اردیبهشت سال 1382 بود وآن شب خسته تر و دل مرده تر از تمام روزهای پیشتر بودم که بی توجه به مواخذه سنگین حتمی در نشست عملیات جاری ستادی در گوشه ای از اسارتگاه اشرف درعراق موسوم به آسایشگاه خوابیدم وآن چند ساعت خواب سنگین مابعد کم خوابی های رایج وتحمیلی ازتشکیلات فروبرنده وسیاه رجوی ؛ خدا میداند که چقدربرایم شیرین ودلچسب بود که هنوزکه هنوزاست خاطره خوش آنرا با دل وجان پاس میدارم.
با مزاح وشوخی سجاد وبا تکان دادن شدیدی که احساس کردم ازخواب خوش که کمتردردوران اسارتم تجربه کرده بودم ؛ اندک هشیارشدم وبی آنکه بتوانم درفضای خواب آلودگی چهره سجاد را خوب ببینم وتشخیص بدهم ؛ شنیدم” خوشا بحالت. نشست خواهرحکیمه که نیامدی و راحت گرفتی خوابیدی. الان پاشو که نوبت پاسبخشیته. من رفتم خوابت نبره. زودی برو سر پاسبخشی. فکرهم نکن که ازتیغ خواهرحکیمه دررفتی. فردایی هم وجود دارد وبازجلسه عملیات جاری.”
درواکنش اولیه توپیدم به سجاد که ولم کن بابا. هی خواهرحکیمه ؛ خواهرحکیمه… ولیکن بیدارشدنم برغم میل باطنی ام”حتمی وبایدی” بود.
بسختی ازمیانه دوتخت که دزدکی روی کف آسایشگاه درازکشیده وبخواب عمیق رفته بودم ؛ بلند شدم وسلاح کمری (کلت)خودم را به کمرم بستم وبا آویزان کردن کلاشینکف مزلی روی شانه ام ؛ سراغ سرکشی و بازرسی پست های نگهبانی رفتم.
هنوز واپسین جرعه چایی داغ را تمام نکرده بودم که صدای شلیک شنیدم. باعجله و سراسیمه نقطه شلیک را پیدا کردم و به سویش روان شدم.
فردین (اهل کرمانشاه که بعدها خودکشی کرد وبا شلیک یک گلوله به چانه خودش به حیاتش خاتمه داد) با دیدن من وحشت زده ونصفه جان گفت:” مورد دیده بودم وازترس اینکه پاسدار به سراغم آمده باشد؛ شلیک کردم!”
درفضای پراکندگی حواشی جنگ امریکا وعراق ؛ به هربهانه ای شلیک گلوله امری رایج و پسندیده بود و من هم ضمن دلداری دادن به وی که نگران نباشد ؛ به پست بعدی و به نگهبان دیگری سرک کشیدم.
موضع نگهبانی خالی بود ولیکن با اندک بازرسی دیدم دو نگهبان درتاریکی شب داخل خودروی جیپ تویوتا نشستند. با سوال و جواب کردن سرعلت ترک پست نگهبانی ؛ میلاد گفت” خیلی خسته بودیم وخواب آلود. خواستیم با شنیدن آهنگی هشیار بشویم وچرت مان بپرد!”
وقتی دیدند به گفته ی میلاد ناباورهستم ؛ نگهبان دوم اصل حقیقت را عیان کرد وگفت” ما داشتیم رادیوآشنا گوش میدادیم! مگراشکالی دارد!؟”
رادیوآشنا برایم ناآشنا بود واولین باربه گوشم خورده بود ولذا درکمال تعجب سوال کردم رادیوآشنا!؟
میلاد که خوشرویی مرا دید ولوم رادیو را زیاد کرد وصدای مهربانانه گوینده رادیو در گوشم زنگ زد و تکانم داد” اینجا رادیوآشناست. آشنا برای نجات فریب خوردگان سازمان منافقین موسوم به مجاهدین خلق. فریب خوردگانی که با اغفال رجوی ازوطن وخانه وکاشانه خود به دورمانده اند. ازعشق و عاطفه خبری نیست وخشونت را دردلهایتان نهادینه کرده اند. به رادیوآشنا گوش دهید وخود را ازجنهم رجوی برهانید و…….”
دغدغه عجیبی پیدا کردم وتمام مدت آن شب درگیر بودم که پس راه نجاتی هست و برغم ادعای کاذب رجویها که درصورت جدایی و خروج ازتشکیلات و بازگشت به جامعه سوسک میشوید ومعتاد و آواره اردوگاههای صدام درالتاش وحله ورمادی عراق…! پس میشود ومیتوان به آزادی وخوشبختی دست یازید وازچنگال اهریمن دیو صفت رجویها رهایی یافت.
فردایش در جلسه سرکوبگرانه موسوم به عملیات جاری خواهرحکیمه سوژه شدم وحسابی لذت خواب چند ساعته شب قبل وعدم خودسرانه شرکت درعملیات جاری ستادی را با فحش وفضیحت واهانت درخور خودش ؛ ازدماغم بیرون کشیدند.
درخاتمه جلسه حکمیه سعادت نژاد اززنان سرکوبگربا خشم برآمده ازذات ماهوی حضور در مدار شورای رهبری ؛ به جمع حاضرستادی متشکل از فرماندهان یکان با رده تشکیلاتی معاون ستاد (mo) گفت:” گوش دادن به رادیوآشنا مرز سرخ است. انگاری این امر خیلی درسطح زیردستان شما رایج شده است. پس شما چه کاره هستید که کنترل ندارید. دستور میدهم از فردا رادیوی تمام خودروها را دربیاورند تا کسی بدان گوش ندهد. اصلا متوجه نیستید که دشمن میخواهد با اهرم رادیوآشنا فضای یاس و بریدگی را درمیان حلقات ضعیف شیوع بدهد و ازما بگیرد و……”
بنازم به رادیوآشنای وقت و پیام رهایی بخشش که با ضربات مهلک برپیکره پوسیده فرقه رجوی ؛ موجبات رهایی صدها نفررا به ارمغان آورد وبه آنان زندگی بخشید.
درحقیقت رادیوآشنا بنیان وپوسته اولیه درکارزارسهمگین با رجویها بود وامروزدرفرآیند و روند تکاملی خود به یک قامت بلند وقدری بنام” انجمن نجات” تبدیل گشته است که متشکل ازهمان جداشده ها است که ازسر خیروبرکت رادیوآشنا با پشت پا زدن به رجویها وبا یک”نه” قاطع به نحوست ونکبت رجوی ؛ به دنیای آزاد وکانون پرمهرخانواده ؛ رجعتی پیروزمند داشته اند و مدیریت انجمن نجات استانهای مختلف ایران را در ارتباط فعال و در عین حال مهربانانه و خیرخواهانه و بشردوستانه با خانواده های دردمند و چشم انتظار اعضای نگون بخت رجوی را به عهده گرفتند وضمن روشنگری افشای چهره بدنام وتروریستی رجوی درمقام شاهدان عینی ؛ رهایی صدها تن ازدوستان سابق اسیرخود را موجب شدند که خود افتخارمیکنم که 50 تن ازجداشدگان ازفرقه رجوی ازاستان گیلان هستند که به همت انجمن نجات گیلان وخانواده های مرتبط با آن به مدارآزادی وخوشبختی راه یافتند.
امروزه واژگان” انجمن نجات” و” سایت نجات” از تقدس خاصی برخوردارند وبی گمان ازجایگاه ویژه ای درنزد مخاطبان خود اهم ازخانواده های دردمند وچشم انتظار وجداشدگان واعضای ناراضی وسایرمحققان و پژوهش گران و دیگر وجدانهای بیدار بشری برخوردارند وبه قطع ویقین صف اول کارزار با رجوی را تشکیل میدهند.
بااین داده و نگاه مثبت با جان و دل به همکارانم دردفاترانجمن نجات استانهای سرزمینم ایران وهمچنین به کارکنان وهمکارانم درپربیننده ترین سایت نجات تبریک وشادباش میگویم وسلام ودرود می فرستم ودرامرخیرخواهانه وخداپسندانه مسولیت خاص شان درراستای رهایی اعضای گرفتاردرفرقه منحوس ومزدوررجوی ؛ آرزوی موفقیت روزافزون دارم.
علی پوراحمد