این کار تاریخ است تا درسی شود برای من و شما.
وقتی که سازمان مجاهدین از عملیات فروغ جاویدان بر می گردد، دیگر سازمان مجاهدین قبلی نیست!
رجوی رهبر معنوی این گروه همه را برای کشتن به عملیات برده بود و اگر این طور نبود در عرض مدت کوتاه یک هفته ای برای عملیات حاضر نمی شد!
پس رجوی برای ریختن اشک تمساح به کشته شدگان این تصمیم را گرفت تا اعلام کند که من در عراق استقلال کامل دارم و در زمان آتش بس هم از طریق مرز به ایران حمله کردم؟؟!!
به هر حال رجوی است دیگر کدام عملش درست بود که این یکی باشد تا به او اشکال بگیریم!!
بعد از فروغ جاویدان در لایه های اولیه انقلابی به نام تنگه و توحید راه انداختند و یکسری را بالا و پایین کردند تا بقیه فکر کنند ایدئولوژی سازمان طوری است که انسانها را پالایش می دهد و نمی گذارد از درون خورده شوند.
به همین خاطر یکسری راه افتادند که القا کنند که اگر در تنگه وابسته به زن و بچه نبودیم الان در تهران بودیم!!
با این حرفها بود که رجوی، توسط همسرش و خانم های هیئت اجرایی آن موقع گروه، در عرض چند ماه با درست کردن پاپوش به هر کدام از اسیرانش کوشیدند تا در کمپ به همه چیز نظارت داشته باشند!
با حمله صدام به کویت رجوی خواسته های دیگرخود را عملی کرد و با نام حفظ حقوق و احترام به فرزندان رزمندگان و اینکه باید آنها در مکان امن باشند و آنها بچه های سازمان هستند و نه رزمندگان، جداسازی شروع شد و فرزندان سازمان در خارج و در نزد هواداران خاص ویا اردوگاه ها، تربیت نوع رجوی را یافتند!!
بعد از مدتی 2 اوت رسید که قرار شد ائتلاف آمریکا به عراق حمله کند وآن زمان بوش پدر نمی خواست صدام سرنگون شود بلکه می خواست به او یک گوش مالی بدهد و وضعیت عراق طوری شد که فقط حکومت بغداد وجود داشت و رجوی دید موقعیت خوبی است که از صاحبخانه امتیاز بگیرد وشروع به قتل عام کردها کرد. به طوری که مریم فرمان داد کردها را باید زیر تانک له کرد.
همان خانم حقوق بشری که در فرانسه همیشه برای شکنجه شده ها اشک می ریزد!!
به هر حال رجوی برای اثبات خودش، شمال بغداد را گرفته بود و شروع به خوش رقصی به صدام کرد واین عمل را به خاطر آینده خودش و وجودش در عراق انجام داد چون خودش هم می دانست که بین ایران و عراق هرگز جنگ نخواهد شد و ماندنش در عراق به ضرر خودش می شود و نیروها کم کم جدا می شوند و یک روز چشم باز می کند وفقط یک قرارگاه خالی را نظاره می کند به همین خاطر مقدمه های آینده را با بی آبرویی سیاسی بر پا کرد و بعد از عملیات در داخل تشکیلات بگیر و ببند شروع شد.
وقتی که به آن روزها بر می گردم و گذشته خود را مرور می کنم به خاطر سکوت خودم در مقابل کارهای رجوی و مریم، خودم را نفرین می کنم که انسان مگر برای نگه داشتن ارزشها زنده نیست پس چرا ان موقع در مقابل فاجعه انسانی بی تفاوت ماندم و همچنین سرفصل های دیگر…
اگر در مقابل انقلاب طلاق که دامی از سوی رجوی برای به بند کشیدن انسانها بود گرفتار می شدی به همین خاطر اول از همه تعهد می گرفتند که اگر یک روز خواستی بروی باید سازمان تصمیم بگیرد که چطور تو را اخراج کند یعنی اینکه اختیارت دست خودت نیست و داخل قرارگاه زندانها برپا شد. اعم از زندان جمعی و انفرادی. بازداشت شدگان بداقبال، کمیته مشترک زمان ساواک را در کمپ اشرف را تجربه کردند.
گفته شد که مثل مریم خودتان را افشا کنید. یک سری احساساتی شروع کردند شعاردادند وگفتند که انرژی در من آزاد شد و الان می توانم دنیا را نابود کنم. یکی آرزوی رفتن بر روی مین می کرد، دیگری می ترکید و بعضی ها هم از چاپلوسی آنها خنده شان گرفته بود.
مسعود می گفت زنهای شما را می خواهم که پا جای پای مریم بگذارند وبه قله آزادی و رهایی خاص زن مجاهد خلقی بگذارید.
برای سرکوب نفرات در سال 73 درب ضد اطلاعات باز شد و یک سری که انقلاب مریم را قبول نداشتند و حتی ازدواج 64 را هم! توسط شکنجه گران رجوی شکنجه شد و از هر کدام اعتراف گرفتند. اعترافی که در آینده بتواند فرد را در تشکیلات سرکوب کند. اگر زندانی بود می گفت تو باعث شدی 10 نفر اعدام شوند واگر نه، می گفتند در داخل تشکیلات با فلان خواهر می خواستی رابطه نا مشروع بزنی!!
اینطوربود که سرکوب ها شروع شد و به همین جا هم ختم نشد و رجوی شروع کرد به زیر سلطه گرفتن تمام زنهای موجود تا از هرکدام از زنهای نزدیکش یک مسئله جنسی داشته باشد تا با استفاده ازاین ضعف، آنها را در تشکیلات نگه دارد.
رجوی آنقدر به صاحبخانه اعتماد داشت و می کرد که حتی ناراضی های داخل تشکیلات را به زندان ابوغریب می دادند و آنجا هم توسط شکنجه گران صدام شکنجه می شدند تا مجدداً به اشرف بیاید. وقتی آزمایش کرد و دید نتیجه میدهد، دیگر کسی جلودار رجوی نبود به همین خاطر استثمار و نوعی فساد اخلاقی در نقطه رهبری به اوج خود رسید.
مریم تشنه ی قدرت واسیر جاه طلبی با دوروبری هایش مثل نسرین(مهوش سپهری) , شهرزاد , لوئیس, فهیمه , افسانه ,…. برای رجوی طعمه درست می کردند و خودشان هم هرکدام یک حیوانی را در کنار خود داشتند و با آن سرگرم بودند.نسرین(مهوش سپهری) یک گربه داشت و همیشه با او بازی می کرد , فهیمه اورانی یک سگ داشت , شهرزاد هم گربه مریم بود وبا شهرزاد بازی می کردند.شهرزاد با اسباب بازی بازی می کرد و هرکدام برای خود یک چیزی داشتند و قرارگاه هر کدام فرق داشت.
قرارگاه بدیع زادگان مخصوص مسعود و مریم بود و 3 نفر دیگر , نسرین و فهیمه و شهرزاد , باقرزاده و جاهای دیگر…. بلی رجوی خودش را سرگرم حل مسائل جنسی اش کرد و طلاق و ازدواج 3زن بس نبود رو به دیگران آورد و رده بالای فرقه را در یک فساد اخلاقی گرفتار کرد که اگر نمی شدند مثل علی زرکش و… سر به نیست می گردیدند!
تشکیلات رجوی که بعد از انقلاب 64 آن طلاق و ازدواج را انجام داد که هر کدام بحث دیگری دارد، نشان داد که سران گروه از همان نقطه با نام آزادی زن فساد اخلاقی را رواج دادند واین فروپاشی در کمپ اشرف به اوج خود رسید.
سازمان بعداز اشغال عراق دیگر آن سازمان موردحمایت صدام نبود وتلاش می کرد نیروها را با احساسات ملی در کمپ حفظ کنند. درزمانی که همه چیز به انقلاب مریم وصل می شد، این خانم یک شبه سر از فرانسه درآورد و خودسوزی های مربوط باو که بعداً خودشان آن را محکم کردند ونفرات خودسوزی کننده را آدمهای احساسی نامیدند که یک تعداد متوجه شدند که همه این محکوم کردن ها کشک است و از فرقه رجوی (سازمان مجاهدین) جدا شدند…
اما نفرات مانده درانتظار راه سوم بودند که شاید روزی آمریکا آنها را با دست خودبه یک کشوری ثالث ببرد که آن هم با سنگ اندازی های سران فرقه روبرو شد.
داستان تخلیه اشرف پیش آمد که این خود با هزار مشکل روبرو بود رهبران گروه اشرف را سمبل خود می دانستند واعضا را آماده می کردند تا قربانی شوند.
در سال 82 ملاقات ها شروع شد که ابتدا خیلی استقبال شد واعلام کردند اینها خانواده مجاهدین هستند اما همان خانواده ها یک شبه مزدور اعلام شدند! چرا که همان خانواده ها سران سازمان را به باد انتقاد می گرفتند!!
در مرحله دوم نیروها ریزش کردند و بهمین جهت درب به روی خانواده بسته شد! درآن موقع با سنگ همان خانواده ها را می زدند.
یکی از خانواده ها به نفرات سنگ پرت کن گفت که من سنگ تو را با آغوش گرم می پذیریم اما سلام من را به برادرم برسان!!
سران گروه تن به انتقال نفرات دادن تا جلو خانواده ها را بگیرند دراین 13 سال برای حفظ آن دسته نفرات که راه سومی بوده وبدرجات متفاوتی خود را را رزمنده میدانستند، به لیبرتی رفنتد که قرار بود بزودی به کشور ثالث بروند که امروزه هنوز نرفتند والان خانواده ها دیگر صبرشان تمام شده مجددا به ملاقات می روند که درچند روز گذشته دیدیم که رجوی جنگ تن به تن با آنها براه انداخته که این روش سرانجام خوبی برای رجوی ندارد.
آن فرار ها وجدا شده های آلبانی واقعیت تلخ تشکیلات را برای همان خانواده ها روشن ساخته وآنها شنیده اند که این جداشدگان آلبانی میگویند که ما در برزخ راه سوم عمر خود را تلف کردیم!!
آری! رجوی با این خانواده ها مثل دشمن خود برخورد کرد وبرعلیه آنها کتاب هایی نوشت!!
حالا برای رجوی این دو راه مانده است یا باید ملاقات به نفرات بدهد ویا آنها را از عراق خارج کنند واینطور برداشت می شود که رجوی تلاش دارد عمدتا نفرات وابسته خود را از عراق خارج کند وازبقیه که می ترسد به آلبانی ویا کشور دیگر که رفتند جدا خواهند شد، حتی المقدور آنها را درعراق قربانی کند و خانواده ها باید این راه را برای رجوی سد کنند واگر نه بچه هاشان را هرگز نخواهند دید.
سیروس