به شهادت نجات یافته گان از سازمان مجاهدین خلق (فرقه ی رجوی)، عموما برای گرفتار شدن در این فرقه دو مسیر وجود داشته است. گروه اول – که بیشترشان در سال های آغازین مبارزات جذب آن شدند – تحت تاثیر آرمان های والای خود فریب تبلیغات مجاهدین خلق را خوردند و گروه دوم – که بیشترشان در سالهای اخیر به عضویت سازمان در آمدند – از طریق روش های فریبکارانه ی عضوگیری فرقه فریب وعده هایی چون درآمد بیشتر، مهاجرت و شغل و اقامت در اروپا و… خوردند و سال هاست که گرفتار این فرقه مانده اند.
به محض این که فرد به عضویت فرقه ی رجوی درمی آید، سیستم کنترل گر و سرکوب گر مجاهدین خلق چنان او را در بر می گیرد که ترک کردن گروه برای فرد غیرممکن می شود. دکتر الکساندر استین در کتابی با عنوان” ترور، عشق، شستشوی مغزی” چگونگی عملکرد سازو کار فرقه ها را شرح می دهد. سازمان مجاهدین خلق یکی از فرقه هایی است که وی در تحقیقاتش مورد مطالعه قرار داده است. او که خود روزگاری، عضو فرقه ای مارکسیست لنینیستی بوده است درپژوهشهایش نشان می دهد که رابطه میان رهبر فرقه و مریدان غالباً وابستگی”ناسالم” است. در این رابطه در عمق مهربانی ظاهری رهبر فرقه – آن چه به طور معمول به خوبی در ظاهر مریم رجوی دیده می شود – و گیجی و غمزدگی اعضایی که فضای خفقان آور فرقه را تحمل می کنند، دوگانگی موج می زند.
بنابر تجربه ی شخصی الکس استین و پژوهشهای بعدی وی به عنوان یک جامعه شناس آکادمیک، اعضایی که در فضای درونی فرقه ها زندگی میکنند به مانند اعضای فرقه رجوی، که به لحاظ اجتماعی منزوی هستند، وابستگی به خانواده، دوستان و زندگی عادی را از دست می دهند. وی این افراد را” گروندگان مطلق” می نامد و همین فضای مطلق است که باعث عدم تمایل این افراد به ترک فرقه و ایدئولوژی آن، می شود.
اعضای مجاهدین خلق نه تنها در عقاید فرقه ای، بلکه در خود فرقه ذوب شده اند. چنانچه دکتر استین توضیح می دهد:” فرایندهای شستشوی مغزی مبتنی بر ایجاد فشار روانی و ارعاب هستند بدون آن که راه برون رفتی از بهشت (نا)امنی که فرقه ایجاد کرده است وجودداشته باشد.”
این فضا دقیقاً همان فضای حاکم بر فرقه ی رجوی در قرارگاه هایش در عراق، فرانسه و اکنون در آلبانی ست. نشست های خود انتقادی، نظارت دائمی به واسطه ی سلسله مراتب سازمانی، برنامه کار اجباری، محرومیت از خواب و استراحت، تجرد اجباری از ابزارهای حفظ این فضای پر از فشار و استرس و تهدید است.
دکتر استین در این باره می نویسد:” این فضا که منجر به حالتی از رعب و وحشت می شود که رابطه فرد با دنیا را قطع می کند، حاصل وابستگی ناسالم به رهبرگروه است. از این مرید شدیداً تابع و شدیداً ساده لوح شکل پذیر، که در جهانی بسته با حصارهای آهنی ارعاب گرفتار شده است، می توان خواست که کارهایی که قبلاً دربیرون از گروه هرگز انجام نمی داده است، به راحتی در آینده انجام دهد.”
بدین ترتیب، اعضا به تدریج متعهد به انجام اقداماتی می شوند که تا قبل از ورود به سیستم دیکتاتوری فرقه مرتکب نشده اند. برای نمونه، اقدامات تروریستی، انتحاری، خودسوزی ها که اعضای مجاهدین خلق مرتکب شدند که در بسیاری از اسناد رسمی نهادهای بین المللی درباره ی سوابق و تاریخچه ی گروه به تفصیل آمده است، از جمله در منابعی چون وزارت امور خارجه ی امریکا، دیدبان حقوق بشر، وزارت دفاع امریکا و..
به عقیده ی دکتر استین، یک سیستم تمامیت خواه توسط رهبری کاریزماتیک و انحصارطلب شکل می گیرد و کنترل می شود. این ساختار به شدت خشک و انحصاری بر اساس سلسله مراتبی سخت و منزوی کننده شکل می گیرد که با یک ایدئولوژی تمامیت خواه و انحصار طلب ارائه و حمایت می شود. رهبر سلسله فرایندهای شستشوی ذهن و القائات خشنی را برای منزوی کردن و کنترل مریدان مهیا می کند، که در نتیجه آن، به راحتی می تواند از آن ها بهره کشی کند و آنها که اکنون به صورت بالقوه شکل پذیر هستند، بدون چون و چرا و بدون توجه به نیازهای زندگی شخصی خود، سرسپردگی ازخود نشان می دهند.”
الکس استین در فهرست رهبران فرقه های تمامیت خواه نیز از مریم و مسعود رجوی نام می برد. به عقیده ی وی این رهبران از شکل گیری هرگونه وابستگی – حتی خیالی یا درونی – جلوگیری می کنند، چرا که ان را تهدیدی اساسی برای وابستگی عاطفی ناسالمی که خود به اعضا تحمیل کرده اند، می دانند. او درباره ی سران فرقه ی رجوی می نویسد:” مریم رجوی در فرقه ی سیاسی مجاهدین خلق به عنوان نوعی پوشش برای رهبر آن یعنی مسعود رجوی عمل می کرد و به عنوان” مادر ایدئولوژیک” گروه شناخته می شد.”
در کتاب” ترور، عشق، شستشوی مغزی”، استین برای درک تأثیر عمیق فرایندهای کنترل ذهن رهیافت هایی ارائه می کند. وی نشان داده می شود که حتی شجاع ترین و باهوش ترین افراد هم ممکن است در دام فرقه ها گرفتار شوند و ممکن است که سال ها به طول انجامد تا موفق شوند فرقه را ترک کنند یا از ان فرار کنند. به همین دلیل است که در میان جدا شده ها و اعضای فعلی مجاهدین خلق شمار زیادی از افراد باهوش و تحصیل کرده یافت می شوند.
نویسنده ی کتاب با بررسی فرقه هایی چون مجاهدین خلق نتیجه گیری می کند که تنها آموختن مهارت های تفکر انتقادی برای رهایی از چنگال فرقه ها کافی نیست. هر چند که این مهارت ها لازم و مهم است اما باید مکانیزم های خاصی که می توانند قدرت تفکر انتقادی ما را متوقف کنند نیز بشناسیم.”
مزدا پارسی