برای شناخت تشکیلات فرقهای مجاهدین ضروری است تا به چهره خشونتگرا و تروریستی مسعود رجوی که خود را پشت آزادیخواهی پنهان میکند دستیافت و باید به این نکته حائز اهمیت اذعان داشت که فرقه رجوی نتیجه نبرد علیه حاکمیت را عصر همان روز سی خرداد به حریف واگذار کرد و نتوانست به اهدافی که تبیین کرده بود برسد (خصلت تمامی فرقهها این است که در همه حال خود را چهره پیروز میدان میخوانند).
تهاجم وحشیانه مجاهدین در آن روز به مردمی که انقلاب علیه دیکتاتوری شاه را بدون توسل بهزور به سرانجام رسانده بودند، توهینی به اندیشه خردورزانه آنها محسوب میشد و درست به همین علت بود که از فردای آن روز موج کنارهگیری از این فرقه آغاز شد و نقد تروریسم سازمانیافته این فرقه، همواره یکی از عوامل اصلی مسئلهداری در بین نیروها مطرح گردیده است. تحلیل مسعود رجوی در زندان شاه این بود که نهایتاً باید با جریانات مذهبی به وجود آورنده انقلاب -که وی آنها را راست ارتجاعی مینامید- روبهرو و درگیر شد. او خود به خوبی میدانست با توجه به نقش اندک و حاشیهای که در جریان انقلاب اسلامی داشت، هیچ شانس و اقبالی برای دستیابی به قدرت ندارد و لاجرم ناگزیر شد تا از روش قهرآمیز برای رسیدن به قدرت اقدام کند. رجوی در جایی گفته بود: در فردای انقلاب اسلامی همه جریانات به دنبال تشکیل حزب رفتند ولی ما به دنبال تشکیل میلیشیا و ارتش خلق رفتیم، چون در آینده درگیری مسلحانه را پیشبینی میکردیم.
بر این اساس ساختار تشکیلاتی مجاهدین بهصورت فرقهای و هرمی ریخته شد که در آن دستور مسئول تشکیلات حکم خدا را داشته باشد؛ روشی شناختهشده که مانع از انشعاب، انشقاق و سدی بر سر راه سؤال کردن و نظریهپردازی و انسدادی برای حذف هویت فردی و ملی می شود. رهبران فرقه رجوی که در جریان انقلاب اسلامی از زندان آزاد شدند، با برنامهریزی هدفمند به جمعآوری سلاح و سازماندهی میلیشیا پرداختند، چراکه برنامه و استراتژی آنها از روز اول رویارویی با نظام اسلامی بهصورت مسلحانه و قهرآمیز بود. رجویها بارها به این مسئله اعتراف کردهاند که رویارویی مسلحانه با حکومت بعد از انقلاب را اجتنابناپذیر میدانستهاند و تلاش میکردند آن را تا فرصت مناسبی به تأخیر بیندازند تا آمادگی لازم را به لحاظ نیرو و موقعیت به دست آورند. اگرچه همواره از این مقطع تاریخی به نام فاز سیاسی یاد میکنند ولیکن این تنها یک بلوف مزورانه برای مانور در تاریخ بود تا بتوانند ورود خود به فاز نظامی را پوشش دهند. رجوی مدعی است که رهبری انقلاب به سرقت رفت، موضوعی که بارها از طرف همه اعضای شورا تکرار میشود؛ یعنی رجوی خود را رهبر بلامنازع انقلاب اسلامی و مردم ایران میداند!
او بهروشنی مدعی رهبری انقلاب است و جایی و حقی برای کس دیگری قائل نیست و میخواهد این رهبری را به هر نحو ممکن حتی همکاری با دشمن اعم از آمریکا، اسرائیل و عربستان و همچنین خیانت به ملت ایران به دست آورد.
کسی که مدعی مالکیت انقلاب است و درون تشکیلات خود تحمل نظریه دوستانش را ندارد و در اردوگاههای خودساختهاش، حبس و شکنجه و قتل ناراضیان را در دستور کار خود قرار داده است، به نظر میآید این فرد به دنبال سهمی در قدرت نیست بلکه همه آن را میخواهد. کسانی که تجربه گذراندن مقطعی از زمان را با تشکیلات داشتهاند، بهخوبی تشخیص میدهند که رجوی عمداً تلاش میکرد کار به نزاع مسلحانه کشانده شود و عدهای کشته شوند تا در این میان او بتواند مشروعیت سیاسی و اجتماعی کسب کند و قدرت را یکجا به دست آورده و ببلعد.
برگرفته از کتاب”یک نفر، یک روز، سی سال” نوشته محمد ابراهیم خدابنده