از یادادشت های سیروس غضنفری عضو سابق ارتش رهائی بخش – قسمت یازدهم

اعمال ننگین مسعود رجوی هرگز ازخاطرم نمیرود!
وضعیت جدا شده ها  2
رهبر فرقه رجوی در  مواجهه با بن بست سیاسی برای خود کاری کرد به نام طلاق و ازدواج , این طرح برای حفظ نیروها و هواداران بود تا پوششی باشد برای اینکه شکست سیاسی را درک نکنند. مریم قبل از این داستان در اوور یک منشی به حساب می آمد و صاحب یک فرزند دختر ازمهدی ابریشمچی بود که یک شبه مهدی آدمی شد که با مریم در ادامه زندگی مشترک تفاهم نداشته و مریم برای اینکه ارزش و وقت بیشتری برای کار و مسئولیت خود بگذارد و  مثلا مهدی دست و پای او رابسته بود درخواست طلاق می کند و در عرض یک ماه سه طلاقه می شود. منشی یک رهبر یک شبه همردیف رهبر سیاسی و عقیدتی فرقه نوپای  سازمان مجاهدین می شود و مسعود رهبر فرقه که تا آن روز با دختر آقای بنی صدر که در یک جبهه سیاسی بودند ازدواج کرده بود و در زندگی مشترکشان تفاوت ایدئولوژی اعلام نشده بود، یک شبه دریافت که خانم فیروزه دختر بورژوا می باشد و چون ایدئولوژی مسعود ضد بورژوا می باشد؟! می باید برای حل اختلاف طلاق بدهد و به نیروهای خود اثبات کند که  این ضد بورژوا فقط به خاطر ملت و سازمان بوده که این چند سال را هم با فیروزه زندگی کرده , اما حقیقت چیست؟ مسعود که در فرانسه شکست کامل خورد و حرفی برای گفتن نداشت برای اینکه پوششی برای آن شکست بگذارد و از طرفی حضور خود ونیروهایش در عراق را رسمیت دهد و نیروهای سازمانی خود را هم از دست ندهد دست به فساد اخلاقی زد که از بطن این فساد اخلاقی انقلاب درونی بوجود آمد و برای جمع آوری تناقضات نفرات نشست هایی در مناسبات درونی فرقه برپا کرد تا همه از انقلاب طلاق و ازدواج صحبت کنند تاحرفی ازهم پاشیدن جبهه سیاسی به میان نیاید و اینطور از مرحله شکست که داشت تمام نیروها را با خود می برد جلوگیری کند و از طرف دیگر چون دست مزدوری وی برای همه رو شده بود پوششی برای مزدوری باشد که صدای آن در نیاید، صحبت از انرژی آزادشده به میان آورد و به نیروها القا کرد که این از انرژی انقلاب بود که در عراق برای خودتان یک دولت شده اید و این القا اثبات رهبری و فدا شدن بود که باید در هر بار شکست سیاسی و نظامی و ایدئولوژیکی رنگ عوض می کرد و روی آن صحبت می شد. در طلاق می باید زن خود را می دادی و خود را روسیاه می کردی و آخرهم مثل مسعود غرق فساد اخلاقی می شدی , هر کس در فرقه این را انجام داد یک شبه به نقطه رهبری وصل شد و هر کس فهمید ولی انجام نداد در درون تشکیلات مخالف  شد و هر کس نفهمید و انجام نداد حاشیه نشین شد , برای هر کدام مثال می آورم تا برای شما واضح شود.
خانم فهیمه اروانی فهمید و انجام داد و یک شبه دختر مریم شد و جانشین مسئول اول سازمان که تا آن روز منشیگری می کرد و سابقه تشکیلاتی چندانی هم نداشت یک مرتبه پرید , خیلی ها فکر کردند آری انقلابی واقعی است اما بعد از مدتی دیدند نه این همان غرق شدن در فساد اخلاقی است که فدا نام دارد و پوشش فهیمه جداشدن همسرش بود که در اصل جدا نشده بود که این مسئله مدت ها بعد روشن شد. اما مدتی بعد روشن شد.
بعضی ها انجام ندادند ولی باید گفت از نفهمیدن نبود بلکه خود را به نفهمی زدند وحاشیه نشین شدند. خیلی ها بودند که برای خود در آن زمان یک وزنه بودند اما چون برای فساد اخلاقی آمادگی عملی نشان ندادند، به کنار گذاشته شدند وبعضی ها درک کردند که این یک بازی است اما برای خارج شدن راهی وجود نداشت و درب اشرف بسته شده بود و این بسته شدن درب برای دوسری از افراد بود:
 اول درک کننده های ماهیت واقعی این انقلاب جعلی.
این دسته اگر خارج میشدند و مناسبات فرقه ای را افشا می کردند بدلیل قدرت تجزیه تحلیل شان برای رجوی خطرناک تر بودند و به همین خاطر قبل از شروع بند "الف" زندان کمیته مشترک زمان شاه را ایجاد کرد و بعد درب را بست و حصار اشرف را سه لایه کرد.
دوم گروه حاشیه نشین ها بودند که اگر درب باز بود خارج می شدند.
مسعود درآن روزگار در نشست های لایه ای  این دو جمله را تکرار می کرد , یک: باید مثل مریم باشید و دوم:پا جای پای مریم بگذارید تا ارتش آب دیده و آهنین داشته باشید.
اگرچه این جملات آن موقع مثل الان واضح و قابل درک نبود، ولی امروز با شجاعت خانم بتول سلطانی پرده از حصار جداسازی برداشته شده و این مسئله را باز کرد و قابل فهم شد.
منظور مسعود این بود که زن ها مثل مریم باشند و طلاق بگیرند و به عقد من در بیایند و از مریم یاد بگیرند که چطور طلاق گرفته و به عقد مسعود در آمده و پا جای پای مریم بگذارید , یعنی چه؟ آن روز که مریم همسر داشت طلاق گرفت و به عقد او در آمد یعنی او چطور این کار را کرد سایر زن های مجاهد هم بکنند!.
برای مردها که در نشست های لایه ای مسئولین بود مسعود می گفت برای شما فرق نکرده قبل از انقلاب و بعد از انقلاب در کنار شما به هر حال یکی از زنها وجود دارد , این یعنی چه؟ آیا آن  معنی این حرف موقع قابل درک نبود؟
 چرا بود اما کسی به خودش اجازه نمی داد روی این موضوع صحبت کند که منظور مسعود چیست , آن موقع می گفتند در جنسیت غرق شده ای و همه چیز را باآن عینک جنسیت  نگاه می کنی , اما بعضی ها چه کارها که انجام ندادند و با زنهای زیردست یا بالا دست رابطه برقرار کردند , آیا تشکیلات با آنها برخورد کرد؟ نه , چون آن موقع در بند "الف" بودند و فقط جدا کردند و آنها را در یک اتاق نگه داشتند که گزارش عبور را بنویسند. چه چیز باعث این رابطه شد و آنها بعد از عبور در مناسبات ماندند جای بحث دارد و اینکه چطور همردیف رجوی و مریم شدند؟ آنها در هر نشست که مریم قجر درست می کرد فقط تایید کننده ی حرف های مریم بودند و میدان مال آنها بود چون در فرقه گری ارزش انسانی وجود ومعنی ندارد، وقتی که یک فرد به خودش اجازه می دهد آزادی فردی را از زیردستان سلب کند این اجازه را هم دارد که ارزشهای انسانی را از بقیه سلب کند وبرای رسمیت دادن به این جمله بند"ب" را به میان آورد. همه در حریم رهبری یعنی چه؟  همه زنهای دنیا را فقط در حریم رهبری نگاه می کردی یعنی فقط در دنیا یک نفر است که همه را در حریم خود دارد و آن هم رهبر فرقه مجاهدین می باشد و روی این زیاد بحث نمی کردند چون لقمه خیلی بزرگی بود و… مسعود میخواست نفرات را در جنسیت غرق کند و هدف خودش را پیش ببرد , یک روز زن فرمانده دسته می شد روز بعد زن دیگری و این آزادی زن نام داشت. آنان که موضوع را می دانستند بی خیال بودند ولی غرق شده ها عربده می کشیدند که انقلاب درست بود و ما انرژی آزاد کردیم اما نمی گفتند انرژی آزاد شده چه چیز را حل کرده است. اگر  فرقه یک نیروی انقلابی بود مسعود بعد از آتش بس و قبل آن دررسمیت دادن به مزدوری گام بر نمی داشت ,
آیا او این حق رادارد که در قرن بیستم، خودش را مسئول تمام زنهای دنیا کند و آزادی فرد را در تشکیلات سلب کند؟!
بدین طریق بابسته شدن درب قرارگاه، به مغزشویی تمام عیار به شیوه فرقه ای روی میآورد. شخص رهبری کننده سازمان مجاهدین  سالهاست که تمام عیار در اختیار صدام بود و ماهیت مزدوری بعد از آتش بس و قضیه کردکشی که  برای اثبات وبه رخ کشیدن خود بود، طبعا در درون تشکیلات سرکوب و شکنجه را پیش می گیرد تا کسی به بیرون از قلعه سالم  نرود.چرا؟ چون اگر آن سرکوب ها و شکنجه ها رو می شد دیگر هواداری وجود نداشت. وماهیت فرقه ای سازمان رو می شد.
تاریخ در آینده نیز مثل گذشته همه حقایق را خواهد نوشت وما فقط گوشه ای از ماهیت کارهای رجوی را می توانیم بنویسیم. رجوی به تمام نیروهای خود به چشم گوسفند نگاه می کرد و برای نگه داشتن آنها دست به هر کاری می زند.  
 در سال 67 آتش بس بین ایران و عراق و همچنین عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) که شکست نظامی بر سازمان بود باعث شد مشکلات تشکیلاتی جدیدی در سازمان بوجود بیاید چون برای همه مشخص بود که بعد از اتمام جنگ ایران و عراق سازمان تبدیل به زائده جنگ می شد برای همین خیلی از خانواده ها درخواست رفتن به خارج را کردند و چون خانواده بودند دیگر نمی شد آنها را تحویل دولت عراق بدهند باید که سازمان کشور دلخواه آنها را مهیا می کرد و یا آنهایی که در خارجه خانواده داشتند به نزد آنها می برد تا آن هوادار را درکنار خود حفظ می کرد وبعضی ها هم درداخل تشکیلات به اسکان خود که برای آن دسته از نفرات ساخته بودند که همسرداشتند می رفتند و هفته ها به ارتش نمی آمدند و بدین ترتیب ماندنشان در سازمان بی فایده و هزینه بر بود و اگر که اینها به خارج می رفتند و زندگی موفقی پیدا می کردند تناقضات بین زنان و مردان مجرد موجود در اشرف شروع می شد و آنها نیز برای بیرون رفتن از سازمان با هم قرار می گذاشتند و ازدواج می کردند. از اینرو بود که  رهبران سازمان تاکتیک جدیدی برای ازهم جدا کردن خانواده ها بکار بردندو هم زمان با شروع حمله آمریکا به عراق، رجوی برای اینکه نشان دهد یک کار انسان دوستانه  انجام می دهد برای فریب رزمنده ها اشک تمساح ریخته وفرزندان آنها را به خارجه برد ومنتی هم سر آنها گذاشت که درفکر شما بودم، قبل از شروع جنگ اول خلیج در سال 69 رجوی بحثی را تحت عنوان بحث صلیب به میان کشید و آخرین دسته خانواده هایی که هنوز بطور کامل وارد بحث طلاق نشده بودند و خانواده های آنها در اسکان قرارگاه مستقر بودند را از هم جدا کرد و تمامی کودکان پائین تر از 13 سال را که نمی توانستند سلاح بدست بگیرند را به خارج از عراق و اروپا فرستاد. هر چند به ظاهر رجوی به بهانه مصونیت جانی بچه ها آنها را از عراق خارج کرد ولی در واقع از فرصت پیش آمده استفاده کرد تا عملاً با جدا کردن آنان، آخرین بهانه برای مراجعت زوجین به خانه را در تشکیلات از بین ببرد و اهداف شوم خود را عملی کند. البته از دید رجوی این بچه ها جز گرفتن انرژی، کار دیگری نمی توانستند برای سازمان بکنند و جز دردسر چیز دیگری نبودند. بعدها معلوم شد که رجوی بچه ها را در خارج از عراق به خانواده های اروپایی و هواداران و یا به کلیسا و پرورشگاه ها داده است که حتی هنوز سرنوشت بعضی ها مشخص نیست وکسی نمی داند چه بلائی بر سر آنها آمده است البته اینها همه بهانه ای بیش نبود تا رجوی از شر این بچه ها خلاص شود چون طی قول و قرارهایی که با نیروهای آمریکایی گذاشته بودند هیچ یک از پایگاههای سازمان حتی مورد اصابت یک موشک و بمب و گلوله قرار نگرفت و رجوی در نشست های بعدی اعلام کرد که از قبل مختصات تمامی مقرهایمان را به نیروهای آمریکائی داده بودیم تا ما را با عراقی ها اشتباه نگیرند.
مسلما خیلی از خانواده ها (پدر و مادرها) و بخصوص بچه ها خواهان جدائی از همدیگر نبودند ولی این یک فرصت طلایی برای رجوی بود تا بتواند میخ طلاق اجباری را در تشکیلات بکوبد و تمامی خانه و کاشانه و منطقه اسکان را برای همیشه در سازمان پلمب کند. البته که در همان مقطع این کار تنش های زیادی درتشکیلات ایجاد کرد و تعداد زیادی جدا شدند و حتی با زن و بچه هایشان از سازمان رفتند و خیلی از خانواده ها و یا زنها و مردها که حاضر به فرستادن بچه ها به خارج نبودند به دلیل مخالفت زندانی شدند که حتی می گفتند بعضاً با بچه هایشان در زندانهای سازمان بودند که در همان مقطع درجریان کردکشی تعداد زیادی از خانواده ها با بچه هایشان در زندان های سازمان در اشرف و یا کرکوک بودند که بعدا به رمادی عراق منتقل شدندودرهمان فرصت به دست آمده رجوی درسال 69 استارت بند "الف" را زد.
ادامه دارد
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا