در بیرون اشرف سیطره زدیم
خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت سی و هشتم
در طی چند روز گذشته که اعضای سازمان زیر بمباران نیروهای ائتلاف بودند و حق پاسخگوئی به حملات را نداشتیم ، تعدادی در زیر بمباران کشته شدند و عده ای نامعلوم هم فرار کردند و البته سازمان هرگز آماری دقیق از کشته شده ها و فراری ها ارائه نکرد.
در قرارگاه اشرف ، صحبت از عقد قراردادی بین نیروهای آمریکائی و سازمان بود که به قرارداد آتش بس مشهور شد.
قرارداد آتش بسی که بین فرماندهان سازمان و نیروهای آمریکائی منعقد شده بود ، شامل مفاد زیر بود :
- مقرر شد سازمان مجاهدین ، کلیه نیروهای خود را در پادگان اشرف متمرکز کند.
- قرار شد سازمان با آمریکائی ها، همکاری کاملی داشته باشد ( سازمان معتقد بود هدف وسیله را توجیه می کند ، رجوی می گفت ، دشمن اصلی ما رژیم خمینی است و حرکت موازی با آمریکائی ها اشکالی ندارد و حتی خوب است ، یکی از راهبردهای اساسی سازمان ، در سالیان حیات سیاسی اش ، تکیه بر مشی ماکیاولیستی بوده و دقیقا بر همین اساس در نقاط حساس تاریخی حیات سیاسی خود ، به راحتی آرمان ها و شعارهای خود را زیر پا نهاده و برخلاف آن عمل نموده است ، چرا که به باور رهبران منحرف سازمان ، هدف وسیله را توجیه می کند.)
- اعضای سازمان ، مجاهدینی که در کمپ اشرف اقامت خواهند داشت ، در چارچوب کنوانسیون ژنو ، تحت حفاظت نیروهای آمریکائی قرار خواهند گرفت.
- تمامی خودروهای عبوری ما باید یک پرچم سفید در قسمت جلوی خودرو نصب کنند تا با این رنگ از بقیه خودروهای نیروهای ائتلاف متمایز گردند. ( تاکید هم می شد که این پرچم سفید ، ابدا به معنای تسلیم و … نیست! ).
تا این زمان ، هنوز صحبت از خلع سلاح و تحویل زرهی ها و … نبود.
البته عده ای از بچه های سازمان دراین زمان بیرون از قرارگاه اشرف بودند و ماموریت های مختلفی از جمله حفاظت ، انتقال برخی زرهی های عراق به داخل پادگان ، انتقال خودروهای ارتش عراق به اشرف ، ایست بازرسی ( سیطره ) و … را به عهده داشتند.
من نیز در یک یگان حفاظت ، تیم بندی شده ودر منطقه شرق اشرف به سمت قره تپه در یک سه راهی ، مستقر شدیم و تقریبا تمامی خودروهای عبوری را متوقف و چک می کردیم. هدف ما امن ودر کنترل نگه داشتن منطقه اطراف خودمان بود. به ما گفته شد : تهدید اصلی در این منطقه شبیخون شبانه بوده و امکان سر بریده شدن نفرات توسط اکراد منطقه وجود دارد!
معمولا از مواد غذائی و اقلامی که در ماشین های وانت و کامیون بود ، البته اگر تعارف می کردند ، گرفته و استفاده می کردیم. در محلی که ما سیطره زده بودیم ، در چند صد متری ما بین درختان کوتاه گز ، چند زرهی کاسکاول هم پارک شده بود ، که از آنها نیز حفاظت می کردیم.
یک روز صبح زود که با یکی از بچه ها سر پست نگهبانی بودیم ، از دور دیدم که یک خودروی پاسات عراقی حدود 1000 متر آنطرف تر ، کنار جاده متوقف وبه سمت کاسکاول رفت تا از وسائل آن دزدی بکند! اما متوجه ما نبود. من هم ضمن اینکه به نفر دوم گفتم که رمضان پایکار فرمانده سیطره را بیدار کند ، از میان درختان کوچک گز که پوشش غالب منطقه بود ، از پشت سر به سمت آن مرد رفتم ، در حالیکه او مشغول باز کردن جعبه ابزارهای تانک بود ، با فریاد” قف” ،” قف” ، او را خلع سلاح کرده و در حالیکه سلاحش را برداشتم ، ضمن بالا نگه داشتن دست هایش ، او را به نزد بچه های خودمان آوردم.
یکی از بچه ها که عربی بلد بود ، به دستور فرمانده سیطره به او فهماند که حق ندارد به سمت زرهی های ما در منطقه برود ، او هم که به شدت ترسیده بود ، یک کارت از جیبش درآورده و نشان می داد که نظامی است وبه دلیل شروع شدن جنگ در عراق پول ندارد و هم چنین چند کودک خردسال دارد و مجبور است برای سیر کردن شکم بچه هایش ، از این قبیل کارها بکند! ما هم کمی مواد غذائی به او داده و سلاحش را تحویل داده و گفتیم از منطقه ما دور شود.
حدود 10 روز در این وضعیت بودیم و شب ها نیز در زیر نور فانوس ، عملیات جاری و نشست انتقادی برگزار می کردیم.
یک روز که مشغول استراحت در چادر بودم ، از اشرف یک اکیپ جدید نزد ما آمدند ، قرار بود که آنها برای زدن یک سیطره به سمت منطقه قره تپه رفته و یک ایست بازرسی دیگر بزنند. رمضان هم مرا موظف کرد که یک جیپ لندکروز برداشته و در بردن وسائل آنان به محل جدید کمک شان کنم. از این قضیه خوشحال شدم ،چرا که دیگر شب ها راحتتر می خوابیدیم و مطمئن بودیم که یک ایست بازرسی بین ما و منطقه کردی شمال اشرف وجود دارد و خطری ما را تهدید نخواهد کرد!
بعد از آماده شدن دو خودروی دیگر به سمت منطقه کردی حرکت کردیم ، اما نمی دانستیم که تا دقایقی دیگر قرار است با کردها وارد درگیری نظامی شویم …
ادامه دارد …
محمدرضا مبین ، کارشناس ارشد عمران ، سازه