نامه خانم رقیه فرازیان فرد کهن به پسرش آقای فریدون ندایی (اسیر در فرقه رجوی)
سلام فریدون جان، مدت هاست که از شما بی خبر می باشم و سال هاست که در انتظار دیدارت به سر می برم.
فری جان، شما این قدر بی وفا نبودی. همیشه می گفتی:”دوست دارم در جمع خانواده و برادران و پدر و مادرم باشم.”
تأسفم از این است که این همه سال را در انتظار بر ما سخت و طولانی کردی. پسرم آیا می دانی که چند هزار نفر از دوستانت از فرقه جدا شده اند، آیا خبر داری یا نه؟ چرا اقدام به فرار از فرقه ی جهنمی رجوی نمی کنی؟ پسرم بالاتر از سیاهی رنگی نیست، یک دفعه تصمیم بگیر و عزمت را جزم کن و از این گروه خیانتکار جدا شو. چرا شما به حرف این فرقه ی جنایتکار مانده ای و آن ها را به ما ترجیح داده ای؟
تأسفم از این است که شما بچه ی مهربان و با وفایی بودی، چرا یکباره ما را به فراموشی سپردی؟ فری جان پدرت مدت هاست که مریض می باشد و هر لحظه عکس تو در مقابل چشمانش است. هر کسی که به دیدن پدرت می آید پدرت اول درباره ی شما صحبت می کند و می گوید:”پسرم فریدون مرا تنها گذاشته و رفته، نیامده و سراغ مرا نمی گیرد.”
پدرت می گوید:”پسرم فریدون بچه ی با محبتی بود و هست ولی نمی دانم چرا این قدر ما را در انتظار دیدنش می گذارد و احوالی از پدر پیر و بیمارش نمی پرسد.”
فریدون جان از شما خواهش می کنم، ترا به خدا اگر آن گروه منحرف شما را از خدا دور نکرده باشند بیا و حرکتی کن و پدر ناتوان و مریض و مادر درمانده و دل شکسته ی خود را مرهم روح و روان باش. حرکتی کن و به طرف خانواده ات برگرد. از هر لحاظ خیالت راحت باشد، شما تأمین جانی و مالی می باشی. فری جان تمام افرادی که از فرقه جدا شده اند مشغول زندگی، کار و خانواده می باشند و در ایران هیچ گزندی به آن ها نرسیده و حمایت هم شده اند. شما دروغ پردازی ها و اراجیف رجوی ها را نپذیر. آن ها برای ماندگاری و به حکومت رسیدن خودشان، شما را فدای خود کرده اند و نابود می کنند.
فری جان، من مادر هستم و نمی خواهم شما را گول بزنم، به حرفم گوش کن. به خدای یکتا جانم فدای توست. از شما می خواهم خود را رها سازی و به وطنت بازگردی. شما خطایی نکرده ای، شما یک سرباز جنگجوی وطن بودی و برای وطنت به جنگ رفتی، پس به خودت بیا و از هیچ چیز و هیچ کس هراس نداشته باش و به آغوش گرم وطن و خانواده بازگرد.
فری جان خیلی دوستت دارم. فرزند عزیزم از خدا می خواهم آن قدر به من عمر بدهد که تو را و آزادیت را ببینم و در آغوش بگیرمت و در جمع خانواده باشی و از آن صحبت های شیرین گذشته که می کردی برایمان بازگو کنی.
فری جان؛ پدرت و برادرانت و اهالی خانواده روزشماری می کنند و منتظر آمدنت می باشند. از شما خواهش می کنم آرزوی دیدارت را از ما دریغ نکن، خدا نگهدارت باشد. از خدا می خواهم که سلامتی داشته باشی و به فکر آینده ی خود باشی. فری جان برادرانت هر کدام به نحوی از تو می خواهند که خود را از این مهلکه جدا کنی و به فکر آینده ات باشی و مشتاق دیدارت می باشند.