رجوی که همواره در توهم بود فکرمی کرد با انتخابات مجلس عراق نخست وزیر مورد علاقه اش که ایاد علاوی بود بر سرکار خواهد آمد و می تواند با او برای ماندن فرقه درعراق به توافق برسد که این رویای رجوی هم درنهایت محقق نشد. چیزی نگذشت که مسئولین صحبت ازآمدن خانواده های اعضا به مقر اشرف برای دیدار با فرزندانشان کردند. همه ما تعجب کردیم وبه همدیگر می گفتیم بردن اسم خانواده مرز سرخ بود پس چه اتفاقی افتاده که مسئولین به خانواده ها اجازه ورود به کمپ اشرف داده اند؟ البته از ته دل خوشحال هم شدیم که خانواده ها خواهند آمد چون سالها بود که ما از نعمت دیدن خانواده های خود محروم بودیم. بنابراین قبل ازامدن خانواده ها مسئولین برایمان نشست گذاشته و گفتند رهبری اجازه ورود خانواده های اعضا را به اشرف صادر کرده وگفته این بهترین فرصت برای جذب نیروی جدید ومعرفی سازمان به مردم ایران است! (البته بیشتر برای سرکیسه کردن خانواده ها بود چون آن زمان فرقه با از دست دادن صدام با بحران مالی هم مواجه شده بود.) آنها همچنین به ما گفتند:”باید روحیه تهاجمی داشته باشید! انگار که می خواستیم با دشمن روبرو شویم، یا می گفتند انقلاب ایدئولوژیک مسخره مریم را به خانواده های خودتان معرفی کنید وشروطی را برای اعضای ملاقات شونده تعیین کرده وگفتند ملاقات شما مثل جبهه جنگ است و باید از مناسبات سازمان و انقلاب دفاع کرده ونباید خانواده روی شما تاثیر بگذارند بلکه شما باید انها را مجذوب سازمان کنید.” مسئولین فرقه دریک اقدام ضد اخلاقی به همراه هرکدام ازاعضای ملاقات شونده دونفرگماشته تعیین کرده بودند تا ضمن تظاهربه پذیرایی، مراقب خانواده ها و صحبت های آنها باشند تا روی فرزندانشان تاثیر نگذارند مثلا اگر خانواده ای می خواست صحبتی از جامعه نزد فرزندش کند به بهانه ای وارد بحث آنها شده وحرف را عوض می کردند.همچنین ازاعضا خواسته بودند درپایان ملاقات ها گزارش کتبی از صحبت های خود با خانواده اش را به مسئولین ارائه دهند. گماشته های رجوی هم درپایان، گزارشات خودرا هرکدام جداگانه به مسئولین می دادند تا با هم تطبیق داده شود وبقول مسئولین گزارش جنگ داده می شد.
به هرحال روز موعود در سال 82 فرا رسید و خیلی از خانواده های اعضا وارد کمپ اشرف شدند، گمشده ها بعد از سالیان همدیگر را پیدا کردند پدر و مادران فرزندان خودرا در آغوش گرفته و ساعت ها گریه می کردند، احساس عجیبی بود! اعضا از ته دل خوشحال بودند اما متاسفانه بدلیل جو شدید اختناق و ترس ازعواقب آن نمی توانستند احساسات خود را بروز دهند و مجبور بودند با خانواده هایشان سرد و رسمی رفتار کنند. که در برخورد اولیه خانواده ها متوجه این موضوع میشدند و برایشان تعجب داشت که فرزندانشان نمیتوانند با خانواده خود راحت باشند ومیفهمیدند که واقعا گرفتار و دربند اسارت هستند و تنفرشان از فرقه بیشتر میشد.
چیزی بعد ازرفتن خانواده ها نگذشت که موج فرار اعضا از فرقه برای بازگشت به کانون گرم خانواده به سمت محل تیف (محلی درکنارکمپ اشرف بود که ارتش آمریکا برای اسکان جدا شدگان ازفرقه ایجاد کرده بود.) شروع شد و تمام پیش بینی ها و تحلیل های رجوی برای جذب خانواده ها نتیجه عکس داد و بزرگترین ضربه را از حضور خانواده ها دریافت کرد. چون احساسات خانواده محکمتر از انقلاب پوشالی مریم قجر بود که با زور به خورد نیروها داده بودند. رجوی مدتی بعد در حالیکه معلوم بود حسابی از تاثیرگذاری عواطف خانوادگی براعضا عصبانی است درپیامی گفت:”دیگر به خانواده ها اجازه ورود به اشرف را ندهید” و با بی شرمی تمام آنها را مزدوران رژیم معرفی کرد!! البته بعد ازسقوط صدام وقتی خانواده ها به زیارت عتبات می آمدند بعضا بطور جداگانه به جلوی درب کمپ اشرف می آمدند تا شاید با عزیزانشان ملاقات کنند اما با مشکلات زیادی از طرف مسئولین مواجه می شدند واکثرا اجاز ورود به آنها جهت ملاقات با عزیزانشان داده نمی شد که این باعث بروز تناقضات اعضا می شد.درنهایت رجوی بطورکامل ورود خانواده ها به کمپ اشرف تحت هرعنوان را ممنوع اعلام کرد.
واین فضایی بود که برای فرد ملاقات کننده با خانواده اش ایجاد میکردند و چه بسیار خانواده هایی بودند که از ایران برای دیدار می امدند ولی فرقه به انها اجازه نمیداد که ملاقات داشته باشند. اعضاء بعدها وقتی میفهمیدند خیلی متناقض میشدند حتی در صورتی که از اعضای با سابقه هم بودند و برای خودم هم همین مسئله اتفاق افتاد بود. بستگانم که برای زیارت به کربلا رفته بودند از انجا به درب قرارگاه اشرف مراجعه می کنند ولی به انها اجازه ورود به منظور ملاقات نداده بودند وحتی مرا هم درجریان قرار نداده بودند.
همچنین یادم هست موقع خروج خانواده ها ازاشرف یکی از اعضا خواست مخفیانه با خانواده اش ازاشرف خارج شود اما گماشته های رجوی متوجه شده وبه کمک سربازان آمریکایی که اون موقع حفاظت اشرف را داشتند با ضرب وشتم و به زور وی را از آغوش مادرش جداکرده و از اتوبوس پیاده کردند که هرچه مادرش گریه و التماس می کرد تاثیری نداشت و او را دوباره به داخل کمپ برگرداندند.
ادامه دارد
تورج