در مقاطع مختلف، سازمان با چه شگردها افراد را حفظ کرده است؟ – قسمت دوم

از نظر من، فرقه رجوی برای حفظ نفرات از دو ابزار استفاده می کرد:
1-  سربه نیست کردن و اعدام نمودن افراد مسئله دار، که قبول این سرنوشت تلخ، برای اعضای ناراضی بسیار ترسناک و سخت بود.
2- شکنجه ی شدید که این قربانیان را به زانو درمیاورد ومجبور به تحمل امر ونهی های ومغزشوئی های مجدد فرقه میشدند.
دراعمال این جنایات، سازمان فرقی بین افرادی مثل من با مثلا فرمانده فتح اله ویا خدام که درآخر با بنزین خود سوزی کرد!!
البته دربین این شکنجه ها، انواع وعده های  سر خرمن می دادند و اعضای سازمان  فکر می کردند  به آن گفته ها عمل خواهد شد ودراصل سیاست شلاق وشیرینی با شدت تمام اجرا می شد!
به عنوان مثال: اگر عضوی قصد داشت جدا شود  بلافاصله فرماندهان زن طی ملاقاتی با فرد فوق می گفتند برادر (مسعود رجوی) خواسته تا شما حتما از این مرحله عبور کنید و مشکل شما هم حل خواهد شد و سازمان(مسعود خان)بنحوی در صدد است  راه رفتن شما به اروپا را باز کند و در اولین اکیپ شما را به خارج ببرد…
 عضو سازمان براستی نمی دانست چه تصمیمی برای خود بگیرد از سختی راه فرض شده می ترسید شاید بعد از سه سال تحویل عراقی ها شود ویا اینکه درقسمت اسکان قرارگاه اشرف  (زندان جدا شده ها) سربه نیست می گردد. خود من شاهد بودم که نفرات چگونه به خاطر ترس، بهترین سالهای زندگی خود را در اشرف می گذراندند و هر موقع کسی را برای نشست صدا می کردند چگونه با واهمه زیاد، دوستان نزدیک اش را درجریان قرار می داد که اگر نیامدنی!! در کار بود حداقل آنها ازمسئله واقف باشند.من درآن سالها دیدم که یکی از هم شهرهای ما به نام حبیب که خود با پای خود به سازمان رفته بود چه بلای به سرش آمد درنهایت بعنوان یک فرد مریض  وافسرده به دولت عراق داده شد ودولت عراق می باید اول او را به نقطه اول می رساند ویا درهمان زندان ابوغریب جان می داد.
من این شخص را بعداز 12 یا 13 سال دیدم ولی دیگر آن حبیب سابق نبود چهره  اش کاملاً  عوض شده بود وخودش می گوید من قیمت آزادی را دادم والان دیگر چیزی ندارم که فریب بخورم و قیمت بدهم.
این شمه ای ازوضع درونی همان تشکیلات آهنی بود که رجوی راه انداخته بود اما در بیرون ساز دیگری می زد و نمیگذاشت که کسی به ماهیت قضایا پی ببرد!
  گذر تاریخ همه چیز را برای مردم ایران روشن خواهد کرد واقدامات سرکوبگرانه رهبری فرقه رجوی (سازمان مجاهدین) علیه اعضای دربند اسارت خود که در اشرف، لیبرتی، آلبانی و اورسوراواز نگهداری شده اند مسلماً آشکار خواهد شد. شاید امروز بعضی از حامیان این فرقه در اروپا و امریکا سخن ما اعضای جداشده را جدی نگیرند ویا تنها  به منافع موهوم فردای خودشان اهمیت بدهند، اما روزی فراخواهد رسید که خود آنها این سخن را به زبان آورند که در داخل تشکیلات فرقه رجوی،  نفرات اسیر خواسته های نفسانی مسعود ومریم بودند وهنوزهم هستند شاید بعضی حامیان سازمان نیز، که سران فرقه با پولهای نفت صدام حسین و امروز با پول نفت عربستان  و درآمدهای حاصله برای مزدوری به این وآن، برای جمع آوری امضای طومارهای الکی دور رجوی ها جمع شده اند، روزی سرشان به سبب عدم شناخت از ماهیت پشت پرده فرقه رجوی به سنگ بخورد و  با  اسرای رها شده از فرقه رجوی هم صدا شوند که البته آن روزهم انشاالله دور نیست.
آری، با بسته شدن درب اشرف درسال های اول 70، خودشان اعلام کردند که انقلاب درونی مجاهدین "بیرونی " شد! ماها آن موقع متوجه این قضیه نشدیم وگرنه ما هم مثل آن دوهزارنفر که درسال 69 جدا شدند همان موقع جدا می شدیم و دیگر سالها در گرو فرقه رجوی نبودیم.
رجوی از سیه دلی، آنان را غیر قانونی وارد عراق می کرد تا در صورت تعارض به آنها بفهماند که در صورت اراده کردن برای برگشت و خروج از عراق با زندان 8 ساله آنهم در ابو غریب به سبب ورود غیرقانونی به عراق مواجهند. قربانی بعد از ورود به اشرف متوجه میشد که در آنجا نه از  تماس تلفنی و یا رد و بدل نامه با خانواده و دوستان خبری هست و نه از زندگی نرمال که موقع فریب به او وعده شده بود. به همین خاطر نفرات ناچار بود که بطور ظاهر هم که شده، با هر وعده نیم بندی هم راضی شود تا به فرصت های پیش رو بیشتر بیندیشد. بعد از این مرحله نیز طوری برای او برنامه ریزی می کردند که وی در گیرودار کار روزانه و خستگی و جابجایی های مکرر یگانی از سکون خسته نشده باشد. و برای این کار گاها مسئول مربوطه نفر را به جای دیگر منتقل می کردند که دیگر جلو چشم او نباشد تا طلباتی داشته باشند و فریب خوردگان که به ماندن سه ماه دراشرف در ازای دریافت ویزای پناهندگی در اروپا تن داده بودند، ناچار بودند منتظر شرایطی دیگر باشد و این روند پایانی نداشت!!
 نفس کشیدن برای عضو سازمان بسیار سخت تر میشد درمواردی نفرات ناچار بود مثل  کریم پدرام، خدام الله کرم، حجت عزیزی دست به خودکشی بزند و بر زندگی سخت خود پایان دهد. همچنین اگر فردیکه بطور قانونی وارد عراق شده و زندان ابوغریب تهدیدی برای او نبود،  اوهم بطرق مختلف سربه نیست میشد که  فرهاد طهماسبی، ترابی و… از جمله آنها هستند.
همه اعضای سازمان بهتر می دانستند که همواره  منظور از ضوابط تشکیلات یعنی تن دادن به خواسته های رهبران ومنظور از اصول انقلاب ایدئولوژیک نیز یعنی تن دادن به ارزش های ضدانسانی انقلاب درونی این فرقه، لذا رهبری سازمان  در پیام های خود بمناسبت خودکشی افرادی که نمیشد خبر آن را کتمان کرد، آنها را موصوف به وجود لیبرالیزم در تارو پود وجودشان ونداشتن اعتقاد به فرهنگ وپایداری مجاهدین میکرد تا بدین وسیله پیام لازم را به دیگران بدهد.
برای مثال:  کامران بیات از جمله اعضایی بود که همیشه با سران فرقه سر انقلاب درونی جنگ داشت. آن زمان قرار بود نشست هایی به نام دیگ برپا شود و کامران ملتزم میشود باز در قرارگاه (حبیب – بصره) بماند.  ولی ناباورانه  بعداز چند ماه اعلام میشود که او ایست قلبی کرده و فوت کرده!؟. کریم پدرام بعداز نشست های دیگ در بین راه خودکشی کرد چرا؟
یا دوست دیگرم فرهاد طهماسبی که  اهل قزوین بود بعداز جدا شدن از ما و با وجود اینکه  چشم های ایشان به دود گاز… غیره  شدیداً حساس بود، علیرغم توصیه ی پزشکان، به آشپزخانه یک سیستم دیگر انتقال یافت! مدت زیادی او را ندیدم وفکر میکردم که به خارج اعزام شده اما بعدها ازطریق یک دوستی که با طهماسبی دریکجا بود فهمیدم که سر به نیست اش کرده اند واین دوست به من گفت که تو هرگز فرهاد طهماسبی را نخواهی دید و سرانجام بعد از پافشاری من، اعلام کرد که نامبرده درهمان آشپزخانه محل کارش سر به نیست شده است! اما هرگز به کسی اعلام نشد که او چه شده بود وسازمان تلاش کرد بعضی این سر به نیست ها را امنیتی اعلام کنند که کسی سوالی نکند!!
این شقاوت ها ازطرف کسی می شد که می گفت من منادی آزادی برای یک خلق هستم!!!
با این توصیفات،  نفرات در بند اسارت و فریب خوردگان آزادی در اردوگاه فرقه رجوی راهی  جز تن دادن به خواسته های فرقه رجوی ندارند، اگرچه اکثر آنان با آرزوهای شیرین به قلعه اشرف و… وارد شده اند اما بعد از چند ماه  با دیدن مناسبات فرقه ای انگیزه های خود را از دست رفته دیده و خواهان جدایی شده اند. وچون مسیر را بسته  و خطرناک دیدند ناچار شدند که زندگی خود را با حالت پاسیو در مناسبات فرقه ای بگذارند.
نفرات بین مرگ و زندگی ناچار بودند زندگی را انتخاب کنند که یک روز این کار تمام خواهد شد و همانطور هم شد ولی یک سری  ازجمله من آن فرصت طلایی  در سال 69 را از دست دادیم و تاوان آن را تا سال 83 دادیم…
ادامه دارد
سیروس غضنفری

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا