نامه خانم زهرا معینی از آلمان به پسر عمویش آقای اکبر معینی در تشکیلات فرقه رجوی

زنده بودن حرکتی است از گهواره تا گور، اما زندگی کردن حرکتی عمودی است از فرش تا عرش.

من در شرایطی این نامه را برای پسر عموی خودم اکبر معینی می نویسم که بواسطه او و فرقه مافیائی تعدادی از اعضای خانواده از جمله خواهر و برادر وچند تای دیگر از بستگانمان نیز متأسفانه در عراق گیر کرده اند. یک ریشه خانوادگی و بیماری اکبر و از طرف دیگر خبر مرگهای زود هنگام و نامعلوم همچون مرحوم محمد بابائی، خانم راضیه کرمانشاهی، خانم رویا درودی و…. که از این تشکیلات می رسد به من انگیزه داد تا زودتر این نامه را بنویسم.

امیدورام که نامه ام را بتوانی بدون سانسور بخوانی یا اگر تشکیلات تو را تحریک کرد که بر علیه من فحشنامه ای را امضاء کنی حداقل نامه ام را بدهد بخوانی، تا وقتی که مرا نشناخته ای و با من مستقیم صحبت نکرده ای قضاوتم نکن ؛ وتا زمانیکه با خودم صحبت نکردی پشت سرم حرف نزن.

تا زمانی که در حصار سازمان و در اشرف بودم فکر می کردم همه چیز نرمال و خیلی طبیعی جلو می رود. اما بعد از اینکه به خارج اومدم، البته منظورم همان موقعی است که در کادر حفاظت مریم رجوی آمدم با کمال تأسف چیزهائی دیدم که بر خلاف عقاید شکل گرفته ام بود و همین باعث جرقه ای در افکارم شد.

در پایان تصمیم گرفتم که از سازمانی که تحت سلطه رجوی بود جدا شوم. با توجه به اینکه سازمان برای من مشکلاتی را در آلمان بوجود آورده بود که شک ندارم تو بی اطلاع نبودی و نیستی.

اما من بر اون مشکلات فائق اومدم و دستم را عمل کردم و تشکیل خانواده دادم اما پسر عمو جان یک سوآلی که برای من بی پاسخ مانده و هزاران هزار درد آفرید را از تو می کنم، آیا این همان آزادی بود که تو بخاطرش تن به زندانهای ستم شاهی دادی، آیا این همان آزادی بود که بابت آن خانواده ات و خانواده من راهی زندان شدند و تعدادی از فامیل هم جان خود را در این راه گذاشتند.

آیا این آزادی بود یا خیانت رجوی به یک نسل او که در تمام زمانهائی که اعضاء در انواع مشکلات و بیماریهای مختلف و سرکوب عواطف خود دست و پا می زدند رجوی جوانیشان را به صدام و بیابانهای عراق می فروخت.حالا بر ملا شده که چه کاخ و بارگاهی برای خودش داشته از استخر سر پوشیده تا انواع دستگاههای ورزشی و خوابگاه و بارگاه ضد اتمی و ضد بمب و ضد خمپاره که در رسانه های عمومی همه دیدند و در این کاخ و بارگاهها ایشان برای خودش مشغول حرمسرایش بوده است و هر شب را با یکی از زنان یارانش به صبح می رسانده.

چه فکر می کردیم و چه شد

آیا فیلمهای دریافت پول فروش اطلاعات و خدمات ویژه و مایه گذاشتن از جان امثال من و تو و ما را که بعد از سقوط صدام به دست نیروهای عراقی افتاد و به ایران تحویل داده شد دیده ای آیا یک جمله از هزاران درد و غم و اندوه سالیان به اندازه ربع قرن از زبان اعضائی که سالیان را در زندانهای رجوی بسر کرده اند به گوش تو رسیده یا تماما گوشهای شما و مغز شما انباشته از تحریف ها و کلمات دهن پرکنی چون گشتاپو، مزدوری، مالکی، انقلاب مریم و ….پر شده است

البته که فرقه رجوی در تحریف و شیادی زبر دست است همانگونه که ما حدود ۵۰ نفر از فعالین حقوق بشری از دولت عراق خواستیم تا تسهیلات انتقال شما به کشور ثالث و امن فراهم آید و از شما بعنوان همنوع خود دفاع کردیم اما فرقه کاملا تحریف کرد و با وارونه کردن خبر گفت که ما از دولت مالکی بخاطر کشتار تشکر کرده ایم، دروغگویانی که به بن بست رسیده اند و فقط با این تبلیغات از جان شما مایه می گذارند.

آیا ما مزدور هستیم یا رجوی که الان دیگه دست و خطش روشده و همه چیز بر ملا شده که حتی محمد آقا حنیف نژاد را هم که خودش برایش اشک تمساح می ریخت در زندان فروخته است و بی دلیل نبود که تقریبا صد ساعت خودش و مریم رجوی توجیه می گذاشتند که تو مغز ما چیز دیگری فرو کنند.

ما مزدوریم یا رجوی که حساب شده اشرف و موسی را نیز به باد فنا داد و جان خودش را سالم به در برد.

پس داستان داستان آزادی نیست بلکه کسب مقام رهبری رجوی به هر قیمت ممکن است چه همکاری با صدام یا سرویسهای اسرائیلی یا طرف حسابهای غربی فرقی نمی کند وسیله چه باشد اما هدف رهبر شدن رجوی است غیر از این است بهرحال صحبت زیاد است اما فقط دلم می خواهد بگویم که تا کی باید شاهد مرگ دوستان و عزیرانمان در فرقه باشیم.

راستی پسر عمو یادت هست که من را لکه ننگ خوانده بودی اما من هنوز یک تار موی تو را به رجوی ها نمی فروشم،

تو همان بودی که در سن نوجوانی در زندانهای ستم شاهی بودی و زمان انقلاب آزاد شدی و بعدها اصلی ترین مسئولیت تو چک ضد اطلاعات بودن افرادی بود که به سازمان می آمدند با اوکی تو این افراد به داخل تشکیلات راه می یافتند یا در صورت عدم اوکی تو سر از بازداشتگاهها و شکنجه گاهها در می آوردند

تو کاملا شناخته شده برای همه افراد بودی و هستی اما به یکباره از چشم رهبر افتادی و مریضی و مسائل دیگر باعث شد که برایشان تو دیگر آن اکبر قبلی نباشی همه موضوع همینجاست استفاده ابزاری از افراد.

تو کسی هستی که پاس پناهندگی فرانسه را داشتی و مورد غضب تشکیلات قرار گرفته بودی و وقتی که در مصاحبه با کمیساریا مسائل مریضی ات را گفتی و سیستم جاسوسی سازمان فهمید تو از بارگاه رجوی رانده شدی و دیگر برایشان اهمیتی نداری و همین من را بیشتر نگران می کند.

تو پسر عموی من هستی و دلم می خواهد قبل از اینکه به کهکشان ستاره های رجوی یا قاب عکسهای مورد سوء استفاده مریم رجوی تبدیل بشوی بتوانی راه برون رفتی پیدا کنی و آزاد شوی، من نتوانستم عاطفه خانوادگی را نادیده بگیرم

و زیر پا له کنم با اینکه گفتم خاطره زیادی نداشتم ازتو اما وظیفه خودم دیدم این نامه را برایت بنویسم

خدانگهدار و به امید دیدارو سلامتی تو در دنیائی آزاد

زهرا معینی فرانکفورت آلمان

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا