این روزها وقتی سری به سایتهای فرقه رجوی میزنم. حالم خیلی بهم می خورد. ظاهرا کار افشاگرانه جداشده ها و مطلعین از ساختار فرقه ای تشکیلات رجوی، که هر روز نسبت به روز قبل به شکلی تصاعدی در حال گسترش است، بد جوری نقاط کلیدی و حساس مسئولین فرقه رجوی را قلقلک داده است. وپرده از چهره پلید رجوی و تشکیلات فرقه ای اش به خوبی برداشته است.
مطالبی به امضاء محمد اقبال، را می گویم. گذشته از اینکه وی دارای چه خصوصیات فردی و شخصیتی ای است، نکته حائز اهمیت این است، که وی درس بی حیایی را خیلی خوب در تشکیلات فرقه ای رجوی یاد گرفته است و خیلی خوب جواب پس می دهد.
حقیقتا، اگرهیچ دلیل و مدرکی برای حرفهای جداشده ها نباشد، فرهنگ نگارش این نویسنده که گویا خط مقدم فرقه رجوی در فضای مجازی از لیبرتی است، مصداق تمام و کمالی است.
در یک کلام، فرهنگ لومپنی هم نزد آن لنگ پهن کرده است.
زیرا از دیر باز، اینطور در خانه پدریمان یاد گرفته بودیم که، اسرار درون خانواده مربوط به درون است و ربطی به هیچ کس ندارد. و برای دیگران نباید فاش شود.
در تاریخ چند صد ساله ایران هم چه بسیار خانواده ها بودند که گرایشهای متفاوتی در اعضای آن شکل می گرفت. گرایشهایی که 100 درصد با هم درتضاد بودند. و یعنی اینکه اعضاء در صفوفی مقابل هم قرار می گرفتند. باهم می جنگیدند و حتی همدیگر را می کشتند، ولی اسرار درون خانواده، به هیچ وجه قربانی تضاد عقیدتی و سیاسی افراد نمی شد. علقه های خونی حرمت خاص خودش را داشت.
سالیانی است که فرقه رجوی شعار خانواده کانون فساد است را در اذهان یکایک اسرایش در عراق القاء می کند. و هم اکنون ما شاهد تولد فرهنگی جدید هستیم.فرهنگی که فرقه رجوی، به تازگی آن را رایج کرده است. فرهنگی که اگر زورت به دشمنت نرسید، اگر توان پاسخگویی و اقناع اذهان را نداشتی، می توانی به آن رو بیاوری!! حقیقتا اسمی بر روی آن نمی توان گذارد، فقط می توان گفت هر چه هست مادون فرهنگ لمپنی است.
از توضیحات در میگذرم و نوشته محمد اقبال را عینا واکاوی می کنم.
خواهران محمد اقبال، عفت و عاطفه اقبال کمپینی را بر علیه ساز و کار تشیکلات رجوی در اروپا براه انداختند، و خواستار خروج همه اعضا اسیر در عراق و منجمله برادرشان محمد بودند.
پس از اندکی نوشته ای ویا اطلاعیه ای منتسب به محمد اقبال در سایتهای فرقه منعکس گردید مبنی بر اینکه محمد اقبال حالش خوب است و زندگی در اشرف و لیبرتی را پذیرفته است.(گفته ها نقل به مضمون است).
خواهران اقبال، این را نپذیرفته و بدلیل اینکه فکر می کردند جان برادرشان در خطر است، اقدام به افشاگری بر علیه فرقه تشکیلاتی زده و تمام خواسته شان این بوده و است که باید محمد را رو در رو دیده وبا وی صحبتی داشته باشند.
موج فحش و بد و بیراه سایت های فرقه برعلیه این خانواده شروع شد. خواهران اقبال، نیز فقط و فقط برادرشان را می خواستند. ضمن اینکه سیاست های مغزشویی و اسیر نگاه داشتن اعضای فرقه را به شدت افشا کردند.
فرقه رجوی که به شدت خود را در معرض اتهامات درستی میبیند. به تخریب شخصیت این خانواده روی آورده است. مطالبی با امضاء محمد اقبال، در صفحات سایتهای فرقه پشت سر هم منعکس می شود.
می گویند: برای محمد اقبال در لیبرتی وب لاگی نیز باز کرده اند. محمد اقبال در این وب لاگ خطاب به خواهرانش می گوید: " مگر نمی خواستید با من رو در رو صحبت کنید، من اینجا هستم، و هرچه می خواهید بنویسید و بگویید تا جواب بدهم." و مطالبی را پشت سرهم، بر علیه خواهرانش نوشته و در وب لاگش درج کرده است. حقیقتا، حیا رو از رو برده است. هر آنچه که خاطرات خواهر برادری بینشان بوده است را یکی پس از دیگری رو کرده و نوشته است. لجن پراکنی ای که بیشتر به نظر می رسد به طریقی شارژ شده است، و نمی تواند طراوشات ذهن برادری به خواهرانش باشد، گو اینکه بیماری روانی باشد.
البته این گونه بخارات ذهنی را من جای دیگری نیز سراغ دارم. در نشست های درونی فرقه رجوی بود، وقتی که مسعود رجوی میخواست در رابطه با برادرانش کاظم و صالح رجوی و خواهرش منیره رجوی و یا پدر و مادرش نطق کند. هر چه صفت مادون انسانیت را به خانواده اش نسبت می داد . طوری که ماها که شنونده بودیم، برایمان سئوال می شد. که مگر کاظم جانش را به خاطر رجوی از دست نداد. و بقیه هم به اشکال دیگر… مسعود چرا این چنین از خانواده اش صحبت می کند.
الان خوب می شود فهمید. مسعود، فرهنگ جدیدی را پایه گذاری می کرد. که در چنین روزی محمد اقبال را در مقابل خانواده اش قرار دهد. خب، اگر قرار باشد با این فرهنگ صبحت کرد، شاید عاطفه و عفت اقبال نتوانند و حیای آنان اجازه مقابله به مثل را ندهد.
آقای قربانعلی حسین نژاد، حتما خیلی بهتر از من می داند و می تواند گواه این ادعاها باشد.
تقریبا چند سال انتهایی حضورم در تشکیلات فرقه رجوی کما بیش محمد اقبال را از نزدیک می دیدم. در مناسبات درونی فرقه رجوی، به هیچ وجه چهره خوشی نداشت، تقریبا تمام همکارانش از سر تا ذیل از وی فاصله می گرفتند. به صراحت به وی می گفتند که مفت خوری بیش نیست. مدتی پسرش طاهر از نزدیک با من کار می کرد. چون از قبل آنها را میشناختم، به صراحت می گفت، بابام مثل آدم های عاطل و باطل می مونه. کارکتر خیلی بدی به خودش گرفته است. سر و وضعش آنقدر آشفته و بهم ریخته است که هر وقت می بینمش دلم می خواد پشتم رو بهش کنم و برم.از دیدنش احساس بدی بهم دست میده.
معصومه ملک محمدی، که مسئول سیستم روابط بود نیز رابطه خاصی با محمد اقبال داشت.رابطه ای که هر کس آنرا می دید، خشکش می زد و برای هیچ کس تعریف نشده بود.خلاصه اینکه…!!
در اینجا توضیحی را ضروری می بینم: اینکه این موارد را نه به دلیل خراب کردن چهره محمد اقبال، بلکه به این دلیل نوشتم که، بگویم، محمد اقبال خیلی وقت است در کشاکش قوانین تشکیلات فرقه ای رجوی، طلسم شده است،و تا وقتی از آن جهنم خارج نگردد، هم چنان آلت دستی برای رجوی است و لا غیر.
گفتنی ها زیاد است، ولی احترام به عفت و عاطفه اقبال، ارحج تر است.
در انتها، ارزش دوست داشتنی که عاطفه و عفت اقبال در قبال برادرش و برادرزادهایشان به نمایش گذاشتند، حقا، جای تقدیر و ارزش نهادن دارد. برایشان آرزوی موفقیت دارم.
حسینی