امروز بعد از11 سال که ما جدا شده ایم، ضمن حضور روزمره در جامعه، برای آزادی اسرای در بند تلاش می کنیم.شاید با داشتن امکانات بیشتر الان تلاش مان خیلی چشم گیرتر بود تا آنها را از آن زندان رجوی ساخته ومریم به حصار انداخته رها سازیم،
خانم مریم در فرانسه حضور دارد وگاهاً هم درآن اتقاقات که درلیبرتی وقبلاً دراشرف پیش آمد اشک تمساح می ریزد.
درجمع اندک هوادار خود که با پول های عربستان واسرائیل دور خود جمع کرده ومی گوید ما رژیم را مقصر این حوادث می دانیم.
اما درآن جمع کسی نمیگوید که درلیبرتی وبطور کلی عراق، امنیت نیست و تلاش کنید از عراق خارج شوند.اما بجای آنها، مریم می گوید دولت آمریکا باید به وظیفه خود عمل کنند وحفاظت نفرات را به عهده بگیرید!
مریم خانم هیچ تلاشی برای آزادی آن دسته از نفرات که در کمپ لیبرتی هستند نمی کند و تلاش می کند آنها را برای همیشه در عراق حبس کند و این کار برای خانم رجوی یک مرز سرخ بود که بتواند به هر قیمتی کمپ اشرف را حفظ کند اما شرایط بر وفق مراد خانم مریم نشد چرا که مریم رجوی با یک سری شعارهای محیط بسته به فضای فرانسه حرکت کرد و چون در اشرف یکه تاز میدان بود در فرانسه جوگیر شد.
او تلاش کرد، شخصیت های غربی را با اسم وکیل، مشاور، حامی مقاومت و…. بخرد تا بتواند از طریق پولهای باد آورده، اشرف را در عراق حفظ کند و هدف او تکرار عملیات های سحر بود.
درگذشته وقتی رجوی چون زمین گیر شد، تصمیم گرفت به یک سلسله عملیات نظامی بزند ونام آنرا سحر بگذارد وازاین جهت بود که نیروها را درتیم های 3نفری سازماندهی کردند.
این عملیات بعد ازانتقال مریم به عراق شروع شد طوری که مریم، مهوش سپهری(نسرین) را برای حل مشکلات مسئول عملیات های سحر کرد.
درحال حاضر چون آن جو دیگر در عراق وجود ندارد مریم تلاش می کند تا از پولهای بادآورده استفاده کند و با خرید وکیل و… این خلاء را پرکند و توسط آنها جوسازی نماید و این همان آب در هاون کوبیدن است که فقط یک سری از نفرات عمرشان هدر می شود و این بطلان عمر را نمی شود جبران کرد و فقط در حسرت عمر از دست رفته می مانند تا روزی که به آزادی برسند.
شاید لیبرتی نشینان هم مثل ما داستان حسرت بدلی را مینویسند تا باشد سران فرقه خجالت بکشند وبه انتقال سرعت بخشند. اما عیب کار دراینجاست که ما درآن زمان هرچه فاکت نوشتیم دربهای بیشتری به رویمان بسته شد!
زندگی روزمره طوری شده بود که فقط باید به دستورات سران فرقه تن می دادیم چون از یک طرف حمایت تمام عیار صدام راداشتند و از طرف دیگر بی اطلاعی نفرات از وضعیت ایران هم به مشکلات میافزود.
سران فرقه در کمپ اشرف به نفرات القا کرده بودند که اگر کسی به ایران برود اعدام می شود ونتیجه این بود که کسی از ترس اعدام شدن جرأت جداشدن پیدا نمی کرد و تن به خواسته های رهبران فرقه می داد و اینطور شد که سالها در اشرف عمر خود را هدر دادند ودادیم.
فقط می توانم این جمله را بگویم که تعدادی از دوستان موجود در کمپ ترانزیت (حریه) لیبرتی، انسانهای زود باورند.
به آنها القاء شده و امروز قیمت آن زودباوری را در عراق می پردازند.
تعدادی دیگر در سنین بالایی هستند که فقط در انتظار پناهنده شدن به یک کشورغربی هستند و سران فرقه هم می دانند که اکثر این افراد، برای سازمان نیرو محسوب نمی شوند و اگر به هر دلیلی پای آنها به اروپا و یا هر کشور دیگری باز شود دیگر نیروی تشکیلاتی نخواهند بود به همین خاطر تلاش می کنند راه خروج از عراق را بسته نگه دارند و آنها را در عراق حبس کنند و صدایشان را خاموش!
رهبران سازمان بدلیل کم سوادی سیاسی شان، نمی توانند این بن بست را باز کنند و بجای آن تلاش می کنند روش های گذشته را با فشار به نفرات تحمیل نمایند. نفرات را با اغتشاشات منطقه وحضور داعش سرگرم کردند وقول میدهند که اگر دولت سوریه سرنگون شود ماپیروز هستم وتنها کافی است که شما بازهم صبر کنید که متاسفانه نتیجه ی قبول تحمل این صبر، کشتار های مشکوکی وتالم باری را درپی دارد که حدادثه غمناک 7آبان و راکت باران لیبرتی جزئی ازنتایج این صبر کردن بیهوده است!
سیروس