فرمانده فتح الله
زمانی مرا با ایشان وچند نفر دیگر برای شناسایی درمرز بین ایران وعراق اعزام کرده بودند ودوستی من با او ازاین زمان ها شروع شد.
وقتی از زندان صحبت می کرد یک آهی حبس شده را از سینه خود تخلیه می کرد ومی گفت آن زمان هم یک روزی بود الان دیگر پیر شدیم.
من درنسشت های عمومی سئوالاتی مربوط به گذاشته ها ازاو می کردم که می گفت مرا بگذشته ها نبرید. الان را بپرسید که بگویم من هم مثل شما دردو راهی گیر کردم و انتخاب ام این است که میبینید ودیگر نمی شود کاری کرد. دوستان درقدیم با ما بودند والان نیستند نفرات دیگر با نام انقلاب جای آنها را پر کردند وفقط چاپلوسی را بلد هستند وحتی یک خبر را هم نمیتوانند تحلیل کنند ویا موقع تحلیل مورد پسند دیگران را بگویند. ما درگذشته اینطوری نبودیم و درتشکیلات حرف بی خود نداشتیم. گاهی مسئول ناراحت می شد وحتی تنبیه هم می کردند اما توهین به کسی مرز سرخ بود. الان توهین باب روز شده وما قدیمی ها نمی توانیم با نسل های انقلاب ایدئولوژی بسازیم.
ارزش نفر در سازمان:
زمان ماهیت هر شخص و گروهی را روشن می کند و شخصیت مسعود رجوی هم در طول این مدت برای بقیه روشن شد اما افسوس که هنوز گوش های کر و چشم های نابینا نمی گذارند ماهیت این خود پسند و رهبر دیکتاتور از زبان نفراتی که عمر خود را در کنار این دیکتاتورگذراندند، به گوش جهانیان برسد .
فرمانده فتح الله که بود؟
فرمانده فتح الله یکی از زندانیان سیاسی زمان شاه بود که هم بند رجوی بود، رجوی با چند نفری که هم بند بود یا آنها را در عملیات ها به کشتن داد و یا در قرار گاه حبس نمود تا بتواند خود را قهرمان زندان کند و به بقیه نیروها بگوید که فقط من بودم که در زندان این گروه را رهبری کردم. تلاش می کرد آنها را به ماموریت بفرستد تا آنها احساس نکنند که در آینده حذف فیزیکی می شوند، یکی از آن قربانیان فرمانده فتح الله بود.
فتح الله بعد از آزادی از زندان یکی از گاردهای امنیتی سازمان بود که در سال 60 فرماندهی انتقال مسعود و بنی صدر را از ایران به فرانسه درپرونده خود داشت به همین خاطر فرمانده فتح الله نام داشت. کسی که تمام زندگی اش را فدای مسعود کرده بود اما در سال 64 بعد از آن طلاق و ازدواج همین نفر در درون خودش دوگانگی مسعود را می بیند و بعد از آن ایشان تا سال 68 در عراق به عنوان یکی از نفرات حفاظت اطلاعات می ماند و بعد از آن رجوی برای اینکه ایشان را به خود نزدیک کند یکی از زنان رها شده انقلاب مریم را به عقد و ازدواج ایشان در می آورد با این تفکر که با این کار ایشان را مجدداً به حالت قبل از سال 64 برگرداند اما این ازدواج اجباری هم که در تشکیلات وجود داشت دردی از فرمانده فتح الله حل نکرد و از آن زن جدا شد و همسرش راهی خارج شد ولی خودش در اشرف ماند تا اینکه ایشان را عضو شورا کردند اما آن هم دردی از فتح الله درمان نکرد و روز به روز در تشکیلات بین فتح الله و ایدئولوژی مسعود فاصله افتاد تا اینکه بر اثر فشار تشکیلات ایشان دچار بیماری عصبی شدند و دربیمارستان بستری شد. بعد از آن فرمانده فتح الله تغییر چهره داد نمی دانم در آن مدت در آن بیمارستان اشرف و بغداد برای خلاصی ازاو چه آمپول و داروئی زده بودند که یک مرتبه به سمت پیری رفت و بعد از آن در جلسه شوراها شرکت نکرد و یا اگر هم می کرد بیرون از سالن در یک گوشه فقط سیگار می کشید، سیگار پشت سیگار طوری که دو انگشت و رنگ موی جلو دماغش رنگ دوده سیگار گرفته بود. تا روزی که مریم در نشستی جلو تمام نفرات ایشان را صدا کرد تا ته مانده شخصیت ایشان را جلو بقیه خرد کند. مسعود از سالن خارج شد و مریم جلسه را اداره کرد در آن نشست به فرمانده فتح الله چه مارک ها که نزدند. از مارک جنسیت گرفته وگویا ایشان به خاطر زن به این روز افتاده و چون انقلاب 64 را ایشان قبول نکرد و مریم خواست از طریق پیک ایشان را به ایران بفرستد و شاید این را فتح الله قبول می کرد ولی مریم می خواست راه خارج شدن را با ابراز اینکه راهی برای رفتن به اروپا وجود ندارد، ببندد. مارک آشغال خوری را به او زد. اما چرا فتح الله این کار را (برداشتن آشغال ظرفها وخوردن آنها) می کرد، به خاطر اینکه به ایشان مارک سگ هار زده بودند و ایشان می خواست اینطور وانمود کند که اهمییتی باین توهین وشانتاژها نمیدهد.