اینجانب سیروس غضنفری ساکن تبریز(استان آذربایجان شرقی) حدود 17 سال در مناسبات فرقه رجوی بودم که چند ماه است درسایت های این فرقه علیه بنده یاوه گویی می کنند!
مسعود خان این بار نیز به جای انتقاد از خود وبه عهده گرفتن اشتباهات خود می خواهد شکست های خود را به گردن من ودیگر دوستان رها شده بیاندازد که این یک نادانی سیاسی است!
اگر مسعود رجوی اهل سیاست وتحلیل بود امروز جدا شده ها را تهدید نمیکرد ویا با حمله به خانواده های اسیران دربند، آنها را یک مشت پاسدار ونیروهای سپاه قدس معرفی نمیکرد.
روشن است که مسعود رجوی از روی ترس وشکست های سیاسی وتشکیلاتی به این روزافتاده است. اوبا همه دست خیانت داد تا به کرسی ریاست برسد اما نشد وآخرین بار و درزمانی که گروهی از مردم ایران درمنا کشته می شدند، همسرایشان با سفیر عربستان دست دوستی داد! عربستانی که حکومت وهابی اش نزد ملتها نفرین شده است.
درفحشنامه ای که برعلیه من منتشر شده، آمده است:
" حیوان گوش خواری مانند آخوند..،سخنگوی قوه قضائیه رژیم میشود، باید سیروس غضنفری بی سواد و لوده مسول انجمن نجات استان آذربایجان غربی بشود ".
دراین مورد باید گفت که این از بی سوادی شما است که نمیدانی من درتبریز زندگی میکنم ومرکز آذربایجان غربی ارومیه است ونه تبریز! خواهشاً کمی جعرافیا را بخوانید!
من بی سواد اگر یادتان باشد درکنار شما بودم وآن هم حدود 17 سال! در21 سالگی از اردوگاه شما سردرآوردم. اگر شما لیاقت داشتید به جای بیگاری وآموزشهای منفی و وقت پر کن، به من سواد یاد می دادی ومن هم حداقل می گفتم سازمان به من لطف کرد ومن بی سواد را به درجه دکترا رساند! اگر من بیسواد ماندم بخاطر آن است که وظیفه ای جز اطاعت از رهبری نداشتیم!!
شما بیان می کردید دوباره بین ایران وعراق جنگ خواهد شد ولی من گفتم چنین نخواهد شد وبه همین خاطر آقای جواد خراسانی بمن دستور داد که نظر شما را تائید کنم.
درروزهای آخر که صدام سقوط کرد شبی به آقای جهانگیر که حالا هم پیش شماست گفتم که بغداد به اشغال آمریکا در آمده که شما باورنکردید وگفتید شخص انقلاب کرده باید حرف مسعود را قبول کند نه آن که مثل فرمانده فتح اله اعتراض کند و از تمام مسئولیت سلب ودرنشست عمومی مود حمله وحشتناک مریم رجوی قراربگیرد که مثلا درقرارگاه اشرف رئیس شعبه سپاه پاسداران را تشکیل داده و… ایشان هم بند شما درزندان بود واز ایران شما را فراری داد ودرآخر با او چه کردید مگر مریم درهمان نشست از او نخواست برود ایران وایشان را با آن سابقه تشکیلاتی برادران اش نگهداری کنند؟؟!!
حتی خانم مریم به ما گفته بود که اگر مردید درآن دنیا سوال کردند رهبر تو کیست؟ بگوید مسعود خان است تا درهای بهشت به روی شما باز خواهد شد وبه بهشت می روید وما که میدان مین هارا باز کردیم وبه نام هزار معبر نام گرفتم واین از بی سوادی من بود که درآن میدان مین ها بودم وکسی که قرار بود باین راحتی به بهشت برود، البته که احتیاج به سواد نداشت!!!
درقسمتی ازاتهام نامه برعلیه من آمده است:
" این که وزارت اطلاعات و بویژه بخش التقاط به استخدام مزدورانی از این دست می پردازد نشان دهنده اوج افلاس و درماندگی رژیم مخصوصا بعد از برجام و برشام و بویژه جنگ اوج یابنده گرگها در آستانه انتخابات در مورد هژمونی و رهبری نظام میباشد. متوسل شدن وزارت اطلاعات به تفاله ها وتغذیه از فضولات درونی مجاهدین نشاندهنده اوج درماندگی یک نظام جنایتکارمیباشد. بویژه این که ریزش نیرودرهمه قسمت های این رژیم درسراشیب سقوط هر روز بیش از پیش نمایان میشود. بنا به گزارشاتی که بدست ما رسیده است، از هم اکنون کم کاری و تمرد و بازخرید درهمه ارگانهای رژیم به نسبت قبل افزایش پیدا کرده است. درهمین گزارشات تاکید شده است که: ریزش و پاسیویزم و وارفتگی و حتی خودکشی ویا تصفیه در همه قسمت های وزارت اطلاعات بویژه بخش التقاط شتاب گرفته است بصوری که این عارضه بعنوان یک مساله مبرم به سردمداران گزارش شده تا برای این مساله چاره جویی شود ".
مسعود خان واقعاً ریزش نیرو درداخل خودتان باعث شده به من وامثال من حمله کنید؟ وگرنه ریزش نیرو دررژیم قاعدتا باید شما را خوشحال کند ونه عصبانی که ازفرط آن به خانواده ها وجدا شده ها حمله بکنید وچون چنین کرده اید، موضوع چیز دیگر است! واتفاقا این تشکیلات شماست که بنام تفاله های جنبش انقلابی ایران خوانده میشود ولطفا نام خود را روی ما نگذارید!
مسعود خان مگرریزش نیروی شما آنقدر است که آنها را رژیم ایران بتوانند جایگزین نیروهای ریزش کرده خود کند؟ آیا گنجایشی دراین بین وجود دارد یا دارید مانند همیشه هذیان میکویید؟!
در ادعانامه باند رجوی علیه من آمده است:
" سیروس غضنفری یک اسیر جنگی ایران وعراق بود که در زندانهای عراق دوران اسارتش را میگذراند. درسال۱۳۶۸ مجاهدین برای رهایی و آزادی آن دسته از اسرایی که به دلیل جنگ ضد میهنی و خانمانسور و سیاست بنیادگرایانه خمینی در زندانهای عراق بسر می بردند، این امکان را فراهم کردند که بتوانند داوطلبانه علیه جنگ ضد میهنی و پیشبرد سیاست صلح شورای ملی مقاومت به ارتش آزادیبخش پیوسته و شرافتمندانه درمبارزه با رژیم ولایت فقیه شرکت نمایند ".
آری من در سال 21/4/1367 در جبهه بیداد توسط نیروهای عراق اسیر شدم بعد از ده روز که توسط دولت وقت عراق درشهرهای عراق برای نمایش قدرت نظامی خود گردانده شدیم، آخر سر در کمپ موصل 3،اسکان داده شدیم. شرایط اردوگاه عراق طوری بود که زمینه را آماده می کرد تا فکری برای بیرون رفتن از آنجا بکنی تا از آن فشار رها شوی و همچنین وجود تبلیغات در آن محیط باعث شد برای رهایی از اسارت، حرف های شیرین و فریب دهنده افراد سازمان را بپذیرم و به سازمان بپیوندم.
در سال21/4/1368 درست یک سال بعد از اسارت من به همراه یک سری از دوستان اسیر به سازمان پیوستم و غافل از اینکه در آینده چه سرنوشتی در انتظار مان است قدم به قرارگاه اشرف گذاشتم در همان روز حدود ساعت 8 عصر در جلو درب اشرف بودم و احساس می کردم بعد از این دیگر آزاد هستم و اسیر هیچ کس نیستم ولی نمی دانستم که از یک اسارت، پا به اسارتی دیگر می گذارم که 16 سال از بهترین سال های عمر خود را دردورغ بافی های شما بگذارانم وآخر هم دست خالی وبا مارک ضد آمریکایی بودن، مارا تحویل آمریکای ها بدهند!!
این لجن پراکنی برعلیه من بصورت زیر ادامه پیدا میکند:
"ااز اسرایی که به ارتش آزادیبخش پیوستند، تعدادی با افتخاربه عهدی که با خدا و خلق صادقانه بسته بودند آری گفتند وهم اکنون در لیبرتی درسخت ترین شرایط و زیر بمباران و محاصره بعنوان یک مجاهد درسنگر مقاومت و شرف به راه خود ادامه میدهند. تعدادی به دنبال کار و زندگی خود رفتند ولی تعداد انگشت شماری مانند سیروس غضنفری راه مزدوری و خیانت به مردم را پیشه ساختند و با دادن همه نوع تعهد و شرکت در همه گونه جنایت طوق بندگی آخوندهای جنایتکارو کثیف را به گردن خود انداختند که نشاندهنده ماهیت ماهوی این افراد با نظام ولایت فقیه میباشد".
آری مسعود خان آن اسرایی که گفتید، عمدتا درسه مرحله ریزش کردند والان شاید 300 نفر درکنار شماهستند درحالی که ابتدا حدود 3000 نفر بودند.
یک سری درمرحله اول مناسبات را دید وسریع به همان اردودگاه عاقی ها برگشتند ویک سری درطول زمان از مناسبات جدا شده وبه دنبال زندگی خود رفتند اما سری سوم از این اسرای پیوسته از روی فشار خودسوزی کردند ویا خود کشی کردند.
آری مسعود خان این اسرا همانهایی بودند که شما به آنها مارک لمپن زدید وآنها را با این کلمات سرکوپ می کردید وبهترین زمان عمرشان را درآن مناسبات از آنها گرفتید!
یادم است که موقع خروج ما گفتید آنها سربازان نظامی رژیم ایران بودند وامروز به همان کشور بازگشتند.
آری مسعود خان!
کریم پدرام 32 ساله با 10 سال سابقه تشکیلاتی در مجاهدین، فرماندهی هفتم و مرکز 42 با شلیک گلوله ازکلاش به زندگی خودش پایان داد. گفتید که شلیک ناخواسته بوده است. اما در نشستهای درونی و به طور خاص در تابستان سال 80 خودکشی او کاملاٌ روشن شده بود!
خُدام گل محمدی 33 ساله. با 15 سال سابقه تشکیلاتی در سازمان مجاهدین. از سال 74 تا سال 81 دست کم 4 یا 5 بار رسماٌ درخواست کناره گیری و رفتن از عراق را کرده بود. آخرین بار در ماه رمضان 81 دوباره اعلام کناره گیری میکند اما پذیرفته نشد و به او گفته شد: مشکلاتت را در جمع باید حل کنی. خدام در اسفند ماه 81 ساعت 9:30 شب پشت سالن ورزشی فرماندهی هفتم خودش را به آتش کشید. گفتند خودسوزی ناخواسته بوده است. پس از آن حادثه از سرنوشت او هیچ خبری نشد. تنها به کسانی که شاهد رویداد بودند تاکید شد که این خبر به جایی درز نکند.
دراین اتهام نامه آمده است:
" پس از مدتی از مجاهدین اخراج و به اردوگاه تیف که از جانب آمریکایی ها برای انحلال نرم مجاهدین راه اندازی شده بود فرستاده شد. درتیف همه اطلاعات خودش را از مجاهدین در اختیارآمریکایی ها قرارداده بود.درتیف به خدمت وزارت اطلاعات در آمد و سپس به وسیله وزارت اطلاعات به ایران برده شد و بعنوان پادو وزارت اطلاعات به استخدام رسمی در آمد ".
مسعودخان من حدود 16 سال در کمپ های شما بودم. آن مدت برای من یک عمروآنهم ازبهترین سال هایش بود(ز 20سالگی تا 37 سالگی).
من درآن زمان به عراق پناهنده نشدم قرار بود یک کاغذ را امضاء کنیم که من قبول کنم پناهنده عراق هستم وشما به آن آمریکایهای که دوست من هم بودند ونه شما؟! بدهید ومن آن کار را نکردم ودو روز بعد خانم مهناز شهنازی مراصدا کرد که به همراه احمد دانشور به اتاق خانم مهناز رفتیم و خانم مریم سنجابی آن زمان مسئول یگان ما بود.
خانم مهناز با اشک تمساح ریختن برای ما گفت که من برای رفتن تو از مناسبات راضی نیستم چون شما به هزار معبر شهرت یافته اید ومیدانستی که ازمدتها پیش نظر من این بود که عراق دیگر جای ماندن نیست چه بهتر خودتان بچه هارا به اروپا ببرید تا اینکه خودشان برود ومن از او خواستم درعرض یک هفته اگر مرا به خارجه بردید من به آن تیف نمی روم وایشان قبول نکرد!
مسعود خان من از تشکیلات فرقه ای شما جدا شدم یعنی آن دستور را قبول نکردم وبرای من که از آن تشکیلات رها شدم فرق ندارد شما اخراج کنید یا من از مناسبات فرقه جدا شده باشم. دراصل من نجات پیدا کردم کاش من آن روز که دربیمارستان اسدی بستری بودم اخراج می شدم مثل فرهاد که از همان جا از تشکیلات جدا شد.
دیگر اینکه مجاهدین دیگر اطلاعات واسرار مگویی نداشتند که من به آمریکایی ها بدهم. خواهر فهمیه اروانی شما با آن لباس غربی وآن سگ درآغوش خود که همیشه درکنار آمریکایی ها بود وبا آنها مشغول صرف ناهار وشام و رقص وگپ زدن بود!آیا آلزایمر گرفته واینها را فراموش کرده اید؟! شاید درآینده هم بگوید ما از روی فشار این جدا شده ها بود که این کار را کرده وخلع سلاح هم شدیم!!
ضمنا، اگر وزارت اطلاعات درتیف حضور داشت چرا فهیمه وحسین شما هم بدانجا رفت وآمد می کردند؟ پس آنها هم با اطلاعات همدست بودند؟! ویا اگر اطلاعات درتیف حضور داشت پس آمریکایی ها با رژیم زد وبند داشتند! پس چرا شما به آن آمریکای ها قربانی سرمی بریدید؟!
من اسیر بودم وبه خاطر آن با مامورین صلیب سرخ دیدار کردیم درهمان لیبرتی که الان اسرای شما ساکن هستند وتوسط آنها به کشور وارد شدیم ومثل شما هم کرسی ومقامی نمی خواستیم!!
دران فحشنامه گفته میشود:
" خانواده ها سعی میکنند که با آنها روبرو نشوند وقتی که تلفن میزنند به بهانه های مختلف از جواب دادن خود داری میکنند، آنها را سر میدوانند، درخیلی موارد به آنها اعتراض میکنند و از آنها میخواهند که دیگر به آنها زنگ نزنند چند مورد مزدورانی مانند غضنفری وپور احمد وشبانی را در خیابان کتک زده اند. وبه فرموده وزارت با نشان دادن زن وبچه وخانه وراحتی میخواهند بقیه هم مثل آنها تن به جنایت ومزدوری وخدمت به ملا ها بدهند".
اول اینکه خانواده ها با همت بزرگ خود یک NGO درست کردند ودرآنجا به نسبت وقت آزادی که دارند، حضور دارند ونیاز نیست من به خانواده ها زور بگویم ویا آنها را شکنجه کنم. آنها خودشان دنبال فرزند خود برادروخواهر خود هستند. درهر استان انجمن نجات است اما چرا شما از این NGO ترس دارید؟؟
این را می دانم که این خانواده ها بودند که لرزه به جان شما انداختند وقبل از آمدنم به ایران این انجمن ها بودند والان هم فعالیت می کنند.
آقای رجوی ما که الان 11 سال تمام درایران به سرمبریم تا حالا خانواده ها به ما بی احترامی نکرده است وهر جا ما را دیدند، شرمنده خودشان کردند ومورد هم نداشتیم که درخیابان مارا کتک زده باشند!!؟؟ چون من نبودم که علیه خانواده دو جلد کتاب توهین آمیز نوشتم و شما بودید که دست باین خیانت زدید!!
ما به خاطر همین خانواده ها بوده که تلاش می کنیم: افشاگری های داشته باشیم ویا نامه نگاریها به ارگانهای با صلاحیت تا آنها به فرزندان خود برسند. خانواده ها ازما خیلی راضی هستند که از مناسبات فرقه ای شما رها یافتیم والان هم درایران زندگی می کنیم وشرایط ایران مثل مناسبات شما نیست که به فضای مجازی دسترسی نداشته باشیم. درایران اکثریت مردم به اینترنت و… دسترسی دارند ومن هم بعنوان یک شهروند از آن استفاده می کنم وچنانکه درفیس بوک ودیگر آید ی ها حضور دارم.
تهدید نخ نما شده ی باند رجوی چنین ادامه می یابد:
" مردم بومی وخانواده ها میگویند در روز حسابرسی ما میدانیم که با امثال سیروس غضنفریها و هادی شعبانی ها، پوراحمدها و… و خاتمی ها و… چگونه رفتار کنیم. آن روز دیر نیست ".
شما نگران من ودیگر دوستان منشعب نباشید.برعکس شما هستید که درمیان این مردم بومی نفرین شده هستید واگر زنده ماندید باید حساب پس دهید!
سیروس غضنفری
عضو نجات یافته فرقه رجوی وارتش باصطلاح آزادیبخش