حدود بیست سال پیش اولین دیدار حضوری ام با ایشان را به خاطر می آورم که به رسم صوفیان قدیم یا نمی دانم مرتاضان یا هر چیزی که شما اسمش را میگذارید، برای غسل تعمید دادن تک به تک اعضا و نفرات سازمان و به خاطر اینکه با نفس و نگاه خودش افراد را نمک گیر یک روبوسی و احوالپرسی کند و با درست کردن هاله ای از نور به دور خودش و چرخاندن بیست یا سی نفر محافظ و خدم و حشم به خیال خودش احترام و بی انتها بخرد. نمیدانست که این احترام، نه برای مردی با آن هیبت، بلکه برای کسانی است که با خون و نام خودشان پشتوانه این مرد کوتاه اندام شده اند. بگذریم که حرف ما چیز دیگریست و این مشکل خودش است که چگونه به چنین توهمی رسیده. در همان ایام که بعداً در سازمان اسمش نشست های حوض نام گرفت، عکسی بروی پرده وایداسکرین سالن نشست و همینطور در ابعاد پوسترهای معمولی چاپ شد و بر درب و دیوار سالنها نصب شد که فکر کنم مربوط به فارسی دوره دبستان بود. این عکس، صحنه کشتی گرفتن دو بچه بود. بعد، مسعود با این عکس، یک سلسله نشست را شروع کرد که آغاز سرکوبی گسترده به لحاظ فکری و تشکیلاتی شد. در آنجا از قبل با هماهنگی افراد سرسپرده و بهتر است بگوییم توجیه شده، نشست ها را با این جمله شروع کرد، “من آن زیری (کشتی گیر) هستم. مرا بالا بیاورید”. و با این جمله، همان افراد مسخ شده با فریاد یا حسین کشته شد، به میانه سالن ریختند و گریستند و بعضی خودشان را زدند و بعضی فریادهای شیهه مانند کشیدند و مسعود، غرق غرور نگاه کرد که تا اینکه نکند که این لحظات شیرین ساختگی فدایی های خودش را ازدست بدهد. و همین شد تم بحث ده سال که هر حرفی میزدی، میگفتند تو میخواهی “برادر را بالا بیاوری نه”؟ و اگر آره، پس سئوال نکن، بحث نکن و فرمان پذیر مطلق باش. تعریفی که تشکیلات سازمان از این مقوله می داد، مترادف با بالا آوردن مسعود شد و البته بعداً بردن مریم(به تهران) هم اضافه شد.
حال این مقدمه خیلی خیلی مختصر را بخاطر این گفتم، آن وقت که این بحث آمد، سازمان بخاطر جنایت درون تشکیلاتی که درباره افراد خودش، تحت عنوان برخورد با نفوذی دشمن، این را علم کرد که افراد را مقصر بداند و بگوید، اگر شما را کتک زدیم و زندان بردیم و شکنجه کردیم، بخاطر خودتان بود که بعداً در تشکیلات خیالتان راحت باشد. یک بار یکی از همین افراد که هم اکنون در سازمان است و نمیتوانم اسمش را بگویم، وقتی میخواست از بلاهایی که سرش آمده بود حرف بزند، در فاصله یک متری هم صدایش را نمیشد شنید و وقتی گفتم بلندتر حرف بزن، میگفت، از صدای بلند حرف زدن تجربه بدی دارم و کاری میکنند که فراموش کنی اصلا چرا زنده ای …! حال، از آخرین نشست صوتی رهبرعقیدتی با گوهرهای بی بدیل نیز با این حرف شروع شده که من آن زیری هستم و هر کس میخواهد به من کمک کند تا بیرون بیایم. بعد، صحبت از جنگ صد برابر و حفظ لیبرتی و همان شعارهای سابق که اگر اشرف بایستد، جهان میایستد و بعد ماستمالی جنایت اشرف و خلاصه، اشکال را گردن ده بیست نفر جدا شده که دنبال مسائل پناهندگی و آوارگی خودشان هستند، می اندازد و اگر این افراد سیاسی و غیره نبودند، جاده صاف نمیشد که دشمن بیاید بزند و نفراتمان را نابود کند و استدلال اینکه حتما این نشانه مهم بودن ما(مجاهدین)برای دشمن است.
شما ببینید تمام حرف ها تکرار حرف های بیست و اندی سال پیش تا به امروز است. شاید جز انگشت شمارترین انسانهایی که جایگاهی برای خودشان قائلند و حتی یک میلیمتر تغییر را هم قبول نداشته باشند همین رهبری بی جانشین و بی بدیل و ایدئولوژیک سازمان است. همان که اصلا کارش اشکال نداشته و هر چه بود، ضعف دیگران در نافرمانی و کم کاری بوده است. به ذهنش هم خطور نکرده شاید در جایی اشتباه کرده باشم که به هدف رسیدم. البته از نظر من به هدف رسیده و خوب هم رسیده است و تنها مشکل این است که من و شما هدف را چیز دیگری میدانیم و رجوی، چیزی دیگر میداند. هدف او، ماندن بر مسند سازمانی تمام مافیایی با ثروت هنگفت و پول پایان ناپذیر و با مناسبات کاملا رادیکال و دیکتاتوری با هرم مرکزی قدرت در دست یک شخص و این، همان هدفی بود که ازسال ۶۴ تمامی این کارها و اقدامات به واسطه آن انجام شد. حرفها تکراری است. حال، فهمیدم ضریب هوشی ایشان هم واقعا زیر متوسط است. چون لااقل میشد حرف را طور دیگری زد و همان جمله همیشگی را تکرار نمی کرد. زبان پارسی، بی پایان مثال و استعاره دارد. ولی کمی خلاقیت، آنم آرزوست!
به هر روی، با همه شرایط وحشتناکی که در عراق می بینیم، من حدس میزنم در آن نشست صوتی مسعود وعده پیروزی دوستانش در الانبار عراق بر دولت نوری مالکی را داده و گفته ما دست به دست هم دو کشور برادر و دوست را آزاد میکنیم. حالا دیگران اگر حدس دیگری میزنند، کمی به اخبار سایت مجاهدین درباره درگیریهای داخلی در عراق بخوانند.
مهرداد ساغرچی