این مطلب تقدیم میشود به تمام کسانیکه انتخاب کردند متفاوت باشند و بدنبال این انتخاب از فرقه رجوی جدا شده و راه درست را رفتند و اجازه ندادند که تصمیم گیری برای آینده شان بدست یک رهبر فریبکار رقم زده شود. کسانیکه سالها عمرشان را برای مسعود رجوی گذاشتند چونکه فکر میکردند که با افراد جامعه متفاوت هستند. یک حس مسئولیت پذیری در خودشان احساس می کردند که باید کاری انجام بدهند تا شرایط جامعه از آنچه که هست بهتر شود و بهبود یابد. چنین حس انساندوستانه ای یکی از بالاترین سرمایه های انسانی در وجود هر کسی میباشد و دیر یا زود به جوشش در میآید و انسان را وادار به تصمیمات و انتخابهایی جدی و جدیدی در مسیرش می نماید.
برای رسیدن به این هدف عالی دیدند کسی در بیرون از خودشان شعارهایی میدهد که ظاهرا منطبق با شعارهای مورد علاقه و ایده آلهای آنان است و مدعی رهبری نیز می باشد. آن افراد فدا کار برایشان روشن نبود که در طی طریق ناخودآگاه به گردنه خطرناکی خواهند رسید. غافل از اینکه دزد بزرگ در سر گردنه منتظر آنها میباشد. تجربه ای نیز در این خصوص وجود نداشت که کسی به دیگری منتقل نماید. لذا هر کس وارد گردنه فرقه رجوی شد در مخمصه افتاد و عواطف و احساسات پاک انسانی از او ربوده شد و بسرقت رفت.
فرقه رجوی یکی از شگردهایش سرقت عواطف و احساسات پاک انسانی است تا از آنها به سود خود بهره برداری نماید، آنهم در جهت رسیدن به امیال و آرزوهای مسعود رجوی. از طرفی هر شخصی بعد از ورود به سازمان دیگر نباید این حس متفاوت بودن را میداشت زیرا خود مسعود رجوی بهتر از هر کسی میدانست که فرد دیر یا زود به این نتیجه خواهد رسید که جایی که او آمده مدینه فاضله ای که در پی آن بوده نیست لاجرم مجددا بدنبال متفاوت بودن خواهد رفت زیرا به هدفش نرسیده است. بنابراین فرد قطعا تصمیم به خروج از سازمان خواهد گرفت که اساسا با رویکردهای فرقه ای سازمان منطبق نبوده و نخواهد بود. زیرا بلاوقفه رجوی در تبلیغاتش چنین وانمود میکرد و میکند که فرقه وی تنها نیرویی است که جامعه را به سمت ایده آلها سوق داده و خواهد داد. بنابراین جداشدن و به نوعی ریزش نیرو از این پیکره سوال برانگیر خواهد بود که اگر ایده آلها در این سازمان وجود دارد پس این ریزش ناشی از چیست. بقولی دم خروس را باید باور کرد یا قسم حضرت عباس را.
هر کسی که وارد سازمان میشد بخود میگفت که هدفش ایجاد تغییر است و اینکه کمک به این تغییر کند نه اینکه خودش تبدیل به روبات گردد و در تشکیلات خشک و بی روح سازمان حل شود طوری که خانواده نه تنها کنار گذاشته شود بلکه دشمن تلقی گردد. در این دستگاه روبات ساخته شده همه چیز را برای رهبری فرقه میخواهد. هر چیزی که مورد نیازش باشد. به بهانه های مختلف از فرد تغذیه میکنند. مثلا با واژه خلق قهرمان ایران یا جامعه بی طبقه توحیدی یا بکارگیری از نام اسلام و تشیع یا هر وسیله دیگری که در لحظه بخواهند فرد را فریب دهند. خلاصه تمام ارزشهای انسانی بدین وسیله ضایع میگردد و به چاه ویل سرازیر میشود. لذا در پروسه فرد به این نتیجه میرسد و یا خواهد رسید که باید یکبار دیگر متفاوت بود و برخلاف جریان آب شنا کرد و مسیر دیگری را انتخاب کرد. در یک نگاه ساده خواهید دید که افرادی که روزگاری با پای خود وارد این سازمان شده اند حال برای خروج از آن با مشکلات جدی مواجه هستند از جمله تهدید به مرگ. بله تهدید به مرگ، یکی از شیوه های نگه داری افراد در سازمان است که بسیار هم رایج میباشد و کسانی هم که جدا شده اند همواره با این تهدید از جانب سازمان مواجه هستند و با تهدید ترور مواجه میباشند زیرا خود شخص مسعود رجوی بارها و بارها این قصد خود را تکرار میکرد که به گوش همه فرو برود که جدا شدن از سازمان بالاترین گناه و جرم است و هر کسی که به این فکر باشد باید مرگ خود را هم در نظر بگیرد. به این موضوع یعنی تهدید از جانب رجوی تمامی کسانیکه زمانی در سازمان بودند میتوانند اذعان کنند و گواهی بدهند.
دقیقا به این خاطر باز باید متفاوت بود و باید مسیری را رفت که اغلب اشخاص نمی روند زیرا نیاز به شجاعت دارد. شجاعت همانند ترس در وجود همه هست ولی شرط این است که چه کسی و به چه میزانی از ان استفاده کند.
در یک جمع بندی ساده می شود گفت که دزد بزرگ همانا خود شخص مسعود رجوی بوده و هست که به اعتمادهایی که به وی شد خیانت کرد. به همه کسانی که به وی باور داشتند و قبولش داشتند پشت پا زد زیرا میخواست بخاطر شخص خودش به حاکمیت و قدرت در ایران برسد نه برای خدمت به خلق قهرمانی که او از آن دم میزد و این را میشد در اعمالش به خوبی دید و فهمید.
امیدوارم که تمام کسانیکه هم اکنون در سازمان هستند به این نتیجه منطقی برسند که تا دیر نشده و در قبرستانهای آلبانی دفن نشده اند شجاعت داشته باشند و متفاوت باشند و یک بار دیگر و برای همیشه موفقیت را تجربه کنند و در کنار عزیزانشان باشند.
بخشعلی علیزاده