یک ۱۹ فروردین دیگرامد و رفت. یاد و خاطره دوستانی که دران روز شوم مسعود رجوی اگاهانه انها را به کام مرگ برد بخیرباد….
یاد و خاطره دوستانی که هشت الی ده سال باهم دریک ارتش بودیم و یاد جوانانی که برای هیچ و پوچ به کام مرگ رفتند.
۱۹ فروردینی که در آن زمان دولت عراق رسما به امریکا، کمیساریا و خود مجاهدین اطلاع داد که طبق حکم دادگاه وظیفه دارد و قصد دارد تا میزان مشخصی از زمین های اشرف را که متعلق به کشاورزان بوده را پس بگیرد واین مسله را مشخصا به مسعود رجوی و دیگر مسئولین سازمان اطلاع رسانی کردند و البته عراق در کمال تعجب نفرات داخل کمپ آمد و تا همان جایی را که گفته بود گرفت و آنجا ایستاد. وبارها وبارها نفرات عراقی چه با مترجم و چه مستقیم اطلاع دادند که فقط به قصد انجام حکم دادگاه وظیفه و در نتیجه قصد پس گرفتن همین منطقه را دارند و نه یک متر کمتر و نه یک متر بیشتر. و این موضوع را به مسولین سازمان گفتند و بارها خواستند که در مقابل حکم قانون مقاومت نکنید.
ولی افسوس که مسعود رجوی این دیو اشرف نیاز به خون داشت و طبق برنامه ریزی که کرده بود میبایست دران روز بالای ۱۰۰۰ نفرازمخالفین و ساکنین اشرف چه بخواهند و چه نخواهند بعنوان قربانیان سفره مسعود رجوی که برای انها مرگ خواسته بود تن بدهند. ولی خوشبختانه خدایی هم بود و جای حقی نشسته بود و تمام طرح و برنامه مسعود رجوی را برملا کرد و برای همه ما چه قبل، چه درصحنه و چه بعد ازان مشخص شد که اولین و اخرین نفری که مقصراین واقعه بوده کسی نیست جز شخص مسعود رجوی.
مسعود رجوی آن روز دربحرانهای داخلی و مناسبات درونی از یک طرف و در بحران عراق و بحرانهای بین المللی اش بشدت گیر کرده بود و سقوطش بصورتی روز افزون شتاب می گرفت. او بوضوح می دید که این بار هم با تمامی خوش رقصیها و خود شیرینی ها نوکر منشی هایش برای اربابان تاریخ مصرفش تمام شده و دیگر مورد توجه قرار نمیگیرد و البته بهتر ازهرکسی میدانست که این یعنی اخر کار دم و دستگاهش و پایانی برپایان باقی مانده بساط جنایتش در عراق زیر سایه صدام آدمخوار است.
۱۹ فروردینی که مسعود رجوی چه درنشست عمومی و چه درنشستهای که با رده های مختلف تشکیلاتی مخوفش داشت به دروغ به همه گفته بود که عراق قصد برهم چیدن کلیت اشرف و دارد و ما کوتاه نمیاییم و اکنون نوبت شماست و شما باید خون بدهید و من و زنانم وعزیزانم باید جان سالم بدربریم و مژگان و زهره جانم باید درپناهگاهی….
یادم میاد ساعت ۵ صبح مژگان پارسایی امده بود به همه ناسزا میگفت و تهدید میکرد که نباید نیروهای عراقی ازاین خاکریز جلوتر بیایند و همه شما هم اگر کشته شدید فدای یک وجب خاک اشرف و بعد سوار ماشین خودش شد و مثل یک “شیرزن مجاهد خلق انقلاب کرده مریمی الماس نشان اشرفی” پا به فرار گذاشت و رفت در منطقه ای امن مخفی شد.
یادم میاد قبل از ان تمامی فرماندهان ارشد چه زن و مرد سازماندهی شده بودند تا در مناطق امن بمانند ویادم میاد درروز درگیری این شورای رهبری، که قراربود صفی تا تهران باشند ولی سراز حرمسرای مسعودرجوی دراوردند وبرای ارتقا مقام انسانیت دستورخارج شدن رحمهایشان صادرشده بود در کنار بقیه زنانیکه چراغ سبزهای رجوی برای تحریک مردان بودند نه تنها درمیدان نبودند که حتی از دور هم نمی شد حتی یک نفرشان را هم دید. این مسله چنان درداوربود که دل هردلی را به درد میاورد و وقتی بعد از تمام شدن آن اتفاقات سوال میشد که پس چرا شوری رهبری درصحنه نبود؟ خفقان مطلق خودشان و رهبرشان. خفقانی که تا همین الان مسعود رجوی نتوانسته حتی مطرحش کند چه رسد به جواب. وضعیت زن وقیحش هم که در کنار جولیانی روشن است که بنظر میرسد همان روز بعد از فاجعه فراموشش شد که اساسا اشرفی هم وجود داشت و بیچاره ها را وامیداشت که جلوی عراقی ها داد بزنند “چو اشرف نباشد تن من مباد”. زرشک.
یادم میاد فرزانه میدانشاهی که بعدها توسط برادران و دیگر خواهران به فرزانه شاشو معروف شده بود با بلند گو و بعضن هم بدون ان داد و فریاد میزد که گلوله ها مشقی و پلاستیکی هستند وباید جلوی نفرات عراقی بایستید. بعد نعره می کشید که اینها عراقی نیستند و ماموران اطلاعات ایران هستند آمده اند شماها را ببرند شکنجه کنند و بعد بکشند و باز همین ” شیرزن مجاهد خلق انقلاب کرده مریمی الماس نشان اشرفی البته درحرامسرای مسعودرجوی” اولین نفری بود که صحنه را ترک کرد ورفت به مسائل عقب افتاده خودش بپردازد.
و باز یادم میاد که مسعود رجوی تیمها و یگانهایی را اموزش داده بود تا با شروع حرکت مامورین عراقی با سناریو های مشخص با نیروهای عراقی دست به گریبان شوند و شدند و درهمین حین باز با برنامه از پیش مشخص شده فرمان مسعودرجوی رسید برای خلع سلاح نیروهای عراقی با دست خالی. نیروهای عراقی که فکر میکردند مجاهدین با پس دادن آن بخش از زمین موافقت کرده اند قافلگیر شدند و تعدادی سلاح بدست مجاهدین افتاد و البته در فیلم ها هم میتوان برخی ازنفربرها و سلاحهای سبک گرفته شده از نیروهای عراقی را در دست نفرات مشخص مجاهدین دید. فیلم هایی که حتی رجوی از نشان دادن آنها در نشست های بعدی هم ابا نداشت و تازه آن وقت بود که بقیه فهمیدند قضیه چیست و چه بود.
وباز یادم میاد جهانگیر و دیگر فرماندهان صحنه را که با صدای اولین شلیک پا به فرار گذاشتند.
یادم میاد “علیرضا امام جمعه” دستورحمله و خلع سلاح مامورین عراقی را داد و همزمان خودش عقب کشید و تا آخرهم در همان اخرصحنه ماند.
و یادم میاد کسانی درصحنه بودند را که ازلحاظ تشکیلاتی برای رجوی دوزار ارزش نداشتند و همه دست چین بودند برای کشته شدن.
یادم میاد تیم های ایذایی را که طبق برنامه که قصد برهم زدن صحنه را داشتند و تمام هدف و وظیفه و برنامه شان تحریک نیروهای عراقی و شروع درگیری بود.
یادم میاد دستورمیدادند به نفرات که باید نیروهای عراقی را از پا دربیاورید ان هم با تیرکمان و به دروغ تاکید میکردند که این نیروها قصد محاصره و سپس گرفتن نفرات و شکنجه و اعدام آنها را دارند و تنها راه مقاومت با سنگ و چوب تا مرگ است و تنها راه از پای در آوردن آنهاست.
اگر چه تقریبا همه ما که انجا بودیم خیلی خوب برایمان روشن بود که همه اینها باز دروغ دیگری از طرف مسعودرجوی است ولی افسوس که دیگر دیرشده بود وهمه قربانی این راه شده بودیم
یادم میاد که نیروهای عراقی فقط ازشمال قرارگاه امدند و تا حد زمینهای مورد بحث جلو آمدند و متوقف شدند و یادم میاد که در قسمت شرقی و جنوبی و غربی قرارگاه اثری و خبری ازنیروهای عراقی نبود و این واقعیت دردناک جوکی تلخ برای آنهایی شد که زنده ماندند.
یادم میاد یگانهایی را که شکل گرفته بودند. یگانهای پاکسازی مخالفین سازمان. یگانهایی متشکل از منتقدین و ناراضیان و متقاضیان خروج. یگانهایی که اکثریتشان کشته شدند.
یادم میاد عدم رسیدگی عمدی به زخمی ها و انگار که دستور آمده بود که نجات ندهید. انگار که دستور آمده بود که باید بمیرند و البته بسیاری هم مردند و بسیاری هم به این طریق تصفیه شدند.
و یادم میاد ممنوعیت رساندن دارو به بیماران را و حتی یادم میاد مواردی را که داروی تجویز شده با داروهای دیگر جابجا میشد تا ریل بهبودی مختل بشود و تا بیمار بالاخره بمیرد.
ویادم میاد این یکی را که دستور مشخص و مستقیم و اکید آمده بود که تا انجاییکه میتوانید مسیر دسترسی زخمی ها به نیروهای عراقی را مختل کنید و بگذارید تا نفرات جان بدهند و کشته بشوند ولی پایشان به بیمارستانهای عراقی نرسد
بله.۱۹ فروردینی دیگر امد و یاداوری ان روزها هنوزهم قلب هر ادمی را به درد میاورد. هم بخاطر از دست دادن رشید ترین دوستانمان و هم بخاطر بی شرافتی و نامردی این دیواشرف، مسعود رجوی.
وهیچ چیز بیشتر از ان درد نداشت وقتی نفرات عراقی با مترجم و غیره امده بودند و یک متنی راخواندند که دولت عراق با کمیساریا و دولت امریکا و مسولین مجاهدین دراین تاریخ صحبت کرد توافقنامه ای تصویب و قبول شد و طبق همان توافق انجام گرفته ما امدیم تا این قسمت تعیین شده از زمین را بر اساس وظیفه و اجرای امر دادگاه بگیریم و البته گرفتند و ایستادند و نه یک وجب کمتر و نه یک وجب بیشتر.
و البته بسیاری از رشید ترین دوستان ما هم در این واقعه با دسیسته جنایتکارانه و از پیش برنامه ریزی شده رجوی بدون داشتن کوچکترین امکان انتخابی کشته شدند.
سلام بردوستانم و دیگر کسانیکه در۱۹ فروردین رفتند
ننگ ابدی برمسعودرجوی، مزدوران و آتش بیارانش.
و ننگ بر کسانیکه دیدند ولی خاموش ماندند
احسان بیدی