سالهاست که رجوی سنگ بنیان گذاران سازمان نامشروعش را به سینه می زند و اینکه توسط ساواک شاه اعدام شدند ولی هرگز روی این مسئله انگشت نمی گذارد که عامل اصلی لو رفتن آنها خود رجوی بوده و اکنون اشک تمساح می ریزد و تمام مسئولین کاسه لیس اش را در طی سالیان گذشته به صحنه آورده و تا مدعی شوند که رجوی در لو دادن و دستگیری بنیان گذاران سازمان رجوی نقشی نداشته است.
جالبتر اینکه تمام حرفهای مسئولین طی این سالها تکراری بوده و افرادی مانند عباس داوری که همیشه حرفهایش یک چیز بوده این بار حرفهای خود را قدری تغییر داده است ولی اگر به عمق مسئله نگاه کنیم تمام حرفهای مسئولین سازمان یکی است و معلوم است که از رجوی بسیار ترس دارند و خوب به این مسئله اشراف دارند که اگر قدری مخالفت کنند عواقب شان مانند مهدی افتخاری خواهد شد که در حالت بسیار بدی جان داد.
حال واقعیت چیست؟ مسعود رجوی خود مسبب و همراهی کننده ماموران ساواک بوده و باعث اعدام بنیان گذاران شد و بر سر جان کثیفش با ماموران ساواک معامله نمود تا بتواند با اعدام آنها راه وی برای بدست گرفتن قدرت در سازمان باز شود و در این مسیر هم تعدادی از افراد کاسه لیس را با خودش به همراه داشت و در طول این سالها نیز با همین حقه بازی به کارش ادامه داد.
وقتی در مناسبات سازمان بودم همیشه روی این شعار کار می شد که سازمان سمبل فدا و صداقت می باشد ولی چیز که ما در مناسبات شاهدش بودیم چیزی به نام فدا و صداقت وجود نداشت هر چه که بود فدا و صداقت را باید نفرات رده پائین انجام می دادند ولی این شعار برای مسئولین معنا نداشت چون در درگیری های فروردین ماه و مرداد ماه در اشرف شاهد بودیم که این اعضا بودند که باید کشته می شدند و مسئولین همیشه در پشت صحنه بودند و بعد از پایان درگیری آنان و رجوی بودند که طلبکار می شدند که چرا تعداد کشته ها بیشتر نشده است.
در طی این سالها یک بار هم وجود نداشته که رجوی از اشتباهاتی که در پیش برد خط و خطوط مرتکب شده اعتراف به شکست بکند چیزی که همیشه بود رجوی صاحب پیروزی می شد ولی ما در مناسبات شاهد بودیم که همیشه عقبگرد داشته و اکنون هم شاهد هستیم که بجای بازگشت به ایران سر از آلبانی در آوردند.
رجوی یکبار شهامت و جرات گفتن حقیقت اعدام بنیانگذاران سازمان را نداشت و در سرفصل اعدام آنان سعی می کرد با روده درازی و به خط کردن یک مشت مسئول مفت خور خودش را مبرا از هر گناهی بداند و این گونه است که می توان رجوی را به گرگی تشبیه کرد که لباس میش به تن دارد و ساده لوحانه است که رجوی را مبرا از هر گناهی بدانیم چون عامل تمام بدبختی سازمان خود او می باشد.
از روز رفتن رجوی به عراق گرفته تا تشکیل ارتش کاغذی وی همه در راستای خوش خدمتی به صدام معدوم بوده است. وقتی هم صدام سرنگون شد وی به کاسه لیسی برای غرب پرداخت این در حالی بود که سال قبل در قرارگاه باقرزاده در نشست های داخلی برای خوش خدمتی به صدام ، برای آمریکا شاخ و شانه می کشید که من فلانی هستم و در کنار مردم عراق و صدام معدوم خواهیم بود ولی به محض سرنگونی صدام وی به یکی از نوکران حلقه بگوش غرب تبدیل شد و خط جدیدی را برای سازش با غرب تولید کرد به نام خط موازی که ته خط اکنون شاهدش هستیم که چگونه بولتون و جولیانی و مک کین معدوم مراسم جشن و پایکوبی به راه انداختند تا شاید آنان را به نوکری خود قبول کنند.
در یک کلام می توان فضا و مناسبات تشکیلات را به گونه ای تشبیه کرد که کسی جرات عرض اندام در مقابل رجوی و خط و خطوطش را ندارد و هر کسی که حرفی و یا انتقادی داشته باشد باید از صحنه حذف شود که نمونه های آن را قبلاٌ دوستان جدا شده ام افشاگری نمودند.
در انتها باید به رجوی ها و مسئولین حلقه بگوشش گفت که تا می توانید اندر باب به اصطلاح فداکاری رجوی روده درازی کنید و کاغذها سیاه کنید ولی چیزی که ما با گوشت و پوست خود در مناسبات شاهدش بودیم سازمان یک مناسبات فرقه ای است که هیچ کس نباید در مقابل رجوی قد علم کند حتی اگر بنیان گذاران سازمان باشند و این گونه است که ایدئولوژی خیانت بارش به سر منزل مقصود نخواهد رسید.
علی اصغر باباپور