درغروبی دلگیر بسوی جایگاهی آمده ام که در پشت دیوارهای سنگی اش پدری پیر هنوز نفس می کشد، پدرم من دختر توام سالهاست این مسیر پر از رنج را بخاطر تو می آیم بخاطر تو فریاد میزنم و گریه میکنم. پس تو کی می آیی؟؟؟؟
پدرم به سرزمینی آمده ام که پر از نخلهای عبوس و جاده های غمگین است، سرزمینی دلگیر که سی و پنچ بهار وتابستان و پاییز و زمستان است که تو را اسیر نموده است.
فرزندانت هرگز فراموشت نکرده اند.
به انتظار آمدنت هستیم. پدرم اینجا سرزمین تو نیست. خانه تو اینجا نیست. خانه تو همان منطقه بخش الوار است. گندم زارهای طلایی منتظر دستان پر مهر تو هستند.
پدرم اینجا چرا درخت می کاری؟؟؟ تو خودت هزاران اصله درخت داری در سرزمین آبا و اجدادی مان. پدرم درپشت این حصارهای سنگی به انتظارات مانده ام…نگاهم کن… صدایم کن…
به امید رهایی پدرم از بند فرقه ی تروریستی رجوی خائن
شهلا کله جویی – از خوزستان
با سلام لطفان بفرمایید که آقای علیرضا امیری چگونه از آلبلنی به ایران برگشت
با تشکر