خاطرات علی امانی جدا شده از باند رجوی – قسمت اول

من در عملیات آذر ماه 1366 مجروح و اسیر شدم
من سرباز ارتش لشکر 64 ارومیه بودم. وقتی ارتش شبانه در عملیات پیرانشهر وارد شد همه آماده باش بودیم. من با سه نفر پشت دوشکا بودم. صبح ساعت 5/3 الی 4 عملیات شروع شد که گروه رجوی از پشت به ما حمله کرده و سنگر مرا به آتش گرفتند که من بعد از چند دقیقه درگیری متوجه شدم که از سه ناحیه مجروح شده ام. یکی ازقسمت باسن، یکی از پشت زانو، یکی هم از روی قفسه سینه ام که از همه این ها قفسه سینه ام خیلی خطرناک بود که خوشبختانه بادگیری پوشیده بودم که ذوب شده و سوراخ را گرفته ومانع خونریزی شده وازمرگ نجاتم داده بود.

بعد از انتقال ما به عراق و به اردوگاه مرا بردند به بیمارستان خودشان که داخل اردوگاه بود که یک دکتر بود به نام خسرو و به پانسمان زخم های من می رسید. واقعیت اینکه از همان روز قفسه سینه ام درد می کند و خیلی مشکلات از این بابت پیدا کردم. بعد از این در سازمان روزشماری می کردم و از خدا کمک می خواستم اما سازمان همه درب ها را بعد از فروغ جاویدان برای همه بست. میگفتند که درب برای همه نفرات باز است ولی هرگز باز نبود. فقط با خودم می گفتم خدایا یکی پیدا میشود و یا روزی می رسد که همه نفرات را آزاد بگذارند و خودشان راه خودشان را انتخاب کنند. تا اینکه صدام شکست خورد و عراق به دست آمریکا افتاد و این گروه خلع سلاح شد. کمی نفس همه باز شد. البته رجوی به هدف خودش در کوتاه مدت رسید.
روش پیوستن به سازمان
وقتی در اردوگاه سردار (محل نگهداری اسرای جنگی پیرانشهر) با خیلی از اسیران بودم، یک روز گفتند بیائید می خواهیم آزاد کنیم بروید. قبل از آن هم تعدادی را آزاد کرده بودند غافل از این که عملیاتی در کار هست به اسم فروغ جاویدان که کسی از اسرا نمی دانست. خلاصه مرا سوار آلفا کردند. حدودا 20 الی 30 نفر بودیم.ماشین های دیگری هم بود. یک نفر هم معرفی کردند بعنوان فرمانده به نام فرمانده ناجی. به نظرم بچه تهران بود. گفتند عملیات هست، میرویم نان و غذا ببریم به آنها کمک کنیم و وقتی برگشتیم همه شما را آزاد می کنیم. راستی چه کسی می توانست نه بگوید؟ آنقدر ترس و وحشت وجودم را گرفته بود نمی دانستم جریان چیست! خلاصه قبل از آن روز هم که ببرند شب با دوشکا به اردوگاه شلیک کردند و ترس و وحشت همه وجود مرا فرا گرفته بود.
می گفتند کردها حمله کردند که همه اش دروغ بود و این ها با این تیراندازی شان می خواستند اسرا را بترسانند برای کمک به خودشان و به عملیات.
خلاصه با ماشین مارا به پشت قصر نشین بردند. وقتی رسیدیم دیدم تعداد زیادی ماشین به سمت عراق برمیگردند و این ها ماشین را برگرداندند و ما به سمت عراق برگشتیم. از این ور و آن ور شنیدیم که شکست خوردند و برگشتند که بعد از چند روز همه در هم شکسته و نمی دانستند چه بکنند.در حال استراحت بودیم که بعد از مدتی دیدیم خیلی از نفرات تشنه و گرسنه اند و سعی می کردند این موضوع را پنهان نگه دارند. خلاصه از این روز مرا به قرارگاه اشرف انداختند. تا روز رهایی از این قرارگاه در حسرت آزادی و آرامش بودم که هرگز امکان نداشت و به کسی اجازه اعتراض و حرف زدن را نمی دادند.
انقلاب بند الف(طلاق)
در دوران طلاق های اجباری خیلی از نفرات سازمان قبول نکردند و گذاشتند و رفتند و یا در زندان های سازمان و عراق به مدت طولانی نگهداری شدند. بخصوص کسانی که رسما همسر داشتند و زن و بچه داشتند. برای خود من سوال بود که جریان چیست. من که همسر نداشتم ازمن چه میخواهند؟ اما بعدا روشن شد که رجوی برای اینکه همه را در بند اسارت بکشد و در دام خود گرفتار کند چنین بندهایی را اختراع میکند. این کار رجوی بی نهایت زجر آور و دردناک بود. ضد انسان و ضد بشر بود. در عالم واقعیت و علم وعرف، این کار معنی نداشت.
این فرقه هر روز یک نقشه و برنامه ای در می آورد. چرا که روز به روز برای همه ایجاد سوال می شد که در عراق چه می کنیم وبرای چه ماندیم؟ پاسیویزم سرپائی همه نیروهای سازمان را گرفته بود. برای همه روشن شده بود که این سازمان فقط در فکر خودش (مسعود و مریم رجوی) هست نه چیزی دیگر. و مبارزه ای در کار نیست. آخر چقدر نشست؟ چقدر کارهای بیهوده و بی فایده و حرف های کهنه و تکراری. همه خوب می دانستند این گروه بخاطر همکاری با صدام و عمل های ضد انسانی دیگر تمام کرده و بهترین راه و روش اینکه درب ها را برای همه باز کند که هرگز باز نکرد و با بند الف مشکلات را بیشتر کرد.
بند ب
بعد از بند الف بندی به نام ب راه انداختند:
یعنی بریده نداریم. حق سازمان اعدام کردن بریده است.
در یک نشست مقر باقرزاده، مسعود رجوی از قبل مسئولین خودش را توجیه کرده بود.
به این صورت که وقتی صحبت از بریده ها و طعمه ضعیف شد، یک دفعه خیلی از مسئولین بالائی سازمان بلند شده و رفتن پشت تریبون صحبت کردند و گفتند باید بریده مزدوران را اعدام کرد!
ببینید کار این گروه به کجا رسیده بود؟ کسانی که سالیان خدمت کردند و امروز دیگر نمی خواهند مبارزه کنند یا عقیده و راه و روش مسعود و مریم رجوی را قبول نمی کنند باید اعدام شوند؟!
در این نشست بود که مسعود رجوی خیلی عصبانی بود و فریاد زد بریده، طعمه هست و مزدور است. هر کسی با ما نیست پس بر ماست و بر علیه ما هست. خیلی از زن و مردهای توجیه شده هم فریاد می زدند اعدام اعدام. حق بریده اعدام. مسعود رجوی آرام گفت نه ما فعلا اعدام نمی کنیم(راست می گفت طور دیگری حذف فیزیکی می کردند).
همه برادران جدا شده و حتی نفرات خود این گروه خوب می دانند این فرقه چطور آدم ها را سر به نیست می کردند. اطمینان کامل دارم که روزی، تاریخ و خدای بزرگ در مورد ما و این فرقه قضاوت خواهد کرد.
بند (ج): داشتن تمایلات جنسی و … رهبری
همه انسان ها خوب می دانند داشتن تمایلات جنسی در بشر و حتی حیوانات یک امر عادی هست.
اما هدف مسعود رجوی و مریم رجوی چه بود؟ می گفت همه را در مریم رجوی نگاه کنید و هر چه از نوع جنسیت هست باید در ذهن کشت و کسی به زن ها با ذهنیت جنسی نگاه نکند و بداند که همه آنها حریم رهبری عقیدتی هست.
برای مسعود و مریم رجوی مسائل جنسی حلال بود. بله همه می دانند حتی خانم بتول سلطانی هم به خوبی به این امراشاره کرده است: همه زن های سازمان برای مسعود رجوی حلال بودند. اما برای بقیه حتی همسران خودشان حرام بود. باید جدا می شدند.
مسئله بند (ج) و رد تمایلات جنسی مثل یک پرده سیاه است.
ادامه دارد …

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا