نصیحت خیرخواهانه به دوست سابقم محمد ناهید عضو شورای ملی مقاومت

محمد سلام. امروز صبح که طبق عادت روزمره سایت های سازمان را مرور میکردم تا جدیدترین تحلیل سازمان دررابطه با روز، ماه و سال سرنگونی را بخوانم به پیامی که به مناسبت مرگ محمد علی جابرزاده (قاسم) داده بودی برخوردم. اصلا تعجب نکردم که اینگونه در وصفش اغراق کرده بودی با توجه به شناختی که از روحیات وخلق وخویت دارم هنوز علیرغم گذشت سالیان این جمله معروفت را که بقول خودت بعنوان یک نصیحت برادرانه وخیرخواهانه به من میگفتی را بیاد دارم که علی پدربزرگم همیشه نصیحتم میکرد که آهسته برو آهسته بیا که گربه شاخت نزنه. این جمله را وقتی می گفتی که هردونفرمان دراتاق روابط عمومی طبقه دوم دفتراصلی سازمان (جلال زاده) درمنطقه اندولس بغداد با هم در رابطه با خط وخطوط واستراتژی سازمان محفل میزدیم وتو نگران تند روی من ومراعات نکردن شرط احتیاط لازم بودی. اگریادت باشد چند هفته بعد از عملیات موسوم به فروغ من را که درتیپ کاک جعفر درقرارگاه اشرف بودم بدلیل اینکه بخاطرتلفات سنگین وکشته شدن دوستانمان وهمچنین شکست عملیات بد جوری بهم ریخته بودم ومستمرا با کاک جعفر فرمانده تیپ و فضلی (حسین ربوبی) بحث ودرگیری لفظی داشتم برای تلطیف فضا و روحیه به بغداد وبخش روابط خارجی که مسئولش شریف (مهدی ابریشم چی) و رحمان (عباس داوری) بودند فرستادند ومن برای اولین بار با توآشنا شدم واز این آشنایی هم خیلی خوشحال بودم چون احساس کردم مشابهت های زیادی باهم داریم آنجا بود که فهمیدم توهم حسابی نسبت به عملکردهای سازمان وبخصوص عملیات فروغ مساله دارهستی واز اینکه می توانستم خودم را پیش تو تخلیه کنم بشدت خوشحال بودم. فکرکنم بیش از سه سال باهم بودیم.
درقسمت خدمات عمومی با علی قادری (حسین داعی) و تومسئولیت برنامه های زیارتی وبردن لشگرها وستادها به زیارت کربلا را داشتیم ومن مسئولیت مزار قربانیان عملیات های سازمان در وادی السلام کربلا را..
یادت می آید وقتی که پیکرهای سوخته قربانیان عملیات فروغ را که بدلیل عمق سوختگی قابل شناسایی نبودند وما مجبور بودیم که سنگ بی نام برایشان نصب کنیم را خاک میکردیم اشک درچشمانت جمع شده بود وبه آهستگی به من گفتی خدا لعنت کند مسببین این جنایت را؟ که وقتی من گفتم منظورت رجوی است به آهستگی به من گفتی هیس عباس داوری پشت سرماست. آن روزها تو متاهل بودی ومن مجرد پنج شنبه ها پسرت ودخترت میثم و سمیه، بهمراه همسرت مریم خانم بد بخت به جلال زاده می آمدند وتا نیمه شب در زیرزمین آنجا پینگ پنگ بازی میکردیم. آن روزها هنور با بحث طلاق رجوی کانون خانواده را متلاشی نکرده بود وکانون خانواده ات گرم بود وبقول خودت تنها انگیزه ات برای ماندن درسازمان همین خانواده ات بود.
نشست های انقلاب باهم بودیم بعد از ظهرها بعد از اتمام کار اداری و رفتن افسران مخابرات عراقی(اطلاعات) با ماشین لندکروز به اتفاق محمد اقبال، فتح الله، حسین نیکخو و فرامرز به قرارگاه اشرف برای شرکت در نشست های انقلاب می رفتیم درجریان همین نشست ها و بخصوص بحث طلاق ضدیت و زاویه تو با سازمان بیشتر شد بطوری که من وتو جزو آخربن نفراتی بودیم که به اصطلاح انقلاب کردیم.از آن به بعد محفل های ما بیشتر شد. شرایط طلاق همسر و جدایی از فرزندان برایت خیلی سخت شده بود. درهمان زمان بیماری آسم تو شدت گرفته بود وسازمان و مسولین را به باد فحش و ناسزا می گرفتی که چرا به بیماریت اهمیت نمیدهند درحالیکه مادر و اقوام مریم رجوی را که درطبقه چهارم جلال زاده ساکن بودند را به خارج می فرستند مدتی بعد من به ستاد سررشته داری منتقل شدم وگاه وبیگاه که برای نشست می آمدی تو را می دیدم هنوز همان رویکرد مخالفت را البته درقالب محتاطانه تر داشتی تا اینکه شنیدم با اعلام بریدگی از سازمان خواستی که بعنوان یک شورایی به فعالیت ادامه دهی وبعد به عنوان عضو شورای ملی مقاومت که آن را مترسک آلت دست رجوی میدانستی به کارت ادامه دادی تا الان که این پیام را درمورد مرگ جابرزاده دادی و برایم مشخص شد که برای نزدیکی به خانواده ات همچنان آهسته میروی تا گربه شاخت نزند.
دوست عزیز… آیا زندگی زیر قبای مسعود اینقدر ارزش دارد؟ یادت می آید وقتی از اجساد جزغاله شده اعضا درتنگه چهار زبر برایت می گفتم با کین وغیض می گفتی خدا لعنتش کند؟ یا وقتی برایت تعریف کردم که چگونه دانشجویان بخت برگشته ای که فریب وعده های دروغین رجوی را خورده ودرتوهم سرنگونی ۴۸ساعته رژیم وبازگشت به آغوش خانواده تمامی وسایل زندگیشان را فروخته وبا خرید سوغاتی وبخصوص عروسک های کوکی برای عزیزانشان به اشرف آمده بودند.
چگونه در دشت حسن آباد وچهارزبر با هزاران آرزو به آغوش مرگ رفتند اشک از چشمانت سرازیر شد؟ پس الان تو را چه شده که همچنان با رجوی هم کاسه ای؟ آیا همکاری وهمیاری رجوی پایمال کردن آن خون ها نیست؟ آیا صدها ویا هزاران دلار اینقدر ارزش دارد که چشم به روی آن همه جنایت ببندی؟ بعنوان یک دوست قدیمی که صداقت ودلسوزی اونسبت به خود ذره ای شک وتردید نداری از تو می خواهم که زیستن خائنانه زیر حاکمیت رجوی را کنار بگذاری. من فکر میکنم زندگی با پول اندک پناهندگی وتحمل همه سختی هایش والبته شرافتمندانه به ننگ ماندن با رجوی بهتراست درضمن از این هم نترس که گربه شاخت بزند چون رجوی دیگر گربه نیست بلکه موشی است که درصد سوراخ خزیده واینقدر بزدل و ترسو است که حتی نمی داند زنده ست یا مرده…
برایت در این پیرانه سرآرزوی رستگاری و تطهیر از رجس رجوی را دارم…
علی اکرامی
 

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا