این موضع گیری آقای مسعود رجوی، در زمانی گفته شده است که سرکوب گسترده شیعیان کرد عراقی انجام شده بود و نیروها، به قرارگاه اشرف برگشته بودند.
رژیم عراق پس از ضربه کمرشکنی که از نیروهای غربی در جنگ خلیج فارس متحمل شد، مجبور به پذیرش خواستههای متحدین شد. نیروهای گارد ریاست جمهوری و ارتش عراق پس از یک سازماندهی جدید، برای تحویل گرفتن مناطق کردنشین که در طی دوران جنگ توسط سازمان حفاظت و حراست شده بود، به سمت این مناطق به حرکت درآمدند. سازمان مجاهدین پس از تحویل تمام مناطق کردنشین به عراقیها، راهی قرارگاهاشرف شدند. تعدادی از نیروهای سازمان در قرارگاهی واقع در جلولا مستقر شدند. در حقیقت در جریان تحویل دادن پُستها به نیروهای عراقی و بازگشت به قرارگاه، مشخص و عیان شد که نیروهای سازمان در طی دوران جنگ عراق با کویت همانند گارد ریاست جمهوری عراق از سقوط حکومت صدام ممانعت نموده و کمک شایانی در جهت حفظ ثبات رژیم عراق نیز نمودهاند.
این مسئله باعث شد حتی آنهایی هم که هیچگونه مشکل و مسئلهای با سازمان نداشتند دچار تناقض و مسئله شوند.
مثل همیشه، رجوی در این هیاهو به میدان شتافت و اعلام یک نشست عمومی نمود. رجوی توجیهگر حرفهای و دجالی بود و خوب میدانست که در شرایط بحرانی و وخیم چگونه دوباره بر خر مراد سوار شود. رجوی در این نشست همکاری با صدام، کشتار افراد بیگناه کرد و بستن جاده کرکوک به بغداد را توجیه کرد و گفت:
زندگی و مرگ ما با رژیم صدام گره خورده بود و تمام حرکتهای ما در راستای مبارزه با رژیم بود!
همه مطمئن بودند که مسعود رجوی به جز توجیه کشتار مردم کرد عراق، چیز تازهای برای گفتن ندارد. البته هنوز هم بارقهای از امید در درون بعضی ها بود که رجوی خود بیخبر است و فرماندهان زیردست وی مرتکب اعمال خلاف انسانی شدند!
بعضی نیروها، هنوز مطمئن نبودند که آیا:
رجوی می داند که، خواهرسوسن (عذرا علوی طالقانی) فرمانده محور، با چند برادر مسئول زیردستش، نیمههای شب به سنگرها یورش میبرند و افراد معترض به عملکردهای سازمان را زیر مشت و لگد میگیرند؟ آیا میدانست که فرماندهانش با سیلی پرده گوش پاره میکنند؟ شکنجه میکنند؟
در نشست، همانطور که انتظار میرفت این بار نیز رجوی همانند گزافهگوئیهای قبلیاش کشتار کردهای مظلوم را پیروزی بزرگ ارتش آزادیبخش خود نامید!
رجوی هیچ اشارهای نیز به” نشست های اعدام” در طی دوران سنگرنشینی ننمود!
خانه از پایبست ویران بود! و خواجه در فکر نقش ایوان!
یکی از شاهدان نقل می کند:
” در بیرون نشست هم، بوی تنفر و نارضایتی همه جا به چشم میخورد. مهدی تقوایی، علی رضوانی و خیلیهای دیگر همگی صحبت از انحراف و دگرگونی استراتژیک سازمان میکردند. این افراد که تعداد آنان کم هم نبود و از نیروهای قدیمی مجاهدین بودند هیچ توجهی به حرف رجوی نمیکردند و در فکر این بودند که چگونه دیگران را از وضعیت بحرانی سازمان آگاه نمایند.”
خیلی ها تصمیم به خروج از سازمان گرفتند!
افراد معترض اعتقاد پیدا کرده بودند که، چاره سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی ارتش آزادیبخش مستقر در عراق نیست! این عمق فاجعه ای بود که در ابتدا،رجوی بدان واقف نبود!
رجوی شروع به زندانی کردن کادرهای معترض نمود. زندان دانشکده و یا به قول رجوی مهمانسرای دانشکده فروغ جاویدان، زندان دبس یا همان مهمانسرای شهید عسکری زاده، زندان اسکان واقع در قرارگاه اشرف، زندان میرزائی در بغداد، تبعید گاه رمادی، اردوگاه التاش که به اردوگاه مرگ تدریجی هم شهرت داشت، مقصد و آخر راه منطق کور رجوی برای معترضان بود!
پله پله همه به اردوگاه التاش و… در بیرون سازمان هدایت شدند. در اردوگاه التاش هر روز تعداد زیادی با هزار بدبختی و به صورت غیر قانونی راهی هتل صنوبر میشدند تا سازمان چریکهای فدائی اقلیت آنها را کمک نماید از تبعیدگاه رمادی خارج شوند.
سازمان چریک ها، به داد جداشدگان از رجوی آمده بود. پس از اینکه چریکها دومین گروه از جدا شدگان را از طریق اردن خارج نمودند سازمان مجاهدین تلاش زیاد کردند که این راه خروج را مسدود نمایند. آنها با لو دادن هسته چریکها به دولت عراق و اردن کار را به جائی رساندند که چریکهای فدائی مستقر در عراق و اردن با هزار بدبختی از طریق کردستان عراق باقی مانده نیروهای خود را خارج نمودند. سازمان مجاهدین با همکاری با دولت اردن و لو دادن طرح و برنامههای چریک ها این امکان را نیز از نیروهای جداشده گرفتند…
آنروزها، امیدها به یاس تبدیل شده بود و در هفت آسمان هیچ ستارهای برای کسانی که به دیکتاتوری رجوی نه گفته بودند، نمیدرخشید. بسته شدن تمام راههای خارج شدن از عراق باعث شد دو نفر از جدا شدگان که چند سال در جهنم رمادی تبعید بودند دست به خودکشی بزنند. شریفی و جبار سالها در خدمت سازمان مجاهدین و رجوی انجام وظیفه نموده بودند!
جبار در این راه یک دست و همسر خویش را از دست داده بود. او وقتی دید که رهبر خاصالخاص هیچ فرقی با سایر دیکتاتورها ندارد، از سازمان مجاهدین جدا شده بود! رهبری سازمان مجاهدین او را به تبعیدگاه رمادی فرستاد. پس از حدود یک سال رنج و بدبختی در رمادی، با نداشتن یک دست، در کنار خیابان برای سیر کردن شکم خود دستفروشی میکرد. او درنهایت بهخاطر تحقیرهای فراوان و برخورد غیرانسانی بعضی از مردم رمادی به خاطر نداشتن دست، تصمیم گرفت که در اتاق محل زندگی اش خودش را حلق آویز نماید.
بله، آقای مسعود رجوی، این طور دیکتاتوری ننگین خودش را در عراق ادامه داده است.
روزها و سال ها گذشت، عراق باردیگر هدف حمله نیروهای ائتلاف قرارگرفت و صدام فراری، هم پیمان مسعود رجوی، در سوراخ موشی به دام افتاد و همانطوریکه جهانیان شاهد بودند، طناب دار تنها چیزی بود که گردنش را فشرد.
مسعود رجوی هم غیب شد! تا به امروز هم فرقه، ازدادن اطلاعات متقن و درست در این مورد طفره رفته است!
اما موضعگیری آنروز مسعود، زیاد هم به دور ازواقعیت نبود:
” زندگی و مرگ ما (مسعود رجوی)، با صدام حسین گره خورده است”!
فرید