انقلاب ایدئولوژیک برآمده از شکست عملیات فروغ جاویدان بود. مسعود رجوی طی تحلیلی روی یک تابلو وعده داد که تا تهران «سه خیز بیشتر نداریم»: گام اول کرمانشاه، گام دوم همدان و گام سوم تهران. برای کسی که الفبای مسائل نظامی را میدانست این مساله بسیار مسخره میتوانست باشد. آنها به واقع چگونه میخواستند از روی جاده به تهران برسند؟ رجوی بعد از پذیرفتن قطعنامه تحلیل کرده بود که «اول همدان بعدا تهران» یا «امروز مهران فردا تهران» و یک نقشه بزرگ ایران نصب میکند و از روی نقشه میگوید: «قرار است به تهران برویم و رژیم ایران وضعیتی ندارد که تا عید (۱۳۶۸) دوام بیاورد.» سازمان تحلیل کرده بود که رژیم ایران بعد از پذیرش قطعنامه دیگر توان بسیج نیرو ندارد و با یک حمله حتی از روی جاده میتوان بدون هیچ مقابلهای به تهران رسید.
سازمان قبل از عملیات مرصاد (فروغ جاویدان به قول سازمان) عملیات دیگری در مهران با کمک و پشتیبانی عراق انجام داده بود. رجوی خودش در جلسه توجیه این عملیات گفته بود: «ابتدا میخواستیم یک استان را بگیریم بعد گفتیم چرا تهران نه؟ تصمیم گرفتیم به تهران برویم.» امروز با نگاهی به این سخنان جنبه طنز در آنها واضح و آشکار به نظر میرسد. در عرض دو یا سه روز تمام نیروهای سازمان که از سراسر دنیا طی یک فراخوان بسیج شده بودند نابود شدند و در حالی که تمام تجهیزات و وسایل آنها به اصطلاح آکبند بود، کنار جاده ریخته شده یا از بین رفته بود، بسیاری از نیروهای آنها حتی طرز کار با آن وسایل را نمیدانستند و با آن ابزارهای جنگی کار نکرده بودند.
در جاده اسلامآباد و گردنه معروف آن، جنازهها اعم از دختر و پسر کنار جاده ریخته بود، آنچنان که انسان از دیدن آن صحنهها متاثر میشد. در این طریقت، رجوی بدهکار اصلی بود. صرفا یک فرقه میتوانست چشم بسته، دست به چنین عملیات کوری بزند؛ وگرنه برای هر کسی که با الفبای جنگ آشنا بود معلوم بود که فتح تهران آن هم از روی جاده حماقتی بیش نیست. البته رجوی روی نیروهای نفوذی در شهرهای بین راه خصوصا کرمانشاه و همدان حساب کرده بود که این نیز یک اشتباه بزرگ بود. رجوی این تحلیل را کرده بود که اگر اکنون اقدام نکنیم فردا دیر است. زیرا اگر بین ایران و عراق صلح میشد آنها دیگر نمیتوانستند نیرویی موثر در عراق باقی بمانند. این چنین بود که تصمیم گرفتند آخرین تلاش خود را بکنند و یک بار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستند.
رجوی تحلیل کرده بود که پذیرش قطعنامه رزمندگان ایران را به هم ریخته و اکنون باید کار رژیم را یکسره کرد چراکه رژیم دیگر نیروی جنگی ندارد که جبههها را تامین کند. رجوی بر این گمان بود که عراق همزمان با قطعنامه، فاو و جزایر مجنون را پس گرفته و ملت ایران از جنگ خسته شده، همه مخالف جنگ هستند و کسی در آن شرایط به جبهه نمیآید و کسانی که در جبهه هستند نیز به زور آمدهاند و از لحاظ نظامی رژیم تعادل خود را از دست داده است و از نظر سیاسی نیز در انزوای بینالمللی به سر میبرد. او میگفت که در عملیات مهران حضرت علی(ع) به کمک ما آمد و در این عملیات نیز حضرت محمد و امام حسین به کمک میآیند: اول کرمانشاه بعد همدان و سپس تهران.
رجوی اینگونه تحلیل کرده بود که وقتی ما به شهرها وارد شدیم مردم که ببینند مجاهدین آمدهاند، در خانهها را باز میکنند و از آنها حمایت میکنند. او میگفت: وقتی مردم ببینند سپاه و کمیته نیست، دیگر نمیترسند و وقتی اسلحه به دست بگیرند دیگر خودشان همهکاره میشوند و شما فقط آنها را راهنمایی باید بکنید.
البته او این تحلیل را داشت که اگر سازمان شکست هم بخورد تأثیرش آنقدر زیاد است که باعث برپایی قیام میشود، زیرا رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد. رجوی معتقد بود که آنها وضعیتی مانند ۳۰ خرداد دارند و باید تن به این کار دهند و همانگونه که ۳۰ خرداد را اجتنابناپذیر دانسته بود این عملیات را نیز اجتنابناپذیر میدانست.
رجوی تحلیل میکرد که «ما عاشوراگونه میرویم. اما موقعیت ما با ۳۰ خرداد تفاوت دارد. در آن موقع چشمانداز پیروزی نداشتیم و این بار داریم که خیلی ملموس است. کاری میکنیم که همه دنیا تعجب کند و یک دفعه بفهمند ما در تهران هستیم و [امام] خمینی دیگر وجود ندارد.»
مریم رجوی در این جلسه گفته بود که: ما میخواهیم آنقدر با سرعت برویم که هر کس مجروح شد باید خودش مسالهاش را حل کند و باعث کندی ستون نشود. رجوی سپس با بیحیایی میگوید که اگر کسی حرفی دارد، در میدان آزادی جمعبندی میکنیم.
اما در عمل همه اینها فریبی بیش نبود. نیروهای سازمان – به اصطلاح خودشان ارتش آزادیبخش – هیچ کارایی نداشتند و اکثر نیروها طی عملیات از خستگی از حال رفته بودند. با اینکه توپخانه و هلیکوپترهای عراق از آنها حمایت میکردند و در ابتدای حمله نیز قدری پیشرفت کردند اما در تنگه (چهار زبر) با مقاومت روبهرو شدند. زخمیهای آنها که توانستند عقبنشینی کردند آنها که نتوانستند نیز یا خودکشی کردند و یا اسیر شدند. بسیاری از آنها در حالی که الفبای جنگ را بلد نبودند، در منطقه گم شده و توسط روستاییان دستگیر شده بودند.
این عملیات زاییده فکر مسعود رجوی بود و به قول خودش چارهای نداشت. او نیروها را جمع کرده و مدتها آموزش نظامی داده بود و اکنون باید حرکتی میکرد تا اعضا احساس پوچی و بطالت نکنند. او از موقعیت قطعنامه استفاده کرد و با تحلیلی که گفته شد، حمله را آغاز کرد.
رجوی اسم این استراتژی را گذاشته بود «جنگ آزادیبخش نوین» که به قول خودش تجربه کاملا جدیدی بود و میبایست با حداکثر تهاجم کار جمهوری اسلامی را تمام کند.
او تحلیل میکرد «رژیم مانند بوکسوری است که ضربات متعددی خورده و گیج است و نمیتواند خود را جمع و جور کند، گاهی کف رینگ میافتد و به زحمت بلند میشود و تماشاچیان را میترساند اما ما باید ضربه نهایی را وارد کنیم که دیگر نتواند بلند شود.»
اما فتح تهران با سه چیز به طنز بیشتر شبیه بود. طراح اصلی عملیات خود رجوی بود و در حالی که بعد از شکست بدهکار اصلی باید خودش میبود اما طبق معمول به تحلیل و فضاسازی پرداخت و مسئله را تئوریزه کرد و تقصیرها را به گردن دیگران انداخت. بدهکار اصلی به طلبکار اصلی تبدیل شد. قاعدتا همه اعضا باید بهتزده و عصبانی میشدند و صدای اعتراض و انتقاد آنها باید بلند میشد اما در چنان سازمانی و حزبی که به فرقه میمانست این رهبری فرقه بود که «به جای استعفا اصل سوم انقلاب ایدئولوژیک» را مطرح و اعلام کرد که در عملیات فروغ (مرصاد): «اینکه پیروز نشدید دلیل آن این است که شما مستعد و مستحق و لایق پیروزی نبودید زیرا شما تفکر ماتریالیستی دارید و یک انقلاب دیگر لازم است که شما بالا بیایید و لایق پیروزی شوید.» او به این ترتیب خود را در برابر زمینههای مخالفت و اعتراض بیمه کرد. سازمان با ساخت فرقهای خود عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) را شروع کرد و البته جز این مسیر، سازمان راهی دیگر نداشت و اعضا نیز چارهای جز پذیرش این خواست نداشتند. آنها به این پرسش اصلا نمیاندیشیدند که آیا محاسبات کاملا صورت گرفته و آیا همه پیشبینیهای لازم شده است یا نه؟ این عملیات فقط از یک تشکیلات فرقهای متصور بود، فرقهای که معتقد است باید برویم و با این رفتن به خواست رهبری وصل شویم؛ زیرا اتصال به خود مسعود که امکان نداشت و به اعتقاد اعضا او نه تنها یک سروگردن بلکه کیلومترها با سایر افراد فاصله دارد و همه کارهای او تاریخساز است.
جمعبندی: سازمان مجاهدین خلق در این اقدام دچار خطای استراتژیک و خطای در تصمیمگیری و خط مشی شد. آنها مطالعات تئوریک خود را یک بعدی پیش میبردند و هیچ شناختی از جنبشهای اجتماعی نداشتند و انقلاب عظیم اسلامی مردم ایران را از پشت عینک مضیق و کوچک «جنبش چریکی» میدیدند و ناخودآگاه یا در عمل انقلاب و رهبری آن را با تئوریهای نخنما شده و غیربومی رژی دبره یا کارلوس ماریگلا دنبال میکردند. پلیس سیاسی رژیم شاه را با رژیم جمهوری اسلامی مورد مقایسه قرار میدادند و به اقتدار نظام تازهتاسیس جمهوری اسلامی به چشم تحقیر و استخفاف مینگریستند. اقتضائات و استلزامات پیش و پس از انقلاب را تشخیص نمیدادند و به قدرت نفوذ خود در ارکان نظام دل بسته بودند. عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) بدین ترتیب تبدیل به حادثهای شد که هیچگاه از حافظه تاریخی کشور و ملت ما پاک نخواهد شد.