتان وقتی که اسم زندان به میان میاد فوری تو مغز مردم که باید دادگاهی هم باشه که طرف مجرم شناخته بشود و بعد از مجرم شناخته شدن و محکوم شدن برود به زندان برای ما بگید چه جوری و چه کسی تصمیم میگیرد که شما را زندان بکند هشت سال زندان انفرادی آنهم کسی که یکی از اعضای خودشان بوده ویکی از سران رده بالا بوده یعنی شما یک هوادار معمولی و یا یک عضو معمولی نبودید این سیستم زندانی شدن تان را اگر سیستمی داشته بگید و اگر دیکتاتوری خاص هست آنهم باز جالب هست ما بشنویم بفرمائید. آقای سبحانی:
البته سازمان مجاهدین نه تنها در آن مقطعی که من زندانی شدم، من حتی وقتی که در زندان بودم بخاطر می آوردم که حتی سال شصت ودو هم که تو کردستان ایران بودیم و وقتی هم رفتم عراق توی مناطق کرد نشین عراق در کردستان عراق که بودیم در همانجا هم چادر های صحرایی و جود داشت که افراد را قرنطینه می کردند و خوب البته آنموقع مثل شرایط جدیدی که ما درش زندان قرار گرفتیم نبود ولی همانموقع هم چیزی بنام قرنطینه و بازداشتگاه وجود داشت. حتی در زمان شاه هم بدلیل اینکه سازمان مجاهدین دارای یک ساختار فرقه گرایانه بود و بدلیل اینکه به استراتژی مبارزه مسلحانه اعتقاد داشت بنابر این هر نارضایتی ویا هر انتقاد و اطلاعاتی را تحت پوشش اطلاعاتی و امنیتی و در واقع سوء استفاده رژیم و غیره در واقع سرکوب می کرد و فرد را زندانی می کرد که مواردش حتی در زمان شاه هم وجود داره در زمان فاز سیاسی هم وجود داشته سال هزار و سیصد و پنجاه هفت تا سال شصت تا بحال هم وجود دارد، حتی توی اروپا هم وجود دارد. شما شاید تعجب بکنید البته زندانی که من آنجا بودم واقعا بلحاظ فیزیکی هم زندان بود یعنی درب آهنی زندان وقتی باز می شد دویست کیلو وزنش بود و هر بار که این در باز و بسته می شد در واقع بزرگترین مشکل من توی زندان این بود که صدای این درب را نشنوم و آن زبانه و آن دریچه ای که درب را باز و بسته می کردند. این صدا صدایی بود که هر صبح وظهر و شب برای تو تکرار می شد و تو در واقع در آن سکوت سلول ترا بسیار بسیار آزار می داد آنموقع برای من آنطوری شد ولی همین الانم در حتی در لیبرتی هم به نظر من قرنطینه وجود دارد به فرد می گند آقا شما برو توی آن اتاق و بیرون نیا و دونفر هم آنجا هستند طبیعی هست که در واقع باید فرد این موضوع را رعایت کند وکما اینکه من هم رعایت می کردم من هشت ماه نه ماه توی سلول انفرادی سازمان بودم کما کان می گفتم برادر مسعود به آقای مسعود رجوی می گفتم برادر مسعود و یعنی در واقع لحن و گفتارم به این ترتیب بود. پیش خودم می گفتم که من یک اختلاف سلیقه ای دارم یا یک عقیده دیگری دارم. ولی من در ان ابتدا سازمان مجاهدین را و عمق ساختار فرقه گرایانه اش را و عمق انتقاداتی که به این سازمان می تواند وجود داشته باشد را درک نمی کردم ولی به مرور در برخورد و در چالش با سازمان مجاهدین و در کنش و واکنشی که وجود داشت متوجه شدم که در هر صورت سازمانی که ما مدعی بودیم، اخر ما با عشق و شور به این سازمان پیوسته بودیم، خانه و کاشانه و زن و بچه میهن همه اینها را گذاشته بودیم و آمده بودیم دیدیم، در واقع یک سرابی بیش نیست. بنابر این در رابطه با پاسخ به سئوال شما بله سازمان مجاهدین زندان داره زندان داشته و زندان همین الان هم داره و خواهد داشت تا کی؟ تا موقعی که یک ساختار فرقه گرایانه داره تا موقعی که به اصطلاح به استراتژی مبارزه مسلحانه اعتقاد داره، تا موقعی که به رهبری مادام العمر و ایدئولوژیک اعتقاد داره، بنابر این وقتی ساختار و اجزاء و اسکلت یک سازمان و گروه و حزبی و شاکله اش به این ترتیب هست بنابر این هر نارضایتی که بود و یا هر مسئولی که درآن گروه یا حزب منجر میشود به چالش طبیعی هست سعی می کنند فرد را مجاب کنند تا از انتقاداتش صرفنظر بکند ابتدا با روی خوش سپس با تهدید و توهین و حتی زدن.
توی آخرین جلسه ای که منجر شد مرا تا شهریور هفتاد و یک گذاشتند تو زندان انفرادی افرادی که در آن جلسه حضور داشتند ابراهیم ذاکری، آقای مهدی ابریشم چی مهدی برایی محمد علی توحیدی و جابر زاده و خدایی صفت و تعداد دیگری از این افراد حضور داشتند ولی در هر صورت می گفتند که تو از سئوالاتت عقب نشینی کن. من می گفتم که آقا طلاق اجباری نه تنها مسئله ای را حل از زن و مرد در درون سازمان مجاهدین حل نمی کند و نه تنها باعث رهایی زن و مرد در سازمان مجاهدین نمی شه بلکه در واقع شما با فشار جنسی که ایجاد می کنید نسبت به افراد و افراد را در یک شرایطی قرار می دهید که در واقع تناقضات شان را روی استراتژی و سیاسی ببرد که چرا بعضا شما گفتید که جمهوری اسلامی در کوتاه مدت سرنگون میشه در ذهن طرف این می آمد و می گفت پس چرا نشد سئوالش این بود جنس سئوال یک جنس سیاسی و استراتژی بود ولی بعد از طلاقهای اجباری جنس تناقضات و جنس سئوالات و جنس مسایلی که افراد در نشستها مطرح می کردند از جنس در واقع تناقض های جنسی بود. یک فرد انقلابی، فردی که در واقع با تمام شوق و ذوق و شور تمام همه چیز خودش را گذاشته بود و امده بود وارد مبارزه شده بود و جزو افراد پاک و تحصیلکرده جامعه بود به چه روزی افتاده بود که درواقع باید تناقض جنسی اش را پیش جمع تعریف می کرد که من آن خانم را دیدم من یاد ارتباط زناشویی با همسرم افتادم. و بعد فرد از درون تحقیر می شد و در واقع خورده می شد و در واقع آن جسارتی که یک فرد باید داشته باشه که بتواند از حق و حقوق خودش دفاع بکند از این طریق به اصطلاح ازش گرفته می شد بنابر این در یک جمله بخوام خدمت تان عرض بکنم البته نقض حقوق بشر در سازمان مجاهدین یک بحث طولانی است و من ترجیح می دهم که در مورد خودم صحبت نکنم. من تمام این خاطراتم را در کتاب روزهای تاریک بغداد نوشتم وعلاقه مندان می توانند مطالعه بکنند. همچنین گزارش سازمان دیدبان حقوق بشر که شما حتما می دونید که در آمریکا در واقع قرار داره و یک سازمان بین المللی هست که دهها گزارش و صدها گزارش علیه حکومت های دیکتاتور در سر تاسر جهان و حتی نیروهای اپوزیسیون کشورهای مختلف منتشر کرده از جمله در مورد سازمان مجاهدین خلق و من و تعداد دیگری و عده زیادی از دوستان که در واقع شرایط نقض حقوق بشر را در سازمان مجاهدین را با تمام وجود احساس کرده بودیم در این گزارش مورد مصاحبه قرار گرفتیم این گزارش بسیار موثق هست هر چند این گزارش ناقص هست و گزارش کاملی نیست ولی در واقع قطره ای را از دریا نشان داده و نیاز هست در رابطه با نقض حقوق بشر در سازمان مجاهدین به یک فرصت خوب ولی من به همین اندازه بسنده می کنم و اگر فرصتی بود و اگر شما سئوالی داشتید بازم من خواهم پرداخت. ادامه دارد