چندی پیش مطلبی با عنوان “نگاهی به سخنرانی مریم رجوی در گردهمائی در پاریس” نوشتم که در سایت ایران اینترلینک و تعدادی سایت های دیگر منعکس گردید. پس از آن پیام هائی در این رابطه داشتم که دوستان لطف کرده و نظرات و ایرادات و سؤالات خود را برایم فرستاده بودند.
ضروری دیدم به سه مورد از سؤالات مطرح شده در این پیام ها که به این مطلب مربوط میشوند و از نظر من مهم هستند به صورت مبسوط پاسخ بدهم. از کسانی که پیام دادند هم بسیار ممنون و سپاسگزارم و جداگانه نیز به صورت خصوصی جواب داده یا خواهم داد.
سؤال ۱: در این مقاله گفته شده که سخنان مریم رجوی تکرار همان حرف های اسرائیل و نتانیاهو طی این سالیان بوده است و این واقعیت به عنوان سندی دال بر وابستگی مجاهدین خلق به اسرائیل تعبیر گردیده است. چرا صرفا مشابهت گفتار یک نفر با فردی دیگر مؤید ارتباط آن دو با یکدیگر قلمداد شده است؟
جواب ۱: سخنان مریم رجوی در خصوص جمهوری اسلامی کلا هیچ مؤیدی در سراسر دنیا به غیر از لابی اسرائیلی و جنگ طلبان امپریالیستی ندارد. تاکنون کدام کشور یا گروه اپوزیسیون ایرانی یا نهاد بین المللی خارج از طیف یاد شده خواهان افزایش تحریم ها و به بن بست رسیدن مذاکرات هسته ای و تهاجم نظامی به ایران بوده و اوباما را به سازشکاری در برابر ایران متهم کرده است؟ تابحال کدام منبع اطلاعاتی غیر از شخص بنیامین نتانیاهو مدعی شده است که ایران قبل از توافق نامه ژنو دو یا سه ماه بیشتر با تولید بمب هسته ای فاصله نداشته است؟ در حالیکه نیروهای نظامی آمریکا در عراق حضور دارند و عربستان مدام یمن را بمباران میکند و معارضان سوری رسما و علنا از جانب غرب و همپیمانانش کمک و حمایت میشوند چه کسی به غیر از اسرائیل و جنگ طلبان آمریکا مدعی است که ایران نقش اصلی را در مناقشات این کشورها ایفا می نماید؟ رابطه رجوی و اسرائیل صرفا همسوئی سیاسی در یک مقطع خاص نیست. رجوی سالهای سال است که فقط حرفهای منحصر به فرد اسرائیل را، که بعضا با خطوط آمریکا و اروپا هم در تضاد است، عینا رله میکند.
در عین حال خود سازمان مجاهدین خلق تمامی جداشدگان و منتقدین و مخالفان خود را صرفا به دلیل اینکه همانند جمهوری اسلامی مخالفش هستند بدون هیچ دلیل و مدرکی عاملان و مزدوران وزارت اطلاعات معرفی می نماید. این منطق غلط طی سالیان سال از جانب رجوی به رسمیت شناخته شده و اعلام گردیده است که مخالفت با سازمان عینا همان وابستگی به جمهوری اسلامی است. تنها دلیل فرقه رجوی برای اثبات وابستگی امثال آقایان روحانی، قصیم، یغمائی، حسین نژاد، مصداقی و غیره به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی این است که آنها همگی مخالف رجوی هستند که ادعائی بی پایه و اساس است. اما دنباله روی مجاهدین خلق از تل آویو فوق العاده آشکار و عیان و اثبات شده است. سیاست های اعلام شده سازمان حداقل در یک دهه اخیر، درست در مقابل منافع ملی که از جانب بسیاری از گروه های اپوزیسیون به رسمیت شناخته میشود، کوچکترین زاویه ای با سیاست های اسرائیل در قبال ایران نداشته و ندارد. سازمان حتی بیش از لیبرال های غربی ملاحظه اسرائیل در جنایاتی که در غزه و لبنان مرتکب شده را کرده و میکند.
در شهریور سال ۱۳۵۹ عراق تهاجم خود به ایران را آغاز کرد. در نوروز سال ۱۳۶۰ مسعود رجوی در پیام نوروزی خود از یک طرف مدعی شد که ایران آغازگر جنگ بوده و از طرف دیگر اعلام نمود که از آنجا که با نیروهای مسلح جمهوری اسلامی مرزبندی دارد در صفوف مستقل در مرزها با دشمن متجاوز میجنگد. سیاست و عملکرد سازمان در برابر تهاجم دشمن متجاوز به خاک میهن در آن زمان برای اهل فن وابستگی و همسوئی رجوی با صدام حسین را به وضوح نشان میداد. در سال ۱۳۸۲ صدام حسین سقوط کرد و اسناد این وابستگی منتشر شد که نشان میداد ارتباط مستقیم فرقه رجوی با رژیم بعثی عراق به قبل از آغاز جنگ بر میگردد و اتحاد عملی و تنگاتنگ بین این دو وجود داشته است.
رجوی بعد از سقوط صدام حسین به دنبال جایگزینی برای وی میگشت که ظاهرا آنرا یافته و این در سیاست و عملکرد سازمان به وضوح قابل تشخیص است. البته این ارتباط از قبل هم وجود داشته اما با سقوط دیکتاتور بغداد قوت و شدت بیشتری گرفته است.
سؤال ۲: اینکه سازمان مجاهدین خلق در استارت زدن بحران بین المللی هسته ای علیه رژیم نقش ایفا کرده است جای هیچ شکی نیست و حتی امثال جرج بوش هم بر این واقعیت صحه گذاشته اند. اما به چه دلیل این امر به نیابت از اسرائیل صورت گرفته است؟
پاسخ ۲: منابع متعددی ذکر کرده اند که اسرائیلی ها تمایل داشتند برای منحرف کردن اذهان عمومی از جنایات اسرائیل در غزه و سایر مشکلاتی که داشتند دست به بحران سازی بزنند که بهترین سوژه برای این کار ایران بود و لذا بحران هسته ای ایران در دستور کار اسرائیل و جنگ طلبان آمریکائی قرار گرفت. برای این منظور آنان اصرار داشتند که اسرائیل یا آمریکا شروع کننده نباشند چون از ابتدا موضوع را به زیر علامت سؤال میبرد و لذا خواستند که این موضوع از جانب یک نیروی ایرانی استارت بخورد و بعد آنها دنباله اش را بگیرند. از این رو به سلطنت طلبان مراجعه کردند ولی آنان اقدام به چنین خیانت آشکاری علیه منافع ملی خود را نپذیرفتند. گزینه بعدی مجاهدین خلق بودند که کاملا از این موضوع استقبال کردند و متعاقبا کنفرانس مطبوعاتی علیرضا جعفر زاده با اطلاعات داده شده از جانب اسرائیل در واشنگتن برگزار شد و بحران هسته ای ایران کلید خورد. برخی منابع موثق این موضوع عبارتند از: ۱٫ مجله سیاسی معتبر و وزین نیویورکر در ۶ مارس ۲۰۰۶ با عنوان “تبعیدیان” نوشته کونی بروک، ۲٫ کتاب جامع و تحلیلی هدف ایران در سال ۲۰۰۶ نوشته اسکات ریتر بازرس تسلیحاتی ملل متحد در عراق، ۳٫ کتاب بحران ساختگی در سال ۲۰۱۳ نوشته گرت پورتر محقق و نویسنده برجسته آمریکائی – ۴٫ مقاله سیمور هرش محقق و ژورنالیست معروف در نیویورکر با عنوان “مردان ما در ایران” که معتبرترین منبع در این رابطه است.
اعتبار این منابع که همگی متخصصین معتبر در این امور هستند قطعا از سخنرانان و حامیان اجاره ای سازمان مجاهدین خلق، که از قضا هیچکدام در امر تحقیق و خبر هیچ کاری نکرده و فقط مطالب داده شده از جانب لابی اسرائیل و فرقه رجوی را تکرار کرده اند، بیشتر و بالاتر است. این موضوع دیگر جای تردید ندارد و دقیقا تأیید جرج بوش از این سازمان در این رابطه هم نشان میدهد که آنها از قبل هماهنگ بوده اند و رئیس جمهور سابق آمریکا عمد داشت تا آغاز کننده بحران را یک نیروی ایرانی جلوه بدهد. البته در بحران سازی علیه ایران نقش کوچکی در شروع قضیه به فرقه رجوی داده شد و بعد سازمان از ماجرا کنار گذاشته شد اما رجوی همچنان تلاش فراوان میکرد تا خود را در بازی نگاه دارد که منجر به دادن اطلاعات غلطی شد که نهایتا ارگان های امنیتی و اطلاعاتی آمریکا هم مجبور به تکذیب آنها شدند. این موضوع در کتاب گرت پورتر ذکر شده است.
سؤال ۳: سازمان مجاهدین خلق در تمامی بیانیه ها و اطلاعیه های خود مستقیما مردم ایران را خطاب قرار میدهد و آنان را به قیام دعوت میکند. چرا میگوئید که مردم دیگر مخاطب سازمان نیستند و صرفا غرب و نیروهای داخلی مخاطب این روزهای سازمان می باشند؟
جواب ۳: به عقیده من برگزاری میتینک ویلپنت یک تلاش ناموفق برای قدرت نمائی بود. اما این قدرت نمائی در برابر چه کسی یا کسانی انجام شد؟ من ۱۲ سال است که در ایران زندگی میکنم و بعضا سیمای آزادی، تلویزیون ماهواره ای سازمان مجاهدین خلق، را تماشا میکنم. باور کنید هیچ یک از مطالب آن به درد مردم ایران نمیخورد و هیچ کس با آن ارتباط برقرارنمیکند و اصلا در مقایسه با سایر کانال های ماهواره ای اصلا بیننده ندارد. در جلسه ویلپنت تعدادی سخنران ناآشنا برای مردم ایران با تکرار مکرر اتهامات اسرائیل و آمریکا علیه ایران چه تأثیر مثبتی می توانند بر مردم ایران بگذارند. مردم ایران چه سمپاتی میتوانند درخصوص گروهی که مدام خواهان افزایش تحریم ها و شدت عمل علیه ایران است داشته باشند. وقتی همه مردم ایران همراه با افکار عمومی جهان و تمامی جریانات صلح طلب در دنیا با به توافق رسیدن ایران با غرب بر سر مناقشات هسته ای موافق هستند و اسرائیل و جنگ طلبان آمریکائی و فرقه رجوی تنها مخالفان در این رابطه هستند، چگونه میتوان باور کرد که رجوی مختصر نگاهی به مصالح مردم ایران دارد؟
سالهای سال است که استراتژی سازمان مجاهدین خلق مشخصا بر حمایت غرب و نیروهای فعلی استوار است. رجوی در نشست های موسوم به حوض قبل از سقوط صدام حسین در بغداد اعلام نمود که برای سرنگون کردن رژیم ایران نیاز به حمایت یک ابرقدرت دارد و سپس انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین خلق را معادل حمایت یک ابرقدرت معرفی کرد. در این معادله کوچکترین اشاره ای به مردم ایران نشد و رجوی به هیچ عنوان باور ندارد که حرکت و استراتژیش از جانب مردم ایران مورد کمترین حمایت و پشتیبانی قرار گیرد. رجوی این واقعیت را در تهاجم موسوم به فروغ جاویدان در مرداد ماه ۱۳۶۷ به عینه لمس کرد. بنابراین وقتی تکیه گاه استراتژی رجوی برای سرنگونی آشکارا حمایت غرب بعلاوه جانفشانی و از خود گذشتگی نیروهای انقلاب کرده (بخوانید مانیپوله ذهنی شده) بوده و حسابی روی مردم ایران باز نشده است، واضح است که باید هر پیام و هر سخنرانی و هر بیانیه ای این دو را مخاطب قرار دهد.
به سخنرانی مریم رجوی خوب دقت کنید. کجای آن به مردم ایران مربوط میشود. نظرسنجی های حتی غربی ها در خصوص ایران نشان میدهد که اکثریت بالای مردم ایران، درست یا غلط، دانش و تکنولوژی هسته ای را حق مسلم خود دانسته و معتقدند که غرب به ایران زور میگوید و به هیچ وجه بر این باور نیستند که ایران در حال ساختن بمب اتمی می باشد. اما رجوی کاری به این کارها ندارد و حقوق و منافع اسرائیل را دنبال میکند و بر خلاف خواست و منافع ملت، ایران هراسی را دامن میزند و گسترش میدهد. تنها گروه اپوزیسیون ایرانی که مشاهده کرده ام که از موفقیت های ورزشی ایران استقبال نمیکند و اظهار شادمانی نمی نماید و برعکس عدم موفقیت ها را برجسته می سازد فرقه مخرب و کنترل ذهن رجوی است. کجای این سیاست در راستای میل و اراده مردم ایران است؟ در بیانیه ها به غیر از عنوان ابتدای آن چه مطلبی به درد مردم میخورد که مخاطب آن مردم ایران باشند؟
سؤالات و نظرات و ایرادات دیگری هم مطرح شده اند که اغلب در محتوای همین سه سؤال می گنجند که در فرصت های بعدی به صورت جزئی تر و مفصل تر به آنها خواهم پرداخت.