در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست!
آنچه که مسلم است، روابط غیر متعارف و تعلیمات فرقه انحرافی، دروغین ونیرنگ بازانه ی رجوی به سود اعضای آن نیست و بلکه آنها را از زندگی انسانی محروم و خانواده های مرتبط را بشدت نگران میکند.
چرا هر کس از سازمان و درون فرقه بیرون می آید، به شدت افسرده، دلتنگ و دل مرده است؟
به چه دلیل جداشده ها اظهار می دارند، سالهاست که از ته دل نخندیدیم و راحت حرف نزدیم؟
چرا هیچ کس در درون فرقه شاد نیست وچرا جداشده ها در ابتدا اظهار می کنند، از هیچ چیز لذت نمی برند؟!
چرا همه اعضای فرقه دچار افسرده خوئی (دیس تایمی) وعموما غمگین هستند؟
سالهای سیاه فرقه و شکست های پی در پی سران سازمان، فشارهای مناسبات فرقه ای، عدم ازدواج، نداشتن آزادی های فردی، زندان های انفرادی طویل المدت، زندگی ربات گونه، و… همه از جمله دلائلی هستند که باعث می شوند،همه افراد فرقه، افسرده و تاریک ومرده به نظر برسند!
رجوی با این افراد مشغول چه کاری است؟ چه اهدافی را دنبال می کند؟
افسردهخویی با احساس بیکفایتی، احساس گناه، تحریکپذیری، خشم؛ انزوا از جامعه؛ از دست دادن علایق؛ و بیفعالیتی و فقدان بهرهوری همراه است. همه نفرات درون فرقه رجوی دچار اختلال کجخلقی هستند!
همه افراد در فرقه، دچار نوعی بی عاطفگی و اختلال عاطفی هستند!
اعتماد به نفس اندک، تهی بودن ازلذت و درونگرایی را هم اغلب به این منش افسرده ربط میدهند.
در مناسبات که بودیم اکثرا می گفتند که درون گرا هستید منفعل هستید و با بیرون از خود رابطه نمی زنید! ولی نمی گفتند که شما افسرده هستید! چون به دنبال آن باید می گفتند که چرا همه افسرده هستند؟
وجود نوعی احساس طردشدگی در روابط بینفردی در درون فرقه بسیار محسوس است!
تفاوت موقعیت فعلی و واقعی فرد درون فرقه رجوی یا جداشده از فرقه، با موقعیتی که آرزویش را داشته، منجر به کاهش اعتماد به نفس و بروز احساس درماندگی در همه افراد فرقه میشود!
همه افراد افسرده عموما چند مورد از این موارد زیررا دارند:
کماشتهایی یا پرخوری، بیخوابی یا پرخوابی، کمبود انرژی یا خستگی، کاهش اعتماد به نفس، ضعف در تمرکز یا دشواری در گرفتن تصمیم، احساس نومیدی، پایین بودن عزت نفس یا اعتماد به نفس، احساس بیکفایتی، احساس بدبینی، ناامیدی، یا بدبختی، از بین رفتن فراگیر علاقهمندی یا لذت، انزوای اجتماعی، خستگی یا فرسودگی مزمن، احساس گناه، فکر و خیال درباره گذشته، کاهش فعالیت وکارآیی یا بهرهوری، اشکال در تفکر، ضعف تمرکز، ضعف حافظه، بلاتصمیمی، خشک و یبس بودن، بدبین و مستعد فکر و خیال، درون گرا و دارای زندگی اجتماعی محدود و…
همه کسانی که علائمی از نکات بالا را در خود مشاهده می کنند نیازمند جانشین کردن روش اندیشیدن جدید و رفتار های جدید و نو هستند که می بایستی با علائم مثبت تر جایگزین گردد! نگرش های منفی و معیوب در مورد خود،جهان و آینده را باید از خود دور ساخت!
فراموش نکنیم که مسعود رجوی و مریم قجر، خود افسرده ترین فرد فرقه هستند که خطرناکی اش توام بودن این افسردگی با شیدایی است! چرا که در جریان مغزشویی، خود هم به شدت مغزشویی شده اند که درمان ناپذیر بوده و محکوم به فناهستند!
رجوی در فرقه اش سالها کوشیده تا همه را شستشوی مغزی بدهد و می شود گفت، نه در مسیر سرنگونی، بلکه در امر کنترل ذهن و ایزوله کردن افراد از دنیای بیرون و در زدن دستبند طلائی بر دستان اسیران فرقه موفق عمل کرده است!
اعتماد به نفس گمشده را باید احیاء کرد! خانواده در این میان اصلی ترین نقش را می تواند بازی کند! رفتارهای عاطفی و خانوادگی بسیار کمک خواهد کرد که فرد با اعتماد به نفس بالا به روابط گذشته و صحیح اجتماعی برگردد!
البته خانواده ها اکثرا برخوردهای غلط و عجیب را در مراجعات خود به فرقه رجوی مشاهده و از نزدیک لمس کردند!
هیچ کس تا آخر عمر و در هیچ فرقه ای ماندگار نشده است! همه روزی فرقه را ترک خواهند کرد! اما چیزی که رجوی ها باید پاسخگوی آن باشند، نتایج و بازخورد های سالیان مغزشویی آنها است!
نباید فراموش کنیم که هر چقدر بخواهیم بیشتر روی روابط درون فرقه ای تمرکز کنیم، بیشتر پی خواهیم برد که درون فرقه هیچ خبری از شادی و لبخند،نشاط، سرزندگی وانسانیت و…نیست!
افکار غیر منطقی و غیر واقعی و فریب آلود رجوی ها، ویروس و علت افسردگی هستند!
فرقه ای ها همیشه بوی افسردگی، فرسودگی، نومیدی و مـــــــرگ، می دهند…
دور باد این بیماری از بشریت!!
فرید