از منطقه کوشک تا آلبانی و بازگشت به ایران

دو روز در تاریخ طی سی سال

شروع اسارت سی ساله به دست ارتش پیاده صدام حسین

یازده آذر سال ۱۳۶۶ ساعت ۴۰ دقیقه بعد از نیمه شب بود ، آن شب بر خلاف شب‌های دیگر منطقه قدری آرام بود و از شیلک های خمپاره‌ای و رگبار تیربار خبری نبود. همه سربازان متعجب بودند که چرا امشب این قدر ساکت است و ماه هم در آسمان می درخشید، نمی دانستیم که چه خبر است.

اما ناگهان صدای انفجار گلوله‌های توپ و خمپاره و موشکها سکوت شب را بد جوری شکست. زمین زیر پای ما می لرزید. نگهبانها هم اصلا چیزی از روبرو ندیدند ولی همه در آن واحد آماده شدند و برای رزم وارد سنگر دفاعی شدیم تا از روبرو با دشمن بجنگیم .

ناگهان دیدیم از بغل خاکریز به زبان فارسی به ما اخطار می دادند تسلیم شوید مزدوران! سرباز ها جدی نگرفتند و درگیر شدیم یک سرباز اهل شیراز در دم شهید شد و سرباز دیگری اهل ایزه لرستان؛ سرباز احمدی از ناحیه شکم مجروح شده بود و از درد ناله می کرد. من داشتم به او رسیدگی می کردم که رسیدند بالای سرم و جلوی چشم من به او تیر خلاص زدند.

این شروع سی سال اسارت بود. ما بدست مجاهدین خلق ارتش پیاده صدام اسیر شدیم و هرگز ما را صلیب سرخ جهانی ثبت نکرد و با ما کاری کردند که انگار همه چیز درست است . ما را با فریب وارد مناسبات خود کردند و سی سال امثال من را با دروغ و دغل نگه داشتند و با ما کاری کردند که هیچ حس عاطفی در ما نماند و ما در مناسبات فرقه بظاهر زنده بودیم اما ذهن ما مرده و خشک بود و هیچ حسی نداشتیم .

روز رهایی

بعد از سی سال در آلبانی در تاریخ ۱۱ آذر ۱۳۹۶ از این فرقه جدا شدم. اینجا من طعم آزادی و رهایی را چشیدم.

و شام هجران من اینک طی شد…

حس غریبی است. عشق خودنمایی می کند. اقاقیا به استقبال آمده و نسیم مژده وصل میدهد. انتظار پایان یافته و بازگشت به وطن ‌دیگر سخنی است که هر پیر و جوان ورد زبان خود کرده است. پاییز اسارت رخت بر بسته و بهار آزادی یکبار دیگر دمیده است.
اکنون مردی دیگر بعد از سالیان درد و رنج فراق با کوله باری از خاطرات تلخ و شیرین که هر کدام از آنها درس بزرگی از استقامت و پایداری است پای بر خاک وطن گذاشته‌. در چنین روزی عشق طلوع کرد. چشمان همگان از شوق وصال اشک آلود شد. خانه و خانواده بی صبرانه چشم انتظار آمدنم بودند، با آغوش های باز منتظر.

اما این چشم انتظاری به پایان رسید و من بعد از ۳۵ سال در دی ماه ۱۴۰۰ وارد خاک پاک ایران شدم و اکنون به کوری چشم مریم رجوی تشکیل خانواده داده ام و زندگی خودم را دارم .

صفحه فیس بوک پرویز حیدرزاده

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا