رفته رفته به روزهای پایانی سال نزدیک میشویم.عید و سال نو برای مردمان هرکشوری همیشه با خوشحالی و شادمانی همراه بوده است! اما در فرقه رجوی متاسفانه عید و ایام نوروز هم چیزی جز فشار و ناراحتی حتی بیشتر از روزهای عادی بهمراه نداشت. از یکماه مانده بود به عید بقول خودشان بایستی تدارک سال جدید و عید را میدیدیم. گاهی این تدارک از دو یا سه ماه قبل حتی شروع میشد. بسته باین داشت که مراسم عید را در کدام قرارگاه برگزار میشد واگر مسعود ومریم هم میخواستند در این مراسم باشند که دیگر مکافات داشتیم. چرا که بایستی شبانه روز کار میکردیم تا مراسم به کاملترین شکل برگزار شود. مثلا بیاد دارم اولین باری که قرار بود در قرارگاهی که در حومه شهر بغداد و نزدیک قرارگاه بدیع زادگان مراسم برگزار شود از چند ماه قبل تعدادی نزدیک به دویست نفر از بچه های سازمان با حدود پانصد عراقی شبانه روز کار میکردیم. این محل که یکی از مراکز تیپ عراقی بود بنام قرارگاه باقرزاده نامگذاری شد و آنزمان تازه از عراقی ها تحویل گرفته شده بود. چرا که قرارگاه اشرف چند بار توسط موشک مورد هدف قرارگرفته شده بود و جای امنی برای حضور مسعود و مریم نبود! بخوبی بیاد دارم که اکثر بچه ها بشدت ناراضی و معترض بودند و همه در صحبتهای خودمانی و بقول سازمان محفلی میگفتند: که عجب مصیبتی گیر کرده اند و عید هم به سختی و فشار باید باشد! از یک سو کارهای استقراری یا همان ساختمانی بود که بایستی شبانه روزی به جلو میرفت که مبادا کمبودی برای حضور مریم و مسعود باشد از طرفی گروه های هنری از رقص بندری و کردی و لری و ترکمنی و … تا نمایشنامه های بی سرو ته و مثلا طنزی که گاها بایستی زورکی میخندیدیم که مبادا مارک مسئله دار بودن نخوریم. تصورش هم اکنون حقیقتا سخت است که ازصبح تا شب کار طاقت فرسا وشب بایستی سریعا لباس نو و اتو کشیده میپوشیدیم و بعد در مراسم شرکت میکردیم تا فقط فیلمی گرفته شود و روز بعدش در سیمای باصطلاح آزادی فرقه پخش شود و روی آن تبلیغات کنند که ارتش آزادیبخش و رزمندگان آن کاملا سر حال و شاد و کاملا خوشحالند! در صورتیکه واقعا این موضوع حقیقت نداشت! بچه ها بشدت مسئله دار و خسته از بلا تکلیفی و کارهای بیهوده و سخت در عراق بودند وهمه خدا خدا میکردند که ای کاش اتفاقی بیفتد و اصلا عیدی برگزار نکنیم چراکه هیچ لذتی از عید نمیبردیم! از سوی دیگر وقتی هم که مسعود و مریم میآمدند بایستی ساعتها به پیامهای نوروزی آنها گوش میدادیم. البته باید اینرا هم اضافه کنم که بیش از نیمی از بچه ها حین صحبتهای رجوی از شدت خستگی خواب بودند! حالا این همه ماجرا نبود. بعد از اتمام مراسم جمع آوری این همه ریخت وپاش و کثیف کاری واقعا ویران کننده بود. خیلی از بچه های خصوصا جدیدالورود خودشان را به مریضی میزدنند و از زیرکار در میرفتند! جمع آوری آنهم تدارک دیده شده دست کم چند روز طول میکشید. و از عید چیزی جز خستگی و کار بیشتر خاطره ای بجا نمی ماند! حتی در ایام عید هم یعنی سالی یکبار هم به بچه ها اجازه تماس با خانواده هایشان داده نمیشد و هرکس هم اگر چنین درخواستی میکرد بشدت تحت برخوردهای تشکیلاتی قرار میگرفت و بایستی این فاکت زندگی طلبی اش را در جمع مطرح میکرد تا جمع علیه او موضع بگیرد و اوراحسابی سرجایش بنشاند!
آری فرقه تروریستی و عقب مانده رجوی بویی از انسانیت و ارزشهای انسانی و فرهنگی نبرده است و از هر موضوعی درحد استفاده برای رسیدن به منافع خودش استفاده میکند!
مراد