خبر جدا شدن دو نفر از اعضای قدیمی شورای ملی مقاومت یعنی محمدرضا روحانی و کریم قصیم از سازمان تروریستی مجاهدین غیرمعمول نیست. اگر چه این دو نفر در گزارش جدا شدن خود دلایلی را ذکر کردهاند ولی باید دید دلایل نهفته و مشکل اصلی چیست؟
آنها در ایرادهایی که به شورای به اصطلاح ملی مقاومت دارند اشاره میکنند که فضای شورا انقباضی است، به پیشنهادهای آنها جامه عمل پوشیده نمیشود. برنامههای فرهنگی اجتماعی با سایر گروهها ندارند. عملا چشم خود را به خیل عظیم ایرانیانی که در خارج کشور سکونت دارند، بستهاند. با توجه به این که تمام اینگونه انتقادات، حرفهای جدیدی نیستند و از خیلی وقتها پیش هم این مسائل حتی شدیدتر هم مطرح میشده, چرا دیگر ظرفیتشان به اتمام میرسد، آنهم در شرایطی که فضای سیاسی در اروپا و آمریکا چند سالی است عوض شده و شرایط برای اعتراضهای اجتماعی و سیاسی بیشتر شده است.
ولی اگر دقیقتر به سال گذشته نگاه کنیم اگر چه نام فرقه رجوی از لیست سازمانهای تروریستی آمریکا خارج گردید و به لحاظ خارجی ابعاد فعالیتهای تبلیغی گسترش بیشتری را نشان میداد، ولی وضعیت فرقه رجوی در عراق به خصوص پس از انتقال از اشرف به لیبرتی در تنگنای شدیدتری قرار گرفت. مساله انتقال فرقه رجوی به کشور ثالث هر چه بیشتر جدی گردید. کسانی که عراق را آخرین مرحله از استراتژی سرنگونی میدانستند با جابهجایی از عراق عملاً آن را شکست بزرگی برای فرقه رجوی تلقی میکنند. و با در تنگنا قرار گرفتن فرقه رجوی در عراق، هیچگونه چشمانداز و روزنهی امیدوارکنندهای نمییابند. بسیاری از سیاستمداران آمدن به لیبرتی را توافقی از جانب آمریکا با دولت عراق میدانند. لیبرتی به خصوص بعد از برداشتن دیوارهای حفاظی تبدیل به فضای باز بدون دفاعی شده است که بیشتر به فضایی بسیار محدود شباهت دارد.
با اینحال عراق و قرارگاه اشرف آخرین مرحله از استراتژی سرنگونی تلقی میشود که در صورت اعزام تمام نفرات به کشور ثالث عملا این استراتژی بر سر تشکیلات مجاهدین خراب میشود. ولی به هر حال خارج شدن از عراق برای خیلیها شوکآور خواهد بود و برای بعضی هم خارج شدن از عراق فرصت محسوب میشود فرصتی که بتوانند خود را بیابند و خود را از روابط و مناسبات تشکیلاتی خارج سازند. وجود حتی چنین تصوری طبق معمول رجوی را به فکر آببندیهای قویتر ذهنی افراد میاندازد. یعنی آنها حتی فکر هواپیما، فرودگاه و رفتن به خارج کشور را به عنوان فاکتهای مسمومی بایستی تلقی کنند که باید در نطفه نابود شود.
در همین راستا، واکنش این موضوع در روابط داخلی و مناسبات از آنجا که اصل رهبری و قویتر شدن ارتباط با آن همانند مانعی از سقوط تلقی میشود، نشستهای انتقادی و عملیات جاری و غسل یا آنچه که روابط داخلی را رقم میزند شکلی بسا جدیتر و سنگینتر و پرفشارتر را برای نفرات مستقر در کمپ لیبرتی به همراه میآورد. بهخصوص که این کمپ به لحاظ شرایط ایمنی و حفاظتی از یک طرف و تسهیلات اقامتی و درمانی بسیار پایین از طرف دیگر به هیچوقه قابل مقایسه با قرارگاه اشرف نیست. لذا رجوی چارهای ندارد جز پیوندهای عاطفی به غیر از خود را در نیروها هر چه بیشتر قطع نماید. محدودیتهای ارتباطی و عاطفی با محیط پیرامون را هر چه بیشتر بر آنها اعمال نماید. چرا که در این شرایط جایی برای مقاومت ولو مقاومت ذهنی در برابر رجوی وجود ندارد. هر چه غیر از تسلیم در برابر رجوی محکوم به شکست است.
مناسبات شورای ملی مقاومت اگر چه به دور از اینگونه روابط است ولی بی تاثیر از این شرایط نمیماند. خواهینخواهی در مقابل رادیکالیزه تر شدن مناسبات فرقهای، اشعههای ساطع شده آن هم بر شورا میتابد. شوراییهایی که با گرفتن مستمری ماهانه به نوعی در لای پنبه، عزیز نگه داشته میشوند و سالهاست به آنها از هر لحاظ توجه میشود. حتی تحمل پرتوهایی از این سنخ را ندارند. و وقتی میبینند آن وعدههای پست و وزارتی که در شورای مقاومت به آنها داده شده بود هم عملاً بسیار دور از دسترس قرار گرفته و چشماندازی بر آنها متصور نمیشود، همانند فردی که از وضعیت کمپ لیبرتی طاقتش به پایان میرسد و دل را به دریا زده و از کمپ به دنیای بیرون میگریزد، او هم دیگر میبیند ماندنش حاصلی برایش ندارد، ناامید از آینده است و بهتر میبیند حداقل خود را به کناری کشیده و از این تشعشات رادیکال خود را در امان نگه دارد. بخصوص رجوی موارد اخلاقی یکی از جدا شدهها را با بیرحمی کامل منتشر ساخت، موضوعی که حتی یک میکرون تصورش برای آنها که مبادا بر سر آنها هم چنین بلایی بیاید، غیرقابل تصور است.
اما برای روشنتر شدن علل جدا شدن این افراد میتوان از علل پیوستن آنها به شورا هم آن را دریافت. آنها و بسیاری دیگر که بعدها از شورا جدا شدند، زمانی به شورا پیوستند که برق ترورهای مجاهدین همه جا را فرا گرفته بود و این اقدامات تروریستی مرحلهبندیشده چشماندازی از تشکیل دولت جدید را تداعی میکرد. طوری که باعث شد بسیاری از سیاستمداران آن زمان به فکر پیوستن به شورا افتادند تا از یک طرف زندگی و رفاه خارج کشور را داشته باشند و از طرف دیگر به پست و مقام و وزارتی در آینده برسند. ولی مسئله سرنگونی نه تنها در کوتاهمدت که در میان مدت و دراز مدت هم محقق نشد، با مغلوبه شدن جنگ داخل تتمه نیروها به خارج گریختند و فازی پر فراز و نشیب شروع گردید. به این ترتیب آنها که از قِبَل شرایط مقطعیِ داخل کیسهای برای خود دوخته بودند دستشان خالی باقی ماند. و آن مسیر در ادامه کشاکش پر فراز و نشیب خود به این نقطه تعیین تکلیف یعنی لیبرتی رسید. اینجا آخر خط است و افراد شورا چشماندازی بس تاریک را برای فرقه رجوی میبینند که به انتهای راه خود رسیده است. پس بهتر میبینند که هر چه سریعتر خود را از آن جدا کرده و رهایی یابند.
بنابراین اگر در روزها و هفتههای آینده از این دست خبرهای جدا شدن باز هم آمد نباید تعجب کرد. اگر چه خروج اینگونه افراد قدیمی از فرقه یا شورا به نوعی تضعیف کردن فرقه به حساب میآید ولی نهایتاً رجوی ترجیح میدهد که تعدادی هر چقدر کمتر دور و برش باشند ولی مطیع و جان برکف. لذا اظهار تاسفی هم اگر بکند نه برای خودش بلکه برای آن افراد جدا شده است. چرا که خودش را پدر معنوی و راهبر آنها میدانسته که اکنون بیسرپرست رها شده و معلوم نیست چه سرنوشتی در انتظار آنها باشد.
چیزی که باید نگران بود نه وضعیت شوراییهای خارج کشوری بلکه افرادی هستند که در کمپ لیبرتی در شرایط بسیار سختی به سر میبرند و جانشان در معرض تهدید است. ارتباطشان با دنیای خارج قطع است، هیچگونه ارتباطی با خانواده و نزدیکان خویش ندارند و حتی فکر کردن راجع به آنها گناه محسوب میشود که باید آنرا در خود مورد بازبینی و موشکافی قرار دهند. به هر حال باید امیدوار بود زمینه انتقال تمام آنها از این کمپ هر چه سریعتر فراهم شود. تا بتوانند در شرایطی قرار گیرند که دسترسیشان به آزادی کامل هر چه بیشتر فراهم گردد و بتوانند یکبار هم شده ولو برای چند روز بدون تشویش از آینده و انواع و اقسام فشارها و تنشها زندگی کنند.
جمیل بصام