آیا همه اباطیل مسعود رجوی، باید ارزش تلقی می شد؟

چرا در سازمان، باید همه حرفهای مسعود رجوی را ارزش تلقی می کردیم؟
چرا هر چیزی را که رهبری نفی می کرد، باید ضد ارزش شمرده می شد؟
چرا خود مسعود رجوی، یک ارزش محسوب می شد؟
مگر مسعود، خدای نکرده، معصوم بود؟
از روز اولی که دیدم سر در همه اتاق ها و آسایشگاهها و کلاس ها،عکسی بزرگ از مریم و مسعود نصب است و همه باید جلوی این عکس ها خبردار می ایستادیم، این سئوال برایم پیش می آمد که مگر اینجا یک سازمان انقلابی نیست؟ چرا باید کیش شخصیت داشته باشیم؟
این که بگویم، هرکس در کمد، خودرو و یا زرهی اش اگر عکس مسعود و مریم را نصب نمی کرد، مجازات می شد، ادعای نادرستی نیست.
روز اول که به پذیرش ارتش وارد شدم، به هر اتاقی که وارد می شدم یک عکس قاب شده بزرگ از مریم و مسعود در بالاترین سمت اتاق نصب بود. هر کس یک کمد فلزی داشت که تنها دارائی شخصی او محسوب می شد. روی درب کمد ها هم این عکس ها و عکس های دیگر نصب بود. هرروزهم مجبور می شدیم در صبحگاه از جلوی عکس های بزرگ این دو رهبر، رژه برویم و سرود بخوانیم.
در کلاس های حفظ سرودهای سازمان هم باید ساعت ها جلوی عکس این رهبرها، با خیره شدن به عکس، سرودهای سازمانی را حفظ می کردیم.
آنروز علت اصلی نصب این همه عکس به درستی برایم روشن نبود.
اما شنیده بودم: هروقت تصاویر تبلیغ شده رهبران در اماکن عمومی بزرگتر از اندازه تمبر پستی شود، خطر دیکتاتوری حتمی است.
استبداد، استبداد است. گاهی رنگ قداست و مذهبی می گیرد، گاهی رنگی دیگر! باید با همه نوع استبداد و بازتولید آن ها مقابله کرد.
بزرگترین اشتباهی که میتوانیم انجام دهیم این است که به آدمها طولانی‌تر از آنچه که لیاقتشان است اجازه دهیم در زندگیمان بمانند. ما در سازمان مجبورمی شدیم در چنبره بی لیاقتانی باشیم که نمی خواستیم.
وقتی فرصتی پیش می آید، باید حرف زد، سکوت ما تنها بر عمر فرقه رجوی خواهد افزود. در فرقه رجوی، مسعود تمام تلاش خود را می کرد که اعضاء را به زور هدایت کند. اما غافل از اینکه این امر دوامی نخواهد داشت.
عکس ها این تفکر را همواره القاء می کند که ما رهبری داریم که به جای همه ما فکر می کند و نیازی به تفکر ما نیست.
نتیجه داشتن رهبری مستبد، راه بردن به دیکتاتوری است. در سازمان اتفاقی نبود که مسئولین با سرعت، عکس مسعود و مریم را به زیردستان خود هدیه می دادند.
مغز برای به خاطر سپاری عظمت و جلال و زیبایی(و گاهی هم البته رعب و وحشت و ترس) از شخص رهبر نیاز به تصویر دارد. تصویر است که در ذهن به یک ایده متصل می شود و حضور آن را تثبیت می کند.
تصویر می تواند مستقیما القا کننده ی مطلبی خاص باشد و یا چیزی را که قبلا در مغز فرو رفته و بیم فراموشی آن می رود دوباره زنده نماید.
در قدیم افرادی برای آنکه خدا رو هیچ وقت فراموش نکنند مجسمه ای را در خانه قرار می دادند تا تصویری از جانب خدا باشد و آنرا” بت” می نامیدند. همان گونه که از دیرباز فرقه رجوی، سعی در بت سازی مسعود و مریم داشته ودارد!
این تاثیر نمی دانم چرا بوجود میاد و علت روانشناختیش چیست؟ ولی وجود عکس و نام رهبران و لیدر ها در همه جا، تقریبا در مدت زمان طولانی اثر مشابهی در جامعه دارد. به طوری که افراد فراموش می کنند که رهبر نیز انسانی مثل آنهاست. بلکه باور خاصی را که آن رهبرطلب می کند(مثل دانایی یا شکست ناپذیری یا ترس و غیره)، به طور اغرق آمیزی می پذیرند و سرانجام حکومت بر مغز ها آغاز می شود.
گاهی این تصویر به قدری قدرتمند عمل می کند که بازخورد به وجود می آورد. یعنی خود رهبرهم باورش می شود که به طور ماورایی، دانا یا شکست ناپذیر و یا ترسناک است!!! مثل مسعود و مریم عضدانلو درفرقه رجوی.
اما راه کار چیست؟ همیشه دمکراسی از دل کار گروهی بدست می آید. باید در همه جا با مظاهر دیکتاتوری مبارزه کرد. باید عقل و شعور و منطق بر مغزها حکمرانی کند نه بت پرستی! اگر رجوی تا به امروز توانسته با شستشوی مغزی، تشکیلات بی خاصیت خودرا سرپا نگه دارد؛ تنها به خاطر سکوت اعضاء در مقابل شگردهای مغزشوئی اوست، به یاد داشته باشیم: دنیا پر از پلیدی است، نه تنها به خاطر وجود آدمهای بد، بلکه به خاطر سکوت آدمهای خوب هم!
اباطیل رجوی اگر ذره ای درست بود، امروز نباید شاهد اسارت اعضای 70-60 ساله در زندان مانز می بودیم…
فرید

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا