آقای دهواری کمی درباره سلمان بگویید و اینکه چطور جذب گروه مجاهدین شد؟
پسرم سلمان 19 ساله بود و پیش دانشگاهی می خواند، پسر عمویش نوید که او هم اکنون در کمپ لیبرتی می باشد دوستی داشت که اهل کرج بود(ظاهراً در کیش با او آشنا شده بود). سال 1382 این دوست کرجی آنها را به بهانه کار اغفال کرده و از طریق جاسک به عراق برده بود.
آیا در طی این سالها تماس گرفته؟
فقط یک بار همان سال 82 وقتی می خواست سوار لنج بشود و برود با من تماس گرفت و گفت برای کار به دوبی می روم و بعد از آن دیگر نه سلمان را دیدم و نه صدایش را شنیدم.
چطور فهمیدید که سلمان سر از اردوگاه مجاهدین درآورده؟
بعد از اینکه مدتی گذشت و از سلمان خبری نشد خودم به دوبی رفتم همه ی بیمارستان ها و حتی زندان های دوبی را سراغ گرفتم و با سفارت ایران در دوبی و همچنین مراجع قانونی ایران نیز درمیان گذاشتم.
سالها گذشت تا اینکه آقای عبدالطیف شاردری از مجاهدین جدا شد و چون ماجرای گم شدن فرزندم و اینکه به بهانه کار از کشور خارج شده، شبیه جذب خیلی از اعضاء مجاهدین بود در مورد پسرم از آقای شاردری هم سوال شده بود که ایشان تایید کردند سلمان و پسرعمویش نوید هردو در اشرف هستند.
یعنی تا آزادی آقای شاردری در سال 90 شما اصلا نمی دانستید سلمان کجاست؟
بله و خدا می داند چند نفر دیگررا به همین صورت از خانه و خانواده شان دزدیدند و به زور به آن زندان لعنتی بردند و خانواده هاشان بی خبرند.
تاکنون چه اقداماتی برای ملاقات و آزادی فرزندتان کردید؟
من دو مرحله و همسرم سه مرحله به عراق رفتیم تا فرزندم را ملاقات کنیم اما از خدا بی خبرها اجازه ملاقات را به ما ندادند.
چه پیامی برای فرزندتان دارید؟
میخواهم به پسرم بگویم که از زمان رفتنت، من و مادرت افسرده هستیم و منزوی.دیگر در مجالس خانوادگی حضور نداریم و طاقت دیدن جوانان هم سن و سال تورا در مسجد و کوچه و خیابان ندارم، چون همه شان تو را یاد من می اندازند!
پسرم، برگرد و این آخر عمر من و مادرت کنارمان باش و امید را به ما برگردان.
آقای دهواری پیام تان به مریم و مسعود رجوی چیست؟
لعنت خدا بر شما. شما از خدا بی خبرهای وطن فروش مغز بچه های ما را شستید و به بچه های ما حق آزادی نمی دهید.
شما بی شرف ها به بچه های ما می گویید ما پدر و مادرشان نیستیم؟؟چرا؟ برای اینکه آن ها را بترسانید از فرار از زندان تان؟