آقای رجوی از عهده 30 بچه بر نیامد، چگونه می خواهد از عهده یک کشور بر آید؟!

در پادگان اشرف خراب شده رجوی طبق معمول مشغول کار بودیم. از طریق بلندگوی مقر ابلاغ کردند در سالن غذا خوری جمع شوید از کار دست کشیدیم و به طرف سالن رفتیم در سالن جمع شدیم ساعتی گذشت زنی بنام فرزانه وارد سالن شد با چهره خندان گفت فکر می کنید چه خبر شده که این ساعت از روز شما را جمع کردم کسی خبری نداشت و جوابی نداشتیم به آن بدهیم در ادامه گفت زیاد وقت شما را نمی گیرم اگر یادتان باشد در زمان جنگ خلیج سازمان بچه ها را به خارجه فرستادیم که مورد اثابت بمباران قرار نگیرند چند سال از رفتن بچه ها به خارج می گذرد و بچه الان بزرگ شده اند به در خواست خودشان آنها را به عراق منتقل کردیم (منظور فرزانه آنها را با فریب به عراق منتقل کردیم) در ادامه در این رابطه برادر با این بچه ها و بچه های دیگر که قرار است از خارجه به اشرف منتقل شوند هنگ حنیف در اشرف را تاسیس کرد ما هم ناچارا بایستی هورا می کشیدیم و شیرینی تاسیس هنگ را در نشست خوردیم در پایان نشست فرزانه گفت به احتمال زیاد این بچه ها به مقر ما تردد می کنند و یا برای شام جمعی آنها را دعوت می کنیم شما برای آنها الگو باشید. طرز فکر و رویاهای رجوی مرغ پخته را به خنده می اندازد با 30 یا 50 نفر هنگ تاسیس می شود آیا این هنگ است یا منگ؟ مدتی گذشت در نشست یگانی بودیم مسئول نشست گفت نمی دانید خواهر نسرین (مهوش سپهری) از دست این بچه ها چی می کشد کار به جایی رسیده که برادر خواهر نسرین را مسئول نشست های این بچه ها گذاشته خواهر نسرین از دست این ها خواب و خوراک ندارد در کنار مقر تخصصی مقری بود که این بچه ها را در آن مقر جا داده بودند یکی دو بار برای کارهای تاسیساتی به آن محل رفته بودم رفتار آنها را نگاه می کردم مشخص بود که سر آنها بد جوری کلاه رفته است محفل در میان آنها مرز نداشت و اکثر مواقع با کادرها که مراقب آنها بودند درگیری لفظی داشتند برای کنترل آنها مهوش سپهری درخواست کادرهای بیشتری کرده بود ولی با این وجود نمی توانستند آنها را کنترل کنند مهوش سپهری نشستی با ام قدیم ها گذاشت و سوتی را در نشست داد و گفت واقعا ما از پس چند تا بچه بر نیامدیم در کل پروسه تشکیلاتیم در سازمان این قدر بهم نریخته بودم. در خواستهایی که می کنند عجیب و غریب است نوار کاست فلان خواننده را می خواهند مجله خارجی می خواهند نشریات سازمان را به آنها می دهیم پاره می کنند چند تا خواهر به مقر آنها تردد می کرد خواهرها منع کردم که دیگه به مقر آنها تردد نکنند من ماندم با این ها چکار کنم گزارش برای برادر نوشتم که هر چه زودتر آنها را به خارجه بفرستیم تا در آنجا راحت بچرند. با این وجود رجوی این کار را نکرد و به زور و فشار بچه ها را نگه داشت با گذشت زمان این بچه ها که بچه های سازمان به شمار می رفتند آنها را از عراق به آلبانی منتقل کردند دیری نگذشت که به رجوی و سرانش نه گفتند و برای همیشه اردوی رجوی را ترک کردند رجوی ماند و هنگ پوشالی اش. فرقه رجوی را در یابید که چند تا بچه را نتوانست اداره کند و جالب این جاست که لقمه گنده تر از دهانش که ایران است را می خواهد بر دارد در این رابطه بایستی به رجوی و سرانش گفت مواظب باشید این لقمه شما را خفه نکند و از طرفی به آقایان جدا شده همان بچه ها تبریک گفت که به دنبال زندگی آزاد خود رفتند به امید روزی که همه اسیران فرقه رجوی به دنبال زندگی آزاد خود بروند.  به امید آن روز.
فواد بصری

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا