این که رجوی همه منتقدین و مخالفان خود را به طرف جمهوری اسلامی هل می دهد، به این خاطر است که نمی خواهد مقوله نقد را به رسمیت بشناسد.
به گمانم نوشته های امثال آقای اسماعیل وفا یغمایی و سکوت ناگهانی امثال آقای ناظر پس از آن تب تند در بزنگاهی که به زعم مجاهدین و ظاهرا همه چیز حکایت از پیروزی های چشمگیر سیاسی دارد، نیاز به تامل بیشتر دارد. واقعیت این است که مجاهدین هرگز تصور نمی کردند کسی مثل آقای یغمایی پس از آن همه سال سکوت و انفعال و انزوا و … آن هم درست در زمانی که به تصورشان دهان یکی از مطرح ترین مخالفان خود را بسته، به ناگاه او را در میانه کارزار افشاگرانه سیاسی – ایدئولوژیک – فرقه ای ببینند. از این حیث به نظر می رسد آقای یغمایی و پس از آن همه سال سکوت و بی تفاوتی دارد جبران مافات می کند؛ از این جهت که می بیند که هر چه به جلو میرویم شرایط حساس تر و اهمیت آنچه در پستوی ذهن بایگانی کرده بیشتر جلوه می کند؛ بعلاوه می بینند امروز مجاهدین حتی به متهم کردن منتقدین خود به مزدوری جمهوی اسلامی هم رضایت نمی دهند و صراحتا می گویند هر که با ما نیست بر ما است! این رویکرد رسانه ای مجاهدین در مقایسه با آنچه رجوی پیشتر و به هنگام اعلام موجودیت جبهه همبستگی اش با محوریت وحدت حول سرنگونی مطرح کرده بود، در تضاد صدوهشتاد درجه ای است؛ اما وقتی رسانه های سازمان با این صراحت عنوان می دارند که: ” کسانی که به مجاهدین نمی پیوندند به مردم خودشان خیانت می کنند.” (از بیانات خاچاطوریان موزیسین حامی مجاهدین در سیمای آزادی ۸ اردیبهشت ۹۲) به واقع اعتراف می کنند که از آن تنور جبهه همبستگی نه تنها نانی داغ نشده که انگار نه خانی آمده و نه خانی رفته باشد.
خوب با این حساب می شود نتیجه گرفت اوضاع واقعی مجاهدین در مقایسه با آنچه سعی می کند بنماید فاصله اش میان ماه من و ماه تابان است. یادداشت اخیر آقای یغمایی با عنوان دردناک، مضحک و خطرناک در تاکید چنین وضعیتی بسیار حائز اهمیت می نماید. این که آقای یغمایی در چنین بزنگاهی بر خود وظیفه می دانند مجاهدین را از منظر بدیهی ترین و پیش پا افتاده ترین پرنسیب های دمکراتیک به نقد بکشند، شاید به زعم برخی مته به خشخاش گذاشتن باشد؛ اما حقیقت این است که این چالش و نوع نگاه مجاهدین نه تنها به منتقد خود که به غیر خودی و حتی کسانی هم که مثل مجاهدین سودای سرنگونی دارند، اما نمی خواهند هژمونی مجاهدین را بپذیرند یکسان و یک کاسه است. این رویکرد حذفی نه مربوط به امروز و دیروز که به روزهای اولیه سقوط شاه در ایران و به فاز به اصطلاح سیاسی مجاهدین بر می گردد. به روزگاری که به استناد خاطرات امثال حاج سیدجوادی و همسرش مجاهدین حتی از امثال او که در آن زمان قطب روشنفکری و نماد ژورنالیست معترض بودند، جز با نگاه از بالا و عاقل اندر سفیه رضایت نمی دادند! به یک معنی رویکرد مجاهدین به جریان های موازی منتقد و مخالف جمهوری اسلامی منطق یا با ما یا بر ما بود. آنچه از دل این تفکر بیرون می آید نمی تواند فراتر از این باشد که جداشدگان خود را به مدفوع تشبیه کند.
بر خلاف آنچه آقای یغمایی متصور هستند که هر جریان سیاسی به طور طبیعی ریزش دارد، و این به اراده و قدرت تصمیم گیری فردی مرتبط است، اما رجوی این نتایج را نه از منظر طبیعی که از توهمات بازتولید شده متدلوژی خود استخراج می کند. این که آقای یغمایی مدام از رویه اتهام زنی و حذف و ترور و لجن مال کردن با عنوان دردناک و مضحک و خطرآفرین نام می برند، می دانند که این رویه محصول یک نگرش و هستی شناسی است. این که رجوی همه منتقدین و مخالفان خود را به طرف جمهوری اسلامی هل می دهد و متهم به مزدوری می کند، به این خاطر است که نمی خواهد مقوله نقد و انتقاد و در نهایت مخالف را به رسمیت بشناسد. به رسمیت شناختن منتقد و مخالف با مجاهدین نسبت جن و بسم الله را دارند. هم را نفی و نقض می کنند. وقتی رجوی می گوید شک پایه خیانت است، در تقابل با این حرف حق است که شک مقدمه یقین است؛ از این معادله ساده می شود نتیجه گرفت حساسیت رجوی روی عنصر جدا شده و حتی بریده از مبارزه به این دلیل که ابتدا به ساکن موجودیت او را زیر سوال می برد تا چه اندازه می تواند دردسر ساز باشد. و به همان اندازه در خصوص کسانی که از تشکیلات فرار می کنند، می تواند بطور مضاعف تولید بحران و چالش بکند. این که می بینیم رجوی کینه خاص و مضاعفی به روشنفکر و پدیده روشنفکری دارد و اتفاقا با همین اتهام روشنفکری بسیاری را در درون خفه کرده به این دلیل است که می داند روشنفکر ادعا دارد؛ آن هم داعیه رهبری. به سادگی زیر بار نمی رود. ذهن اش به دلیل تعاملات بی وقفه با واقعیت های پیرامون سوال تولید می کند. و اگر پاسخ مناسبی برای سوالات اش نیابد حالا هر چقدر هم ارادت قلبی به رجوی داشته باشد، بالاخره باید با خودش کنار بیاید. و وقتی نمی تواند خودش را توجیه کند ناگزیر وضعیت را پس می زند.
آقای یغمایی به نکات درستی اشاره می کند، روی خطرات این تفکر به خوبی تامل می کند، اما مسئله اینجا است که چرا امثال او بیشتر به آنچه می بینند نقد دارند. در حالی که نقد به مجاهدین پیش از این که از نقد به رفتار آنها موضوعیت پیدا کند، باید از ریشه ها شروع شود. این ریشه ها را اتفاقا مدام رجوی گرا و آدرس می دهد. می گوید بروید تبیین جهان را بخوانید. درست هم می گوید به این خاطر که رجوی هر چه می کند پیشتر درباره مکانیسم و انگیزه و سازوکارهای اش در تبیین جهان توضیح داده است. اصرار نگارنده بر این است که امثال آقای یغمایی با توجه به اینکه تجربه و سابقه طولانی به عنوان عضو تشکیلاتی دارند و بهتر از ما می دانند و می توانند این معلول ها را شناسه و نقد کنند به جای پرداختن به این روبناها بطور دقیق تر و کلاسیک روی همان نشانه های مورد تاکید رجوی یعنی تبیین جهان تامل و تعمق کنند.