اشتباهات اولیه رهبر فرقه مجاهدین درابتدای انقلاب قابل جبران بود اما بعداز آن که سکان رهبری به دست رجوی افتاد واز موقعیت های پیش آمده سو استفاده کرد ودر روز سالگرد انقلاب در سال 59 که موسی خبابانی در یک متینگ سخنرانی کرد ویا همان مرزبندی با گروههای دیگر را اعلام کرد وبعداز آن به گفته خود رجوی در نشست بعدی دیگر آن نفرات سابق نبودند واین شد که ما یک تصمیم دیگری بگیریم وآن شد که رو به مبارزه مسلحانه گرفت اما به چه قیمتی اگر این تصمیم اشتباه اولیه نبود شاید اشتباهات بعدی به این شکل پیش نمی آمد. اعلام مشت با مشت گلوله با آغاز پایان این گروه بود.
مسعود رجوی برای شناسندن خود ناچار شد با بنی صدر هم پیمان شود وخیلی دیگر هم بودند که مسعود درآن زمان فریبشان داد.
به گفته خود مسعود، آقای بنی صدر می گفت اگر من فرمان بدهم تمام ارتش به سمت ما خواهد آمد ولی آن طور نشد. با این کار ها خود رجوی در آن زمان دست به اشتباه دیگر زدکه آن هم عملیات های کور وآن ترروهای بی هدف بود که باعث شد روز به روز از جامعه طرد شود درنتیجه شورای ملی نقاومت کم وجهه تر شد و رفتن به عراق وعلنی کردن ستون پنجمی خود ضربه ی مهلکی بر سازمان وارد کرد.
وقتی که سازمان مجاهدین از عملیات فروغ جاویدان بر می گردد. دیگر سازمان مجاهدین قبلی نیست. رجوی رهبر معنوی این فرقه همه را برای کشتن به عملیات برده بود و اگر این طور نبود در عرض یک هفته چنین تصمیم مهمی را نمیگرفت تا به تبع آن بگوید که من در عراق استقلال کامل دارم و در زمان آتش بس هم از طریق مرز به ایران حمله کردم!!
به قول یکی از نفرات، یک زمان وارد شدن به سازمان یک کار دشوار و سختی بود اما خارج شدن مثل آب خوردن بود واین کار بعد از فروغ جاویدان برعکس شده است.
باری، در لایه های اولیه انقلابی با نام " تنگه و توحید " راه انداختند و یکسری را بالا و پایین کردند تا بقیه فکر کنند ایدئولوژی سازمان یک ایدئولوژی است که انسانها را پالایش می دهد و نمی گذارد از درون خورده شود به همین خاطر یکسری راه افتادند اگر در تنگه وابسته به زن و بچه نبودم الان در تهران بودم اما یکسری اعتقاد داشتند که رجوی آنها را توسط همسرش و خانم های هیئت اجرائی آن موقع فرقه در عرض چند ماه با درست کردن پاپوش به هر کدام اسیر شان کند.
در آن زمان شرایط طوری شد که با حمله صدام به کویت رجوی خواسته های خود را عملی کرد و با نام حقوق و احترام به فرزندان رزمندگان و اینکه باید آنها در مکان امن باشند و آنها بچه های سازمان هستند و نه رزمندگان، جداسازی شروع شد که فرزندان سازمان چطور در خارجه و در نزد هواداران بزرگ شده و خیلی ها آن را می دانند.
بعد از مدتی 2 اوت رسید که قرار شد ائتلاف آمریکا به عراق حمله کند وآن زمان بوش پدر نمی خواست صدام سرنگون شود بلکه می خواست به او یک گوش مالی بدهد و وضعیت عراق طوری شد که فقط حکومت بغداد وجود داشت و رجوی دید موقعیت خوبی است که از صاحبخانه امتیاز بگیرد شروع به قتل عام کردها کرد به طوری که مریم فرمان داد کرد ها را باید زیر تانک له کرد و برای آنها از گلوله استفاده نکنند چون ارزش اش را ندارند!
همان خانم حقوق بشری که در فرانسه همیشه برای شکنجه شده ها اشک می ریزد اما یادش رفته که فرمان له کردن کردها را خودش صادر کرد.
مریم بعضی اوقات به دلیل عشق بازی و هوس بازی اش خیلی چیزها را از یاد می برد و یک لایه از ذهنش به دلیل استفاده بیش از حدش کم کار شده بود.
به هر حال رجوی برای اثبات خودش شمال بغداد را گرفته بودند شروع به خوش رقصی به صدام کرد واین عمل را به خاطر آینده خودش و وجودش در عراق انجام داد چون خودش هم می دانست که بین ایران و عراق هرگز جنگ نخواهد شد و ماندنش در عراق به ضرر خودش می شود و نیروها کم کم جدا می شوند و یک روز چشم باز می کند وفقط یک قرارگاه خالی را نظاره می کند به همین خاطر مقدمه چینیهای آینده را با بی آبرویی سیاسی بر پا کرد و بعد از عملیات در داخل تشکیلات بگیر و ببند شروع شد و قتی که به آن روزها بر می گردم و گذشته خود را مرور می کنم به خاطر سکوت خودم در مقابل کارهای رجوی و مریم، خودم را نفرین می کنم که انسان مگر برای نگه داشتن ارزشها زنده نیست پس چرا ان موقع در مقابل فاجعه انسانی بی تفاوت ماندم.
بایدامروز به آن دسته دیگر که دست به افشاگری زدند درود فرستاد که چقدر در درون مبارزه کرده و همه چیز را در زمان حضورش در تشکیلات قبول کرد تا یک روز بتواند همه آن ستم هاو شکنجه ها و استثمار جنسی به نام آزادی زن را برملا کند.
اگر این جمله نبود هرگز خودم را نمی بخشیدم چون با بلی گفتن در مقابل انقلاب طلاق که دامی از سوی رجوی برای به بند کشیدن انسانها بود گرفتار می شدی به همین خاطر اول از همه تعهد می گرفتند که اگر یک روز خواستی بروی باید سازمان تصمیم بگیرد که چطور تو را اخراج کند یعنی اینکه اختیارت دست خودت نیست و داخل قرارگاه زندانهایی بر پاشد زندان جمعی و انفرادی , شکنجه گاه و شکنجه گران جدا شده شبیه کمیته مشترک ضد خرابکاری زمان ساواک در کمپ اشرف برای نفرات اسیر برپا کردند. از طرف دیگر برپایی انقلاب به نام انقلاب مریم و اینکه مثل او خودتان را افشا کنید.
بلی مثل مریم خودتان را افشا کنید , یک سری احساساتی شروع کردند شعاردادند که انرژی در من آزاد شد که الان می توانم دنیا را نابود کنم , یکی روی مین می رفت , دیگری می ترکید و بعضی هارا هم ازکارهای نفرات داخل سالن خنده گرفته بود چون مسعود می گفت زنهای شما را می خواهم که پا جای پای مریم بگذارند برای رسیدن به قله آزادی و رهایی زن مجاهد خلق!!
آقای رجوی خوب لقمه ای گرفته بود ولی نفرات بدلیل اینکه مشکلات خودشان در ذهنشان بود که فردا چطور خارج می شویم , راه بسته شد و رجوی هم خط خودش را در لایه های پایین که زن نداشتند پیش برد و از لایه پایین بر علیه لایه بالا استفاده کرد. که دیدید نفرات چه گفتند , شما مجاهد هستید و در جنسیت غرق نشده اید ولی آنها در جنسیت غرق شده اند باید نجات داد.
برای سرکوب نفرات در سال 73 درب ضد اطلاعات باز شد و یک سری که انقلاب مریم را قبول نداشتند و حتی ازدواج 64 را هم قبول نداشتند و حرف داشتند.
آنها شکنجه شدند و از هر کدام اعتراف گرفت اعترافی که در آینده بتواند با آن نفر را در تشکیلات سرکوب کند. این فرد اگرزمانی داخل ایران زندانی بود می گفت تو باعث شدی 10 نفر اعدام شوند واگر نه می گفتند تودر داخل تشکیلات با فلان خواهر می خواستی رابطه نا مشروع بزنی و همیشه دنبال او اینور و آنور شده اید!!
سرکوب ها اینطور شروع شد و به همین جا هم ختم نشد و رجوی که بوی گندش در تشکیلات در آمده بود شروع کرد به زیر سلطه گرفتن تمام زنهای موجود تا از هرکدام از زنهای نزدیکش یک مسئله جنسی داشته باشد و آنها را در تشکیلات نگه دارد.
رجوی آنقدر به صاحبخانه اعتماد داشت و می کرد که حتی ناراضی های داخل تشکیلات را به زندان ابوغریب می دادند و آنجا هم توسط شکنجه گران صدام شکنجه می شدند تا مجدداً به اشرف بیاید. وقتی آزمایش کرد و دید تئوری درستی است دیگر کسی جلودار رجوی نبود به همین خاطر استثمار یا به نوعی فساد اخلاقی در نقطه رهبری به اوج خود رسید.
قرارگاه بدیع زادگان مخصوص مسعود و مریم بود و 3 نفر دیگر , نسرین و فهیمه و شهرزاد , باقرزاده و جاهای دیگر…. بلی رجوی خودش را سرگرم حل مسائل جنسی اش کرد و طلاق و ازدواج 3زن بس نبود رو به دیگران آورد و رده بالای فرقه را در یک فساد اخلاقی دچار کرد و اگر هم نمی شدند مثل علی زرکش و… سر به نیست می شدند!!
تشکیلات رجوی که بعد از انقلاب 64 آن طلاق و ازدواج را انجام داد که هر کدام بحث دیگری دارد نشان داد که سران فرقه از همان نقطه با نام آزادی زن فساد اخلاقی را طی کردند که در کمپ اشرف به اوج خود رسیده است.
سازمان بعداز اشغال عراق دیگر آن سازمان حمایت شونده صدام نبود وتلاش می کرد نیروها را با احساسات ملی در کمپ حفظ کنند تا آن موقع این کلمه معنی نداشت هر چه بیان می کردی به انقلاب مریم وصل می شد که یک شبه مریم سر از فرانسه درآورد وآن خودسوزی های که بعداً خودشان آن را با نیرنگ محکوم کردند ونفرات خودسوزی کننده را آدمهای احساسی نامیدند که یک تعداد متوجه شدند که همه این ها یک بازی بیش نیست ودر آن شرایط از فرقه رجوی (سازمان مجاهدین) جدا شدند که هر کدام یک بحث است اما نفرات مانده در انتظار راه سوم بودند که شاید روزی آمریکا آنها را با دست خودبه یک کشوری ثالث ببرد که آن هم با سنگ اندازی های سران فرقه روبرو شد.
داستان تخلیه اشرف پیش آمد که این خود با هزا مشکل روبرو بود رهبران فرقه اشرف را سنبل خود می دانستند وبرای آن در داخل تشکیلات شعار می دادند واین از آن اشتباهات بزرگ بود که رجوی زیربنایش را ساخت.
اینک سازمان در سالگرد بنیانگذاری اش در یک بن بست سیاسی قرار گرفته واین پایان هرگروه دیگری نیز هست که توسط یک فرد رهبری شد وبه یک دیکتاتورداخل تشکیلات رسید وامروز هم زنده ماندن اش در ابهام است اما چه دارد که در 15شهریور به نیروهای اسیر که دنبال راه سوم بود بگوید؟! هیچ! واقعا هیچ!
سعید