در این مقاله میخواهیم بطور مختصر ببینیم آیا همانطور که رجوی ادعا می کند تصمیم گیری برای ورود به فاز نظامی در 30 خرداد 1360 یک تصمیمی عاشوراگونه و پاسخ به ضرورت تاریخ بوده؟! یا نه پاسخ به یک طرح استعماری علیه ایران و ایرانی؟!علیه ملتی که تازه با انقلابش از زیر سلطه استعماری رهایی یافته بود.
قبل ازپرداختن به 30 خرداد 1360 نگاهی بیاندازیم به آن سالهای اولِ بعد از انقلاب، در ایران بهطور عام و تهران بهطور خاص، چه خبر بوده است؟ آن موقع هم فضای سیاسی و اجتماعی ایران، مردم و بهخصوص جوانان چهکار میکردند؟
با توجه به اینکه خودم از شروع تظاهرات سال 57 هوادار فعال سازمان مجاهدین بودم و در تمام فعالیت های سازمان بخصوص در تظاهرات انقلاب سال 57 تا پیروزی انقلاب در 22 بهمن 57 و فعالیت های سازمان در فاز سیاسی سازمان بعداز پیروزی انقلاب شرکت داشتم می خواهم مروری داشته باشم به اتفاقات آن سال ها، سازمان در تظاهرات ضد شاه همیشه آرم سازمان را در کنار عکس امام در تظاهرات همراه هم بالا می برد و از امام با عنوان رهبر کبیر انقلاب یاد می کرد و ما به عنوان هوادار سازمان هیچ گونه فاصله و اختلافی بین سازمان و امام نمی دیدیم تا اینکه انقلاب در 22بهمن 57 پیروز شد. بعداز پیروزی موضع گیری های سازمان توسط اطلاعیه ها به خصوص سخنرانی ها و مصاحبه های رجوی بیان می شد از اینجا بود که سازمان ساز مخالف با انقلاب و امام را شروع کرد البته ما موضع گیری های سازمان را در آن دوره دلسوزانه و مسئولانه می دیدیم و هیچ موقع فکر نمی کردیم روزی رجوی اینقدر در مخالفت و تقابل با نظام پیش برود که اعلام جنگ مسلحانه بکند.
اما برگردیم به روزهای اول انقلاب، بعد از پیروزی در سفری به خاطرهها و یادهای ماندنی آن روزها در مشهد از خیابان دانشگاه مشهد شروع میکنم؛ خیابان دانشگاه، اواخر سال 57 و اوایل سال 58است. چیزی از پیروزی انقلاب نگذشته است. شاه رفته و امام آمده است. اگر دقیقتر بگوییم، شاه رفته اما امام خمینی هنوز درست و حسابی مستقر نشده است. مردم خوشحال از پیروزی انقلاب و شروع فصلی جدید در زندگیشان، بهار آزادی آغاز شده است مردم با تمام وجودشان این آزادی را حس می کنند.
مشهد خیابان دانشگاه: کتابفروشیها، بحث آزاد، صدای سرود گروهها، تبلیغ کتابهای مختلف و… آدم باورش نمیشود که ایران هم یک روزی اینطوری بشود! که هر کس بتواند به راحتی عقیده اش را بیان کند و همه باهم بحث و گفتگوی آزاد داشته باشند. در خیابان دانشگاه جوانانی که دارند کتاب و روزنامه میفروشند، اینها در واقع روزنامه فروش دورهگرد نیستند. دخترها و پسرهایی هستند که از سر و وضعشان معلوم است که باید دانشآموز و دانشجو باشند. هر کدام هم هر فکر و عقیدهیی که دارند را تبلیغ میکنند. همهجور هستند: شهری، روستایی، دانشجو، کارگر،… عجیب است! این همه کتاب این همه تنوع فکری!
در حالیکه بهار انقلاب با همه شور و نشاطش ادامه دارد ولی گاهاً این فضای باز باعث می شود که جر و بحث های خیابانی درباره مسایل انقلاب پیش بیاید این بحث ها گاهاً به در گیری فیزیکی بینجامد که در هر انقلاب نوپایی که تازه آزادی را بعد از قرن ها تجربه می کند چیزی دور از انتظار نیست!
اما سازمان مجاهدین به عنوان یک گروهی که خود را مسلمان و انقلابی می دانست و حتی به گروه های دیگر هشدار از چپ روی کردن در گفتار و عملکردشان می داد، آیا خودش در آن شرایط مسئولانه عمل کرد؟ آیا سعی کرد این فضای ملتهب آرام شود، یا نه بیشتر به آن دامن زد؟!
آنچه من خودم شاید بودم و می توانم به عنوان یک شاهد بگویم سازمان به عنوان یک سازمان که خود را انقلابی مسئول و اگاه می دانست، عاقلانه و مسئولانه عمل نکرد و بیشتر احساسات نوجوان و جوان آنزمان که بصیرت کافی از شرایط موجود را نداشتند را تحریک کرد و به فضای تنش و درگیری دامن زد. وقتی من خاطرات خودم را مرور می کنم به وضوح و یقین می بینم که سازمان به رهبری رجوی بعداز بهمن 57 منافع سازمان را بر منافع انقلاب ترجیح داد و منافع انقلاب نوپا و درگیر با انواع تهدیدات و دشمنی ها را فدای منافع گروهی خودش کرد.
و این باعث شد عمر آن بهار آزادی با عملکرد خود خواهانه سازمان مجاهدین به رهبری رجوی خیلی کوتاه باشد،
سازمان مجاهدین با سوار شدن روی مطالبات واقعی جوانان بدون در نظر گرفتن شرایط ایران بخصوص تحمیل جنگ توسط صدام در اواسط سال 59در تمامی شهرها جامعه را ملتهب و به درگیری می کشاند. بعداز ایجاد فضا ملتهب و متشنج که باعث اصلیش خود سازمان بود یادم هست که سازمان با یک نظر سنجی در بین هوادران قبل از 30 خرداد 60 این طوری وانمود کرد که دست به سلاح بردن اجتناب ناپذیر است و این فضا را ایجاد کرد که هیچ راهی نمانده جز مسلح شدن و این در حالی بود که رجوی از اول بنا را بر مخالفت با انقلاب و امام گذاشته بود در حالیکه اکثریت قریب به اتفاق مردم به جمهوری اسلامی ایران به رهبری امام رای داده بودند. این را رجوی بارها در نشست های درونی در اشرف می گفت: ـ«که ما می دانستیم با خمینی آبمان به یک جو نمی رود »
رجوی خط ی فاصله گرفتن از انقلاب و امام را نزدیک به دو سال و چند ماه ادامه داد ؛ تا سرانجام در 30 خرداد 60 با اعلام مبارزه مسلحانه رو در روی انقلاب و امام قرار گرفت.
و این در حالی بود که رجوی همیشه از پایبندی به قانون و التزام به رای اکثریت مردم حرف می زد. از آنطرف امام خمینی در روزهای نزدیک به 30 خرداد 60 خطاب به رجوی گفته بود: «غلط میکنی قانون را قبول نداری! قانون تو را قبول ندارد. باید قانون را قبول کنی! ولو خلاف رأی شما باشد، برای اینکه میزان اکثریت است و… اگر میخواهید از صحنه بیرونتان نکنند، بپذیرید قانون را… به جای نطق و نامهی سرگشاده و از این مزخرفات، برگردید به اسلام! وگرنه منزوی میشوید!»… امام به وضوح نسبت به عملکرد فتنه انگیز سازمان مجاهدین به رهبری رجوی هشدار می دهد و حتی عاقبت این گونه عملکرد را به رجوی گوش زد می کند که چیزی جز منزوی شدن و طرد شدن از جامعه ندارید و به این ترتیب، بود که رجوی با عملکردش مسبب پرتاب شدن سازمان مجاهدین و خودش به دامن بیگانه شد و مملکت را دچار بلایی کرد که هنوز که هنوز است داریم اثرات مخرب آنرا میبینیم!
حال این را در نظر داشته باشیم که جدا از همه فتنه ها و درگیرها که بعداز پیروزی انقلاب بهمن 57 در نقاط مختلف ایران مردم و انقلاب را درگیر کرده بود و از همه مهم تر در شهریور 59 جنگی ویران کننده از طرف صدام با پشتیبانی شرق و غرب به ایران تحمیل شده بود در چنین شرایطی رجوی جنگ مسلحانه را در 30 خرداد 60 اعلام کرد.
واقعاً اگر رجوی یک ذره وطن پرست بود به خاطر ایران همه فعالیت های سازمانش را تعطیل می کرد و صادقانه کمک به دفع تجاوز می کرد ولی شواهد تاریخی این را نشان نمی دهد نه تنها این کار را نکرد بلکه نهایتاً در دامن صدام قرار گرفت و علیه ایران در نقش ستون پنجم و مزدور وارد عمل شد باز من یادم هست رجوی در یک نشست درونی در اشرف خطاب به مسئولین بالای سازمان با سرزنش می گفت: ما در آمدن به عراق تاخیر کردیم ما باید زودتر از سال 65 به عراق می آمدیم ما باید از همان سال 60 به عراق می آمدیم و ارتش آزادیبخش را تشکیل می دادیم و این امر بدلیل تقابل ها و تناقضات هواداران و حتی شما مسئولین بالای سازمان بود. هواداران و شما می گفتید چطور ما به کشوری که با ایران در جنگ است برویم وگرنه من در همان سال 60 به عراق می آمدم.
نمونه های زیاد دیگر وجود دارد که رجوی با طرح و برنامه استعماری از پیش تعیین شده به سمت تصمیم گیری 30 خرداد 60 حرکت کرده و نه پاسخ به ضرورت تاریخ و نه یک حرکت عاشوراگونه.
بر خلاف آنچه رجوی ادعا می کند که سازمان بعداز پیروزی انقلاب قصد درگیری و تقابل با امام و انقلاب را نداشته باز به نمونه هایی از خاطراتی که خود شاهد آنروزها بودم نگاه کنید که چطور رجوی این حرکت به اصطلاح عاشوراگونه و ضرورت تاریخی را از قبل طراحی می کند! رجوی تظاهرات 30 خرداد 60 را بدون اطلاع قبلی و خودجوش و مردمی قلمداد می کند، در حالیکه طبق شواهد این رویداد از پیش طراحی شده و هماهنگی های لازم برای درگیری مسلحانه و حتی کودتای خیابانی در نظر گرفته شده بوده است.
در یک گفتگو رضا صادقی یکی از جدا شده از سازمان مجاهدین که خودش در آنروزها در تهران بوده و بعد به اشرف می آید و از مترجمین عرب زبان تشکیلات مجاهدین در روابط با امنیت صدام حسین می شود، در یک گفتگو با جواد فیروزمند یکی دیگر از جدا شده ها از مسائل مهمی در این زمینه پرده بر می دارد.
صادقی گفته: اکثر درگیری های خیابانی که تحت عنوان درگیری با عناصر حزب اللهی یاد می شود از طرف سازمان مجاهدین سازماندهی می شد.
به این شکل که سازمان برای نفوذ در سپاه و کمیته ها، گروه هایی را تشکیل داده بود که در همه تظاهرات های مجاهدین از جمله در تظاهرات میلیشای تهران، امجدیه، ترمینال خزانه، حمله به مرکز امداد، تظاهرات مادران در اردیبهشت ماه و تظاهرات سی خرداد شصت حضور داشتند. هدف اصلی این گروه ها که خود از اعضای با تجربه مجاهدین بودند اما کارت کمیته و بسیج در جیب داشتند، ایجاد درگیری و آشوب در خیابان ها بود.
او می گفت که در آن ایام همه اعضای گروه ریش می گذاشتند، تسبیح به دست می گرفتند و شلوار سربازی می پوشیدند تا همانند یک بسیجی بنظر برسند تا راحت و زودتر از بسیجی ها آغاز گر درگیری های خیابانی علیه سازمان باشند.
او می گفت با برادرش و تعدادی دیگر که در همان ایام کشته شدند، از سردمداران این جریان بودند. او می گفت شناختن ما کار ساده ای نبود و گاها خود ما هم قاطی می کردیم. کسی نمی دانست که ما مجاهد هستیم. این یک ماموریت مخفی بود که فرماندهی آن را ضابطی بعهده داشت. ما همانند بسیجی ها بودیم و اکثر درگیری ها را خود ما ایجاد می کردیم تا سازمان در آنزمان مظلوم نمایی کند. درست است که بسیجی ها نیز با ما مخالف بوده و در اکثر درگیری ها شرکت داشتند اما این ما بودیم که حاضر و آماده همیشه از درون تظاهرات سازمان بیرون می زدیم که حتی اگرحزب اللهی ها قصد اخلال و درگیری در تظاهرات سازمان را نداشتند، ما به این شکل جبران می کردیم.
پیش از آن نیز مدتی با مهدی کتیرایی از فرماندهان عملیاتی تهران بودم. روزهای منتهی به عملیات موسوم به آفتاب که هر دو در بخش لجستیک مشغول بودیم، او تعریف می کرد که چگونه تیم های عملیاتی و گروه های تحت فرمانش در تنش و ایجاد درگیری نقش داشتند.
مهدی کتیرایی می گفت که فرمانده عملیاتی اولین صحنه های درگیری در میدان مصدق و پس از آن در میدان فردوسی تهران بوده است. او می گفت تیم های تحت فرمانش در روز سی خرداد ۱۳۶۰ همگی مسلح بودند و قرار بود با اولین درگیری که بچه های سازمان ایجاد میکنند وارد عمل شده و تظاهرات را تبدیل به عملیات مسلحانه کنند که کردند.
مدتی پس از آن و قبل از عملیات موسوم به فروغ از فرمانده بهمن که آنموقع معاون محمود قائمشهر بود نیز موارد مشابهی را شنیدم. او که در سی خرداد و پس از آن در تظاهرات مسلحانه ۵ مهر چندین تیم عملیاتی و مسلح تحت مسئولیت اش بودند تعریف می کرد که اولین تیراندازی روز سی خرداد ۶۰ در میدان مصدق را خود او شروع کرده بود. او می گفت که شلیک در تظاهرات سی خرداد برایش همانند مانور بوده و تعداد کمی را به قتل رسانده است. اما بعدها در تظاهرات مسلحانه ۵ مهر ده ها تن از اعضای بسیج و سپاه را در خیابان های تهران ترور کرده و به قتل رسانده است.
شاهد دیگر ماجرا تظاهرات 30 خرداد سال60، محمود دلخواسته است که خود از شرکت کنندگان در تظاهرات سی خرداد ۶۰ بوده و از طرفداران بنی صدر می باشد درباره وقایع سی خرداد ۶۰ نوشته است؛
“از طرف دیگر، مجاهدین خلق هستند که آنها نیز سعی در مصادره به مطلوب این تظاهرات کرده اند و سخن از اینکه نیم میلیون طرفدار مجاهدین در این روز به تظاهرات پرداخته اند. آنها هم به تناقضهای این دروغ دقت نکرده اند و از جمله اینکه اگر شما فقط در تهران نیم میلیون طرفدار داشتید و در عرض یکروز توانستید آنها را بسیج کنید، چگونه شد که با به قتل رسیدن و زخمی شدن کم و بیش ۱۰۰ نفر از هم پاشیدید و بعد از آنهم دیگر هیچوقت توانا به انجام تظاهرات حتی بسیار کوچکتر از آن نشدید؟ اگر تعداد هوادارن شما در تهران را مبنا قرار دهیم، از این قرار شما می باید در ایران حدود ۷ میلیون هوادار فعال می داشتید، چه شد که در عراق و در اوج قدرت خود و حمایت صدام و در عملیات فروغ جاویدان خود تعداد شما از ۶-۷ هزار نفر بالاتر نرفت؟”
محمود دلخواسته که از ابتدای شکل گیری تظاهرات حضور داشته می گوید که این تظاهرات فقط ۴۰ دقیقه طول کشیده و هسته مرکزی آن را که مجاهدین و فداییان اقلیت تشکیل می دادند فقط چند صد نفر بوده و بقیه جمعیت طرفدار دکتر بنی صدر بودند.
و یا آیت الله هاشمی رفسنجانی، رئیس وقت مجلس شورای اسلامی نیز در کتاب خاطرات منتشر شده اش که عبور از بحران نام دارد، به روزهای منتهی به سی خرداد سال ۱۳۶۰ و پس از آن به تفصیل اشاره داشته است:
“گروهکهای مجاهدین خلق و پیکار و رنجبران و اقلیت فدایی و… تدارک وسیعی برای ایجاد آشوب و جلوگیری از کار مجلس دیده بودند و به نحوی اعلان مبارزه مسلحانه کردهاند. از ساعت چهار بعد از ظهر به خیابانها ریختند و تخریب و قتل و غارت و آشوب را در تهران و بسیاری از شهرستانها آغاز کردند. کم کم نیروهای سپاه و کمیتهها و حزباللهیها به مقابله برخاستند. من در مجلس بودم. صدای تیراندازی از چندین نقطه شهر به گوش میرسید. خبر از جراحت و شهادت عدهای نیز میرسید… نزدیک غروب آقای زوارهای، مسئول ستاد امنیت آمد و نوار ضبط شده از ارتباطات تلفنی مرکز فرماندهی مجاهدین خلق با رابطهای آشوب خیابانی را آورد که برنامه وسیع تخریب و آشوب آنها را مشخص میکرد. اوایل شب آشوبگران شکست خوردند و متفرق شدند، بدون اینکه کار مهمی از پیش ببرند، به جز تخریب چند ماشین و مرگ و جرح چند نفر از طرفین.”
باز بر گردیم به افراد سازمان که اعتراف سازماندهی از قبل تظاهرات 30 خرداد 60 و اینکه هدفشان جاروکردن جمهوری اسلامی بوده می کنند: محمد اقبال عضو سازمان مجاهدین خلق و شورا در بخشی از خاطرات خود که روز جمعه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۶ تحت عنوان «آتش به اختیار در ۳۰ خرداد ۶۰» در وب سایت متعلق به سازمان مجاهدین یعنی همبستگی ملی منتشر شده از این مسئله پرده بر می دارد؛
“آری آن روز رهبر مجاهدین یک شاهکار تاکتیکی و نظامی آفرید. غیر ممکن، ممکن شد و تعداد تظاهر کنندگان به پانصد هزارنفر رسید. خمینی دو راه داشت: یا بگذارد تظاهرات ادامه یابد، که ابتدا به مجلس رژیم و سپس به بیت العنکبوت جماران می رفت و رژیم را جارو می کرد و یا حداقل خمینی را وادار می کرد که ببیند آنچه را که هرگز تمایل به دیدنش نداشت”
مینا انتظاری نیز که از هواداران مجاهدین خلق می باشد طی مقاله ای تحت عنوان «خرداد ۶۰، ماهی که به خون نشست» که در خرداد ماه ۱۳۸۶ منتشر شده شاهدی بر گویای هدف دار بودن تظاهرات سی خرداد ۶۰ می باشد؛
“ما نیز در یک دسته ۹۰ – ۱۰۰ نفره از بچه های بخش دانش آموزی در میدان مخبرالدوله مدتی پیش از شروع تظاهرات اصلی با سازماندهی قبلی بطور موضعی شروع به تجمع و راه اندازی تظاهرات اعتراضی-افشاگرانه کردیم و با شعارهایی مثل”مرگ بر ارتجاع” و”مرگ بر بهشتی” و”حزب چماق بدستان باید بره گورستان”… راه افتادیم.”
او در قسمتی از همین نوشته عنوان کرده است که بخش زیادی از دستگیر شدگان خرداد ۱۳۶۰ از زندان آزاد شده و به سازمان مجاهدین خلق پیوسته و در عملیات های سازمان مجاهدین در کنار صدام حسین علیه ایران شرکت داشته اند؛
پس می توان با توجه به عملکرد سازمان مجاهدین و شواهدی که از جداشده ها و ناظران بی طرف ارائه دادند این را با یقین بیان کرد که رجوی مجری یک طرح استعماری علیه ایران بوده و هست. هست چرا که هیچ گاه این مسیر اشتباه طی شده را تصیحح نکرد و آنرا ادامه داد و اکنون هم در جبهه جنگ طلبان امریکا و اسرائیل و ارتجاع منطقه علیه ایران قرار دارد و به آن افتخار می کند.
اما وظیفه ما جدا شده ها به عنوان اولین قربانیان زنده این جریان فرقه ای و تروریستی با روشنگری علیه فرقه رجوی و بازگویی واقعیت های درونی آن به مردم ایران بخصوص نسل جوان کمک کنیم تا این بصیرت را بیشتر پیدا کنند که هیچ عمل خشونت آمیز و به دور از عقل و درایت نتیجه ای جز ویرانی و آلات دست شدن ندارد و این تجربه را در سازمان مجاهدین که در مسیر حرکتش توسط رجوی تبدیل به فرقه شد می توان دید.
رضا بهروزی