مادران،‌ قربانیان فراموش شده فرقه رجوی – قسمت پانزدهم

تاج الدوله حیدریان مادر مهدی حمیدفر – کرمانشاه
خانم حیدریان مادر مهدی حمید فر، در مورد اسارت فرزندش چنین می گوید:
یک روز در سال 1997 پسرم گفت که با دوستانش برای کوهنوردی می رود و از خانه خارج شد ولی شب به خانه بازنگشت. من که نگران حال فرزندم بودم شروع به جستجو در بیمارستان های شهر کردم، به همه جا مراجعه کردم ولی اثری از فرزندم نیافتم. روزها را با گریه و اندوه یکی پس از دیگری سپری می کردم. گذشت تا اینکه شش سال قبل یکی از جداشدگان از انجمن نجات با خانواده تماس گرفت و گفت که خبری از پسرم دارند. وی گفت مهدی زنده است و در کمپ اشرف مستقر می باشد.
وقتی به دفتر انجمن نجات مراجعه کردم آقایی در آن جا خودش را عضو سابق سازمان مجاهدین خلق معرفی کرد و گفت وی از طریق دیگر جداشدگانی که اخیرا موفق به فرار از سازمان مجاهدین خلق شده اند مطلع شده است که مهدی سالم و در کمپ اشرف است ولی امکان تردد به عراق و دنبال کردن گمشدگان نیست.
اولین فرصت برای خانم حیدریان در سال 2003 بعد از سقوط صدام، به دست آمد. اگر چه عراق هنوز درگیر جنگ بود ولی او توانست خودش را به عراق و به کمپ اشرف برساند. در اولین دیدار مجاهدین خلق اجازه دادند تا او مهدی را ببیند و این دیدار حدود دو ساعت، البته در حضور مسئولین سازمان، به طول انجامید.
 خانم حیدریان می گوید: "معلوم بود که او می خواهد با من از کمپ خارج شود ولی به وضوح از سران مجاهدین خلق ترس داشت. پسرم به من گفت اگر حرفی در مورد خروج از کمپ زده شود وی را زندانی و به شدت شکنجه خواهند کرد. من تقاضا کردم که یک شب در آنجا و نزد پسرم بمانم ولی آن ها به ملاقات ما خاتمه دادند و به تقاضای من ترتیب اثر ندادند و من مجبور شدم با تمام ناراحتی و حسرت دوری از فرزند به خانه باز گردم".
پس از آن ملاقات دو ساعته، تاکنون خانم حیدریان بارها به کمپ فرقه رجوی مراجعه کرده ولی هر بار با ملاقات وی و فرزندش مخالفت کرده اند. مادر مهدی حمیدفر می گوید: "تا این لحظه سازمان و رهبرانش با ملاقات من و فرزند اسیرم مخالفت کرده اند. من منتظر شده ام و منتظر شده ام و هر کاری که تا به حال از دستم بر آمده، انجام داده ام ولی به نظر می رسد که سران  فرقه رجوی ترسی از خدا ندارند و رحم و مروتی در دل هایشان نیست. آن ها به هیچ وجه اجازه ملاقات به پسر اسیر من نمی دهند".
 خانم حیدریان ادامه می دهد: "در یکی از سفر هایم به عراق، در کنار دیگر خانواده ها در جلوی کمپ اشرف منتظر نشسته بودم که یک باره به شدت وضع جسمی ام خراب شد. من را به مرکز اورژانس در بیمارستانی نزدیک منتقل کردند. پزشکان گفتند که من دچار حمله قلبی شده ام. سریع من را به بیمارستان بغداد منتقل کردند و تحت درمان قرار گرفتم."
خانم حیدریان با وجود این مشکل جدی جسمی که ناگهان با آن مواجه شده است می گوید: "می خواهم به نشستن اعتراضی خود در جلوی درب اردوگاه فرقه رجوی ادامه دهم و تا زمانی که پسرم را نبینم از پای نخواهم نشست."
 خانم حیدریان هفت فرزند دارد که پنج فرزند پسر و دو فرزند دختر هستند. مهدی ششمین فرزند ایشان است که کوچکترین پسر خانواده محسوب می گردد. او می گوید انتظار این بود که مهدی به عنوان کوچکترین پسر خانواده سرپرستی از مادرش را در زمان پیری بر عهده بگیرد ولی او اکنون با کوچکترین دخترش زندگی می کند. بقیه بچه ها به جز مهدی، که گروگان فرقه ی ازدواج ممنوع مسعود رجوی شده است، ازدواج کرده اند. متاسفانه مهدی نمی تواند از اسارت فرقه رجوی رهایی یابد و یک زندگی عادی داشته باشد.
 پزشکان بارها به خانم حیدریان اخطار داده اند که باید در بیمارستان بستری شود و تحت نظارت و معالجه باشد ولی او نیز مانند دیگر خانواده ها که در جلوی درب اردوگاه فرقه رجوی منتظر فرزندانشان هستند، انگیزه دیدار فرزند برایش از هر انگیزه دیگری و حتی سلامتی اش بالاتر است.
خانم حیدریان می گوید: "اولین آرزوی من، دیدن فرزندم است و آخرین آرزوی من آنست که بتوانم او را از چنگال رجوی و شکنجه گرانش نجات دهم".
میرزایی
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا