سلام بر فرزند بزرگوار و مهربانم.
فرزند عزیزم فریدون، فرزند عزیز و گرامی تر از جانم، سال هاست که در فراق شما روز و شب را می گذرانم. عزیزم، پاره تنم، شما که این قدر بی وفا نبودی که خانواده ات را فراموش کنی.
فری جان؛ بارها برادرت فریبرز می گفت:”اول خدا، بعد برادرم فریدون پشت و پناه من می باشد.” ولی شما من و برادرت را تنها گذاشتی، همه ی امید من به شما بود.
فری جان؛ شما برای دفاع از میهن خود به جبهه های جنگ رفتی و سلاح مبارزه با دشمن بعثی بر دوش گرفتی و مردانه جنگیدی و هشت سال اسارت را به جان خریدی و دور ازخانواده به سر بردی و ما در فراق تو سال ها را سپری کردیم. سال ها منتظر بازگشت تو بودیم، همه ی اسرای جنگ هشت ساله مبادله شدند، چشممان به در خشک شد تا این که فهمیدیم در عراق و در بندی دیگر اسیر می باشی. بارها برای دیدن شما همراه با مادران دیگر به بیابان های خشک و برهوت عراق آمدم ولی مانع دیدار ما شدند، نام شما را فریاد می زدم، نگهبانان اردوگاه جوابمان را با پاره سنگ و توهین می دادند.
فری جان؛ آرزو داشتم و دارم که به وطنت و به آغوش گرم خانواده ات بازگردی. پدرت همیشه از کارهایت یاد می کند و می گوید:”فریدون باید عصای دست پدر می شد.” بیا و عصای دست پدر رنجدیده و بیمار خود باش، بیا و به خانه و کاشانه ی ما صفا و طراوت ببخش و دل من، پدر و برادرانت را شاد کن. ما همیشه منتظرت هستیم و با آغوش باز تمام عشق و محبت خود را نثارت خواهیم کرد. ما آرزو می کنیم که شما در هر جای دنیا که هستی زندگی آزاد و راحتی داشته باشی و با فراغ بال زندگی کنی. شما می توانی تصمیم بگیری که در هر کشور اروپایی که مایل باشی زندگی کنی، در این مسیر خانواده ات یار و یاور تو خواهد بود و حمایتت خواهیم کرد.
خاله ثریا و خاله فرزانه در اروپا منتظر تو هستند و ترا حمایت خواهند کرد پس تو مجبور نیستی که حتماً به ایران برگردی و در خارج از ایران هم امکان زندگی آزاد برایت میسر است پس همت کن و در پناه خدا شجاعانه حرکت کن.
فری جان؛ من سال هاست که منتظر تلفن و آمدنت بوده ام و دوست دارم صدای نازنینت را بشنوم. عزیزم، دلبندم، ترا به خدا قسم می دهم که اگر این نامه را خواندی و یا از دوستانت شنیدی مرا از انتظار نجات بده و با یک تماس تلفنی دل من و پدر بیمارت را شاد کن تا دست و پایمان جان تازه ای بگیرد و نور امید در قلبمان بتابد، این تنها انتظار یک مادر هجران کشیده از فرزند عزیزش می باشد.
فریدون عزیز؛ خانواده و برادرانت به خصوص برادرزاده هایت همیشه سراغ شما را از من می گیرند، من چه جوابی به آن ها بدهم؟ آیا برای منِ مادر، انتظار 37 ساله بس نیست؟ تا کی فراق و چشم انتظاری؟ پس دلم را شاد کن.
فری جان؛ تمام نامه های زمان اسارتت را دارم، هر شب خود را با خواندن دلنوشته های تو، آرام می کنم و درد دوری از ترا تسکین می بخشم، پس بیا و با پیامی رنج فراق من و خانواده ات را التیام ببخش و دلمان را آرام کن و روح تازه ای به جسم خسته ی ما بدم.
عزیزم، هستی ام، تمام وجودم، به تو التماس می کنم مرا بیش از این در انتظارِ خود مگذار.
شما همیشه در نامه هایت به من امیدواری برگشتت به ایران را می دادی، پس امیدم را نا امید نکن و بازگرد، منتظرت می باشم.
همه خانواده منتظر بازگشتت هستند به ویژه مادرت – مادرت – مادرت
به جستجوی تو
بر درگاه کوه می گریم،
در آستانه دریا و علف
به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم،
در چار راه فصول،
در چارچوب شکسته پنجره ای
که آسمان ابرآلوده را
قابی کهنه می گیرد
…..
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
جریان باد را پذیرفتن،
و عشق را
که خواهر مرگ است
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد
پس به هیات گنجی در آمدی
بایسته و آزانگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
از این سان
دلپذیر کرده است
نامت سپیده دمی که بر پیشانی آسمان می گذرد
– متبرک باد نام تو
و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را