بعد از انقلاب پوشالی و راه افتادن طلاق های اجباری در سازمان٬ رجوی بر این عقیده بود که برای آب بندی این انقلاب لازم است که دست به اقداماتی بزند که این انقلاب را بهر شکل ممکن نگه دارد و یکی از این روش ها به قدرت رساندن زنانی بود که بعضا کوچکترین تجربه یاحتی علم آکادمیکی نسبت بآن مسئولیت نداشتند و حداقل هایی را هم برای اداره آن مسئولیت نمیدانستند! خواه در عرصه نظامی خواه در عرصه تشکیلاتی! همین موضوع بود که باعث بروز اختلاف و نارضایتی های بسیاری در بین بچه ها شده بود. برای نمونه یکی از دختران در سازمان بنام نسرین مسیح بود. او یکی از بچه های مدرسه مجاهدین بودکه وقتی به سن 16-17 سالگی رسیده بود به ارتش پیوسته بود و دیگر اعضاء خانواده اش هم از اعضاء سازمان بودند. او نه تنها ظاهری خیلی بچگانه داشت بلکه به لحاظ ذهنی هم در سطح یک انسان بزرگسال نبود. که متاسفانه اورا درموضع فرمانده یکان قرار داده بودند. که مدتی هم خود من تحت مسئولیت او بودم. باید اعتراف کنم که اوایل این داستان برای ما خیلی سخت و ناراحت کننده بود و با همه چیز او مشکل داشتیم. چراکه حقیقتا توان حل و فصل حداقلهای کاری را هم نداشت. از آنجاییکه این گونه افراد توسط مافوق خود هم تحت فشار بودند و بآنها تاکید میشد که از موضع بالا با نیروهایتان برخورد کنید٬ ما مستمرا تحت برخوردهای سیخکی و بی منطق او بودیم. ولی رفته رفته این مسئله نه تنها برای ما بلکه برای تمام بچه های دیگر که شرایط مارا داشتند عادی شد. بطوریکه یکی از سوژه های خنده و به تمسخر گرفتن مسئولین سازمان هم شده بود! بعضی اوقات هم خود دختران جوان که در موضع فرمانده قرارگرفته بودند هم در رابطه دوستانه ای که برقرار میشد غیر مستقیم میگفتند: که ما خودمان هم متناقض هستیم که چطور میتوانیم فرمانده کسی باشیم که میدانیم هم بلحاظ تشکیلاتی و هم نظامی خیلی سرتر از ما هستند!؟
بیاد دارم که رجوی در نشستهای بقول خودش انقلاب میگفت که حتی یک زن عراقی که بقول خودش زن جلولایی(یکی از شهرهای کردنشین عراق) اگر همین دیروز هم وارد سازمان شده باشد باید در موضع فرمانده ومسئول بالاترین برادران در سازمان قرار بگیرد.چرا که از دید او این مسئله باعث میشد که رابطه عاطفی بین او و دیگران برقرار نشود و این مسئله میتواند مانع سوراخ شدن انقلاب مریم شود!
این در موضع مسئولیت قرار گرفتن اگر فقط در زمینه تشکیلاتی بود هرچند خیلی ناراحت کننده و البته مسخره بود ولی زمانی جبران ناپذیر میشد که در زمینه نظامی هم اوضاع به همین شکل می بود.یعنی در یک ماموریت نظامی مثلا ماموریت گشت رزمی یا کمین شبانه یک حتی یک ماموریت اسکورت رزمی یک زنی که در عمرش صدای شلیک گلوله را نشنیده یا کوچکترین تجربه ای ندارد فرمانده میشد و خیال هم میکرد که یک عنصر نظامی کار حرفه ای است. با بی تدبیری و بی تجربگی خود بعضا باعث کشته شدن بچه های تحت مسئولیتش میشد! و جالب اینجا بودکه پاچه خواران دستگاه رجوی هم میگفتند:مگر برادرانی که با تجربه شده اند چطور این تجارب را بدست آورده اند؟ باخون! خب اکنون خواهران هم باتجربه میشوند! یعنی براحتی از خون بچه ها برای رسیدن به اهداف خود خرج میکردند و به هیچکس هم پاسخگو نبودند!
برای مثال در درگیری هاییکه دو سه سال پیش در قرارگاه اشرف با ارتش عراق پیش آمد که منجر به کشته و مجروح شدن ده ها تن از کادرهای سازمان شده بود فرمانده قرارگاه اشرف کسی بود بنام مژگان پارسایی. او در آنزمان مسئول اول سازمان بود. به دستور او بچه های سازمان جلو زره پوش های عراق رفتند و بجای اینکه در مکان مناسبی آنها را جمع کند که آسیبی نبینند با بی تدبیری و البته از روی قصد و عمد آنها را برای به کشتن دادنشان جلوی تیر مستقیم سربازان عراقی فرستادند. زنانی که ذره ای علم نظامی نداشتند و تنها مزیتی که برای قرار گرفتن در پستهای بالاتر داشتند سرسپردگی بیشتر به رجوی جنایتکاربود.
مراد