چرا همیشه عده ای به خود حق می دهند که برای خود قانون بنویسند و بقیه راهم ملزم به رعایت قوانین من در آوردی خود کنند؟
این رویه حیوانات وحشی و بعضی انسان های غیر اجتماعی است، که جامعه را جنگل می پندارند!
همیشه در طول تاریخ رهبران خودشیفته ای مثل هیتلر و موسولینی بودند که به هیچ چارچوب اجتماعی مقید نبودند و می پنداشتند که کل جهان آفریده شده که در خدمت ایشان باشد و نسل ها را از بین بردند !
آقای مسعود رجوی هم یکی از این موجودات غیراجتماعی و دیکتاتور است که سالهاست استبداد را در فرقه منحرف خود تئوریزه کرده است!
نوشته را با نقلی از کتاب «اندیشهها» نوشته پاسکال فیلسوف بزرگ فرانسوی در وصف خود بزرگبینیها و زیادهخواهیهای انسان ادامه می دهم. او میگوید:
«انسان مایل است بزرگ باشد، ولی میبیند که کوچک است، میخواهد کمالیافته باشد، اما میبیند که مملو از نقایص است. بسیار مایل است مورد عشقورزی، توجه و احترام دیگران واقع شود، اما میبیند که ضعفها و نارساییهای او موجب بروز بیمیلی در نزد دیگران است و از سوی دیگر تحقیر میشود. شرم او موجب بروز احساسات رنجآور و تبهکارانه بیموردی میشود که تصور آن نیز دشوار است. ازاینروست که وی در قبال حقیقتی که نشاندهنده نقایص، خطاها و گناهان اوست، احساس انزجار مرگآوری میکند»
قتل، شکنجه، زندان سازی، تهمت، فحاشی و دروغگویی و غیر پاسخگویی در مقابل خطاها و اشتباهات مرگبار، ناشی از چنین وضعیت متناقض و پارادوکسالی است که رجوی سالها پیش در رؤیای کسب قدرت، به دست خویش برای خویش آفرید.
اینکه در سازمان مجاهدین به فاصله یک دهه، طی دو نوبت کسانی پیدا شوند که یکی (تقی شهرام) خود را نماینده و صاحباختیار طبقه کارگر و نوک پیکان مبارزه طبقاتی زحمتکشان دانسته و متعاقب آن به چنان جنایاتی دست یازد که هنوز آثار زخمهایش بر پیکر جامعه مشهود است؛ و دیگری (رجوی) خود را رهبر عقیدتی خاص الخاص، غیرپاسخگو به کادرهای سازمانی و به طریق اولی به تودههای مردم و بالاخره «نوک پیکان تکامل» داند؛ خود از ضعفهای ساختاری و بنیادینی است که در پروسه سازمانی، ما هم آنرا در عراق تجربه کردیم.
آقای مسعود رجوی! از همان ابتدای آزادی از زندان نیز در سال 57، احساس می کرد که علامه دهر است و همگان باید از او و عقاید شگرفش، بهره مند گردند.
متعاقب اعلام جنگ مسلحانه بد هنگام وجنایتکارانه! از کشور متواری شد! در پی تفکرات مالیخولیائی خود، وارد کوره جنگ شد، آنهم از جبهه دشمن!
بعد از آتش بس رسمی، با توجیهات کاملا غیر منطقی برای فرار از بن بست پیش آمده، مجددا نیروهای زیادی را به قتلگاه روانه کرد.
در دوران بعد از شکست سنگین عملیات فروغ، با موج اعتراضات داخلی و تشکیلاتی مواجه شد! این بار هم به جای گوش باز نگه داشتن، با گوش ها و چشمانی بسته همه معترضین را زندانی کرده و بعضا نیز با صدور احکام مرگ، عده ای را سربه نیست کرد.
در عراق با وضع قوانین استبدادی و بدون تعقل و تفکر، همه سازمان را به کام فنا و نیستی سوق داد!
این موجود عقل کل! در ادامه نیزبا تاکتیک ها و استراتژی های آبدوغ خیارش، جنگ های نامنظم و چریک شهری و در ادامه نیز ترور سرانگشتان رژیم، بعد هم عملیات راهگشائی و ترور و خمپاره زنی در شهرها، تعداد زیادی از نیروها را قربانی سیاست های غلط خود کرد!
در جریان حمله آمریکا به عراق نیز، با اصرار به ماندن در اشرف به مثابه” کانون استراتژیکی نبرد” نتوانست بی طرفی اتخاذ کند ومجبور به فرار و غیبت شد، نیروها را نیز به حال خود در یک میدان نبرد ناخواسته بی امان رها کرد!
دولت عراق جدید هم سر کار آمد و رجوی با رویای عراق قدیم، شاخ و شونه کشید و در مقابل قانون تمکین نکرد! حکم دادگاه عراق در مورد تخلیه اشرف و اخراج از عراق را نپذیرفت و باز هم بهای تصمیمات غلط او را نیروها با خون خود دادند! عده زیادی در اشرف برای هیچ و پوچ کشته شدند و خانواده های بسیاری این بار نیز داغدار شدند! اما باز هم مریم و مسعود ککشان هم نگزید و سه روز بعد از کشته شدن افراد در 19 فروردین 90 مریم قجر وقیحانه با لباس و روسری قرمز در حالی که سرمست از وضعیت جدید و موضع گیری های جدید بود به سخنرانی پرداخت!
با اصرار به ماندن در اشرف و عراق! دهها و بلکه صدها نفر را قربانی کردند و عاقبت هم با تی پا از عراق اخراج شدند! نیروهای سازمان هم به هر طرف پراکنده شدند و سازمان بزرگ ترین ضربه های نیروئی را در این سرفصل ها تجربه کرد! این است نتیجه سیاست های غلط یک موجود متوهم و کوتوله سیاسی! هنر هر کسی که مدعی رهبری است، عبور دادن به سلامت نیروها از تنگه ها و گذرگاه های تاریخی است و هنر رجوی عکس این ها عمل کردن!
نفض قوانین هر کشوری، قیمت های گزافی می طلبد که نیروهای سازمان هر بار این بهاء را داده اند و مریم قجر و سایر سران در اوج مفت خوری، پاسپورت های پناهندگی اش را گرفتند …
فرید