بنام خدا
پسرعموی عزیز و مهربانم
سلام
بعد از سالها نامه نوشتن برای کسی که چندین سال هیچگونه ارتباطی با او نداشتی شروعش واقعا سخت است پس درهم شروع میکنم.
دختر عمویت هستم (ص نوروزی). سالهاست از شما خبری ندارم. یادت هست آخرین بار میانکوه بود یا آغاجاری که به ملاقاتت آمدم؟!
یا وقتی بود که به منزلمان آمدی و واقعاً آخرین دیدار بود. درحالی که بندکفش هایت را می بستی گفتی میخواهم به جبهه بروم.
یادت در خاطرم است و زن عمو مهری بهم گفت دین غلام گرفتت که زندگیت متلاشی شده.
پسرعموجان من دیگه آن دختر کم رو ۱۸ ساله و سوسول و مامانی نیستم.
یادت هست ریاضی درسم می دادی و روسری سر نداشتم. بهم گفتی برو روسری ت سر کن و بیا. بلندشدم و دیگه نیامدم و شما هم رفتی و به مادرم خدابیامرز گفتم غلام گفت دستمال سرت کن.
دخترای آن زمان خیلی خجالتی بودن و دوست پسر نداشتن آنهم در خانواده ساده ی ما که اصلا این حرفا معنا نداشت.
یکبار با خانواده به شهرشما آمدیم. موقع رفتن تو صحرائی که همه رفته بودیم به من گفتی تو نرو کارت دارم. یادت هست؟!
آونجا به من پیشنهاد ازدواج دادی. من اما گفتم نه و….. چیزائی که بعدش پیش آمد.
خلاصه حرف برای گفتن بسیار است و اتفاقات زیادی افتاده. خیلی ها رفتن. برادر عزیزم سال ۶۷ شهید شد. پدرو مادرم به رحمت خدا رفتند. من سال ۹۴ بازنشسته شدم و دیگه سنی ازم گذشته.
هم من و هم تک تک اعضای خانواده ا ت فرنگ، دخترش نکیسا، زن عمو بی بی گل، نسرین که معلول وخانه نشین شده، امیر، پویا،عمو حاجی،غلامرضا وهمسروبچه هایش و بقیه بستگان همگی منتظر آمدنت هستیم.
پسرعموجان بیا. این همه ماندی و جوانیت در غربت و تنهایی سوخت شده. بیا و از عمرت در کنار خانواده لذت ببر.
امیدوارم بتوانیم به طورحضوری ویا حداقل به صورت تلفنی با هم صحبت کنیم. چون همه حرفهایم و در دلهایم با تو را نمی توانم در چند خط نامه بگنجانم.
به امید دیدارهرچه زودتر شما
دخترعمویت ص نوروزی