بعد از انقلاب 57 در ایران فضای باز سیاسی وجود داشت که به دوران فاز سیاسی شناخته می شد. همه گروهها و جریانات سیاسی به طور آزادانه فعالیت و تبلیغ می کردند. از سوی جریانات و گروهها آزادانه میتینگ و اجتماعاتی تشکیل می شد. یادم است آن روزگار من دبیرستان بودم به یمن انقلاب 57 بحث های روشن فکری سر کلاس ها داغ بود با معلمان چه بحث هایی می شد ، این فضا تا خرداد 60 ادامه داشت از وقتی سازمان مجاهدین دست به عملیات مسلحانه زد مسیر انقلاب به اجبار تغییر وضعیت داد. سازمان فکر می کرد اگر دست به سلاح ببرد می تواند نظام را دستخوش تغییر کند. رجوی فکر می کرد با عملیات های تروریستی و ترور شخصیت ها و به قول خودش زدن سر انگشتان ، نظام را سرنگون می کند. واقعیت این است رجوی قانع نبود. از موضع قدرت طلبی قصد داشت رهبری انقلاب را به چنگ خودش در آورد.
به قول خود رجوی یکبار آقای طالقانی به او هشدار داد و گفت:”با عمامه در نیفت”. اما گوشش بدهکار نبود، قدرت کورش کرده بود بالاخره راه خودش را پیش گرفت و در نهایت اشتباه در خط و خطوط رجوی را به گوشه ای انداخت و کارش به آنجا کشید که از ترس مجبور شد فرار را بر قرار ترجیح دهد. در واقع محصول بسته شدن فضای باز سیاسی ، اشتباه استراتژیک رجوی بود که به نبرد مسلحانه مبادرت ورزید.
در حقیقت نظام نو پای ایران برای دفاع از خود و مردم ، چاره ای نداشت جز این که فضای باز سیاسی را ببندد. اگر فضا کماکان به همان شکل می ماند مجاهدین به بزرگ و کوچک هم رحم نمی کردند چنانکه در همان فضای نیم بند به کارگر و کشاورز و رفتگر هم رحم نکردند هر کس ریش داشت به زعم بیمار گونه آنها حزب الهی می بود پس باید ترور و کشته می شد. سازمان در آن وانفسا ترور کور می کرد. آیا با آن وجود می شد فضا را باز نگه داشت ؟ در این صورت سازمان به امیال پلیدش نزدیکتر می شد.
دقیقاً بزرگترین اشتباه استراتژیک رجوی این بود که اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران را نتوانست درست تشخیص دهد. آتشی که رجوی بر پا کرده بود دودش به چشم بقیه گروهها و جریانات سیاسی هم رفت و آنها هم آسیب دیدند. یعنی رجوی به بقیه هم غیر مستقیم ضربه زد.
از آنجائی که سازمان از پایه با دروغ و فریب بنا شده بود. در تبلیغاتش ادعا می کرد نظام ایران تظاهرات مسالمت آمیز ما را به گلوله بست. اما واقعیت چیز دیگری بود تشکیلات منسجم رجوی در ایجاد خشونت نقش مستقیم داشت. به اقرار رجوی برای مقابله از پیش خودشان را آماده نمودند به قول خودش می خواستند سر از جماران در بیاورند!
جالب این است رجوی در جمعبندی یکساله بعد از شکستش اعتراف کرد و گفت:”ما به میزان سرکوبگری رژیم ایران” کم بها داده بودیم!! هرگز رجوی به اشتباه خودش اقرار نکرد و نیامد که بگوید من خطی که انتخاب کردم درست نبوده است ، هرگز رجوی دارای چنان شجاعتی نبود که به خودش انتقاد کند حتی دیگران هم حق نداشتند در چارچوب تشکیلات وی را زیر سئوال بگیرند. هر کس جرات کرد بنحوی از صحنه حذف شد ، افرادی بودند در رده بالای تشکیلاتی همین که جلوی رجوی ایستادند بعدش به طرز مشکوک حذف فیزیکی شدند.
در نهایت وقتی در بن بست گیر کرد با شارلاتان بازی بحث انقلاب ایدئولوژیک را در درون سازمان علم کرد و خودش را به عنوان رهبری ، کسی که حرف اول و آخر را می زند به بقیه تحمیل کرد و مریم را به عنوان جانشین و جایگزین خودش معرفی نمود تا کسی دیگر جرات نکند جلویش قد علم کند و او را به چالش بکشد با انقلاب کذایی نیروهای جا مانده را به تباهی کشید. حالا مجالش نیست درباره انقلاب طلاق صحبت کنیم بحث این است وقتی رجوی به بن بست خورد به جای این که اشکال را روی خودش ببرد روی نیروهایش مصادره می کرد. در همه پهنه ها و در تمامی سر فصل ها همین بوده حتی در عملیات های نظامی اگر شکست می خورد به گردن اعضایش می انداخت. می گفت: شماها صد در صد مایه نذاشتید! شماها گیر خانه و خانواده بودید و … حاضر نبود علت شکست را حتی ذره ای روی خودش ببرد.
اگر به گذشته نیم نگاهی بیندازیم در خواهیم یافت که در نبرد مسلحانه یا استراتژی جنگ شهری شکست خورد و بعد در جنگ به اصطلاح آزادیبخش هم شکست خورد. سپس در انقلاب ایدئولوژیک هم همین طور و نهایتاً از اشرف کنده شد. رجوی گفته بود:” اشرف کانون استراتژیک نبرد ماست” بعدش چی شد؟! انگار نه انگار، وقتی در تعادل قوا سمبه را پر زور دید دیگر اصول را فراموش کرد و در کمال ناباوری قبول کرد که اشرف را برای همیشه ترک کند و به لیبرتی جابجا شد و در مورد لیبرتی هم گفته بود پلی برای پیروزی به تهران ، به طور ناگهانی متوجه شدیم این پل سر از تیرانا در آورد و صدها ادعای دروغین و کاذب که در طول سالیان به اعضایش وعده و وعید داده بود حتی یک نمونه از آن ادعاها عملی نشد ، دیواری که کج است تا ثریا کج خواهد رفت. خط و خطوطی که انحراف داشته باشد در آخر آوارش روی سر صاحبش خراب خواهد شد.
لازم است اشاره کنم آن شعارهای پر طمطراق اوائل انقلاب که سازمان سر می داد را فراموش نکردیم.
مدعی بود که آقای بهشتی چرا قبل از انقلاب با ژنرال هویتزر ملاقات کرد به درستی و غلط آن کار ندارم. روزگار را ببینید حالا کار سازمان به کجا رسیده که سرکرده این جریان مریم قجر برای ملاقات با سران دولت آمریکا له له می زند و میلیون ها دلار خرج می کند تا با جنایتکارترین و افراطی ترین جنگ طلبان آمریکایی عکس یادگاری بگیرد ، مریم قجر آنها را تشویق می کند که با ایران وارد جنگ شوند و کل منطقه در آتش بسوزد و هزاران نفر قربانی شوند تا وی به مرادش برسد خام خیالانه سوار جمبوجت آمریکایی شده سپس به ایران باز گردد زهی خیال باطل.
گلی