بعد از 14 سال هنوز تنها فرزند فرخ فرهنگیان، رضا منتظر شنیدن صدای مادرش هست که دوباره اونو صدا بزنه،هر سال مرداد ماه که میشه خانواده فرخ برای او تولد می گیرند تا کمتر جای خالی مادرش رو احساس کند اما برعکس، بیشتر جای خالی مادرش رو حس می کند و دوست دارد که مادر خودش این روز قشنگ بهش تبریک گفته و برای یک بار هم که شده دوباره وجود مادرش رو حس کند.حرفهای نگفته ای که تا بحال به کسی نگفته و در سینه اش اسیر کرده را به او بگوید. با او درمورد کارهایش درد دل کند و نظر بگیرد.موقعی که در خانه از فرخ حرفی زده میشه بلافاصله اشک در چشمهایش حلقه زده و همچنان به امید روزی که مادرش از اسارتگاه رجوی ملعون آزاد شود انتظار می کشد.